شازده کوچولو گفت: «اهلی کردن» یعنی چه؟
روباه گفت: یعنی «پیوند بستن»، همان چیزی که امروزه دارد به فراموشی سپرده میشود.
- پیوند بستن؟
روباه گفت: البته. مثلاً تو برای من هنوز پسربچهای بیشتر نیستی؛ مثل صدهزار پسربچهی دیگر. نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری. من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم؛ مثل صدهزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی کنی، هردو به هم احتیاج خواهیم داشت. تو برای من یگانهی جهان خواهی شد و من هم برای تو یگانهی جهان خواهم شد.
شازده کوچولو گفت: کمکم دارم میفهمم...
یک گل هست که به گمانم مرا اهلی کرده باشد.
📗 @e_adab
وقتی فرهنگ ها مشترک میشن
فارسی : هم خدا رو میخوای هر خرما رو ؟
آلبانیایی : هم شنا کنی ، هم خیس نشی !
انگلیسی / سوئدی /عبری / فنلاندی : نمیتونی هم کیکو بخوری هم داشته باشیش !
ژاپنی و کرهای : نمیتونی همزمان دنبال ۲ تا خرگوش کنی !
دانمارکی : نمیتونی آش و جاش را با هم بکنی تو دهنت !
بلغاری : نمیتونی هم گرگ را سیر کنی ، هم بره را دست نخورده نگه داری !
چکی/اوکراینی/ایسلندی : نمیتونی همزمان روی دو تا صندلی (جا) بشینی !
📗 @e_adab
ابوسعید ابوالخیر را گفتند:
فلانی قادر است پرواز کند،
گفت:این که مهم نیست،مگس هم میپرد
گفتند فلانی را چه میگویی که روی آب راه میرود؟
گفت: اهمیتی ندارد،تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.
گفتند پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت:
اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی،دروغ نگویی،کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی.
این شاهکار است...🍂
📗 @e_adab
شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود،بیرون آورد و گفت:"لای این تکه کاغذ یک پیراهن خواب است."او پیراهن خواب خود را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد.پیراهن خوابی بسیار زیبا،از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده.هنوز قیمت نجومی پیراهن خواب روی آن چسبیده بود.او گفت:"اولین بار که به نیویورک رفتم،هشت-نه سال پیش،"ژانت" آن را خرید.او هرگز آن را نپوشید، آن را برای موقع بخصوصی نگه داشته بود.به هرحال، گمان میکنم آن موقع فرا رسیده است." او پیراهن خواب را از من گرفت و آن را همراه با لباس های دیگر روی تخت گذاشت تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد.او با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید،سپس کشو را محکم بست و رو به من کرد و گفت:"هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذار.هر روزی که زنده هستی،خودش زمانی بخصوص است."
در هواپیما،هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم،حرف های شوهر او را به خاطر آوردم.یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود،ندیده بود یا نشنیده بود افتادم.یاد کار هایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند، انجام داده بود.حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد.
هم اکنون بیشتر کتاب میخوانم،کمتر گردگیری میکنم.توی ایوان مینشینم و از منظره ی طبیعت لذت میبرم، بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند.
اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری میکنم و اوقات کمتری را صرف جلسات میکنم. سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم.
هرگز چیزی را نگه نمیدارم. از ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد بخصوصی مثل وزن کم کردن،اتمام شست و شوی ظروف داخل ظرفشویی یا سرزدن به اولین شکوفه ی کاملیا استفاده میکنم.
وقتی به فروشگاه میروم ،بهترین کتم را میپوشم. مرام من این است:"سعادتمندانه زندگی کن." من عطر های گران قیمت خود را برای مواقع بخصوص نگه نمیدارم،نهایت تلاش خود را میکنم که کاری را به تعویق نیندازم،یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد ،امتناع نکنم.هر روز صبح که چشمانم را باز میکنم، به خودم میگویم:"امروز منحصر به فرد است." در واقع،هر دقیقه،هر نفس...موهبت الهی محسوب میشود.
📗 @e_adab
#داستان_دوستان
#محمدمهدی_اشتهاردی
تواضع در برابر شيخ ژوليده
مرحوم آيت الله سيد حسين كوه كمرى (رضوان الله عليه ) از شاگردان صاحب جواهر، مجتهدى مشهور و معروف بود، و در نجف اشرف حوزه درسى معتبر داشت ، هر روز طبق معمول در ساعت معين به يكى از مسجدهاى نجف مى آمد و تدريس مى كرد، آنهم تدريس درس خارج فقه و اصول كه زمينه و مقدمه مرجعيت است .
يك روز او از جائى (مثلا از ديدن كسى ) بر مى گشت و آن روز نيم ساعت زودتر به محل تدريس آمد، هنوز كسى از شاگردانش نيامده بودند، ديد در گوشه مسجد، شيخ ژوليده اى كه آثار فقر از او ديده مى شد، مشغول تدريس است و چند نفر بدور او حلقه زده اند.
مرحوم سيد حسين خود را به او نزديك كرده و سخنان او را گوش كرد، با كمال تعجب حس كرد كه اين شيخ ژوليده ، بسيار محققانه درس مى گويد.
روز بعد عمدا زودتر آمد و به سخنان شيخ گوش داد و بر اعتقاد روز پيشش افزوده گشت .
اين عمل چند روز تكرار گرديد و براى سيد حسين ، يقين حاصل شد كه اين شيخ از خودش فاضلتر است ، و او از درس اين شيخ استفاده مى كند، و اگر شاگردان خودش نيز به جاى خود در درس اين شيخ شركت كنند بهتر است و بيشتر بهره مى برند، اينجا بود كه خود را ميان دو راهى ديد، دو راهى كبر و تواضع ، ايمان و كفر، سرانجام بر كبر و كفر پيروز شد، فردا كه شاگردان اجتماع كردند، به آنها گفت : اى دوستان ، امروز مى خواهم تازه اى به شما بگويم ، اين شيخ كه در آن كنار با چند شاگرد نشسته ، براى تدريس از من شايسته تر است ، و خود من هم از او استفاده مى كنم ، همه با هم به درس او مى رويم ، از آن روز همه در جلسه درس آن شيخ ژوليده كه لباس ساده اى پوشيده بود و منش فقيرانه داشت ، شركت نمودند، و از آن پس شاگرد او شدند،
آيا مى دانيد آن شيخ چه كسى بود؟ او مرحوم شيخ مرتضى انصارى صاحب كتاب رسائل و مكاسب ، بود كه بعدها مرجع تقليد و از استوانه هاى تاريخ علماى اسلام گرديد.
📗 @e_adab