eitaa logo
هامون
45.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
600 ویدیو
42 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
سرباز معلول داستان درباره سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد. سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت:« پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.» پدر و مادر او در پاسخ گفتند:« ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.» پسر ادامه داد:« ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.» پدرش گفت:« پسر عزیزم، متأسفیم که این مشکل برای دوست تو بوجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.» پسر گفت:« نه، من می خواهم که او در منزل ما زندگی کند.» آنها در جواب گفتند:« نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.» در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند. چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند. پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند. با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. پسر آنها یک دست و پا داشت! 📗 @e_adab
خلوتی خواهم و در بسته ویک محرم راز که گشایم سر راز و گله‌ای چند قدیم... 👤وحشی‌ بافقی 📗 @e_adab
مثل لحظه اي که باغ در ترنم ترانه شکوفا ميشود وغرق در شکوفه ميشود؛ روزگارتان بهـار لحظه هايتان پر از شکوفـه 📗 @e_adab
انسان موفق با کسانی که از او نفرت دارند کاری ندارد، نه به خاطر این‌که از آن‌ها می‌ترسد، بلکه فقط برای وقت و شخصیت خود ارزش بیشتری قائل است. 📗 @e_adab
پیپ استالین و اعتراف هیات گرجستانی در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند . پس از جلسه استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس " کا.گ.ب " خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه ؟ پس از چند ساعت استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس " کا.گ.ب " خواست که هیات گرجی را آزاد کند . رییس " کا.گ.ب " اما گفت : " متاسفم رفیق ، تقریبا نصف هیات اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده اند 📗 @e_adab
می‌خواستم بگویم: “گفتن نمی‌‌توانم” آیا همین که گفتم یعنی همین که گفتم؟ #قیصر_امین‌پور 📗 @e_adab
#داستان_دوستان #محمدمهدی_اشتهاردی جمجمه سرد! در زمان خلافت عثمان ، شخصى كاسه سر كافرى را كه سالها قبل مرده بود، از قبرستان برگرفت و نزد عثمان آمد و گفت : اگر كافر مى سوزد، پس چرا اين كاسه سر، نسوخته و حتى گرم و داغ نيست ؟. عثمان از جواب ، درماند، به حضور على (ع ) فرستاد، على (ع ) حاضر شد، عثمان به سؤ ال كننده گفت : سؤ الت را بازگو. او سؤ ال خود را تكرار كرد، على (ع ) دستور داد يك قطعه سنگ چخماق آوردند، فرمود: اين سنگ در ظاهر سرد است ، ولى در درون آتش دارد كه اگر اين سنگ را به سنگى بزنيم ، از آن آتش بيرون مى جهد، جمجمه كافر نيز در درون آتش دارد. در اين هنگام عثمان گفت :اگر على نبود عثمان هلاك مى شد. 📗 @e_adab
#دیالوگ_های_ماندگار بعضی وقت‌ها دلم میخواد دنیا رو با قدم‌های بچگیم برم چقدر همه چیز دور بود ... چقدر راه بود واسه رفتن ... 🎥 پل چوبی 📗 @e_adab
آورده اند ڪه روزے شخصی باصدای بلند سلمان را مورد خطاب قرار داد وگفت: ای پیرمرد قیمت ریش تو بیشتر است یا دُم سگ؟! سلمان با دنیـایی از آرامش گفت: پاسخ درست را نمی دانم و نمی توانم بگویم.. او گفت:این ڪه توانستن ندارد؛پاسخ من یڪ کلمه بیشتر نیست... سلمان گفت:ولی این ڪلمه باید راست باشد و این جز در قیامت و کنار پل صراط نمی شود،فهمید ان شخص گفت:چه ربطی به پل صراط،دارد سلمـــان فرمود:ربط دارد...اگــر از پل صراط گذشتم ریش من بهتــــر است وگــــرنه دُم سگ از تمام وجودم بهتــــر است.... آن مرد نگاهی به سلمان کرد وشرمنده شده به خود آمد و گفت: ای پیر مـــرد مرا ببخش... سلمـان فرمود:خطایی نکرده ای..شما تنها از من قیمت یک جنس را پرسیدید و من نیز پاسخ دادم.. 📗 @e_adab
ایران در سفرنامه ها ایرانی ها ازلحاظ اندام متوسط القامه هستند وبطورکلی لاغراندام هستند ولی درعین حال بدن نیرومند دارند.رنگ چهره آنها قهوه ای با به نوعی رنگ عادی وسبزوبینی عقابی شکل دارند. مردان ایرانی هرهشت روز یکبارموهای سرخود را از ته میتراشند.فقط سیدها زلف میگذارند وموی سرخود را نمیتراشند. آنها زلف خودرا مانند گیسوان زنان بافته وآویزان میکنند و هرقدر زلف بافته آنها بلندتر باشد بیشتر خوششان میاید.ولی پیرمردان ومقدسین ریش وسبیل خودرابلند میکنند تا احترام زیادتری نزدعموم داشته باشند. عده ای از مردم ایران اصلا به سبیل خود دست نمیزنند وآن را کوتاه نمیکنندو این ها صوفی های ارادتمند به حضرت علی (ع) هستند. سفرنامه اولئاریس دبیراول سفارت آلمان درایران قرن 17 میلادی 📗 @e_adab
به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم. وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود. سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم... آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت. مرتب، همیشگی. آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی. بودنشان برایت بی اهمیت می شود. همینطور بی ادعا می چرخند. بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود. بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که او دیگر نیست. قدر این آدم ها را باید بدانیم، قبل از شش و بیست دقیقه ... 📗 @e_adab
بیا تا دست ازین عالم بداریم بیا تا پای دل از گل برآریم بیا تا بُردباری پیشه سازیم بیا تا تخم نیکویی بکاریم... #باباطاهر 📗 @e_adab
صبح است و همه باز کنند پنجره‌ها را مردود کنند سردی شب؛ دلهره‌ها را اغوش گشایند و شوند همره این صبح آرند برون از دل و سر دغدغه‌ها را 📗 @e_adab
به خداوند اعتماد کن گاهی بهترین‌ها را بعد از تلخ‌ترین تجربه‌ها به تو می‌دهد تا قدر زیباترین چیزهایی که به دست آورده‌ای را بدانی... 📗 @e_adab
#داستان کلاس سواد آموزی پیرزنان معلم: برای صدمین بار!!! تکرار کنید «علی مریض است» پیرزنان: ننش بمیره 📗 @e_adab
کنون اگر چه کویرم، هنوز در سر من صدای پر زدن مرغ های دریایی است #فاضل_نظری 📗 @e_adab
قيصر روم و سخنى بزرگ ! عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه اموى ) از طاغوتهاى خاندان ستمگر بنى اميه بود، و به عنوان امير مسلمين ، چند سال ، خلافت كرد. در تاريخ آمده : قيصر روم (شاه ابرقدرت روم در آن عصر) براى عبدالملك به اين مضمون نامه اى نوشت : آن شترى كه پدرت (مروان ) بر آن سوار شد و از مدينه فرار كرد خورده شد (يا آن را خوردم ) و اينك صدهزار و صدهزار و صدهزار نفر لشكر به سوى تو (براى سركوبى تو) مى فرستم (منظور قيصر روم اين بود كه ديگر شترى نيست كه بر آن سوار شده و مثل پدرت فرار كنى و حتماً دستگير و مغلوب مى شوى ). عبدالملك پس از دريافت اين نامه ، براى حجاج بن يوسف ثقفى (فرماندار خونخوارش ) نامه اى نوشت و از او خواست كه از امام سجاد (ع ) بخواهد كه چگونگى جواب نامه قيصر روم را آن گونه كه موجب وحشت او شود، بفرمايد. پس از رسيدن نامه بدست حجاج ، وى جريان را به امام سجاد (ع ) عرض ‍ كرد، امام فرمود: براى عبدالملك بنويس كه در جواب شاه روم چنين بنويسد: براى خداوند لوح محفوظ هست كه در هر روز سيصد بار، آن را ملاحظه مى كند، و هيچ لحظه اى نيست مگر اينكه خداوند در آن لحظه ، افرادى را مى ميراند، و زنده مى كند، و ذليل و خوار مى نمايد، و عزت مى بخشد، و آنچه بخواهد انجام مى دهد، و من اميد آن را دارم كه خداوند در يكى از لحظه ها شر تو را از ما باز دارد. حجاج ، هين مطلب را براى عبدالملك نوشت ، و عبدالملك نيز پس از دريافت نامه حجاج ، همين مطلب را در جواب نامه تهديدآميز قيصر روم نوشت . وقتى كه نامه به قيصر رسيد و آن را خواند (وحشتزده شد) و گفت : ما خرج هذا الا من كلام النبوة : اين مطلب جز از گفتار نبوت ، نشات نگرفته است !. قابل ذكر است كه پيامبران و امامان ، براساس قانون اهم و مهم گاهى افراد فاسد را براى دفع افسد (فاسدتر) راهنمائى مى كردند: 📗 @e_adab
هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خداوند هنوز از بشر نا امید نشده است #رابیندرانات_تاگور 📗 @e_adab
خانم و آقایی درشهر میانه آذربایجان شرقی میروند میدانی که کارگران در آن می ایستند تا به کار بروند میگویند به سه کارگر نیاز دارند ولی بیشتر از بیست هزار تومان برای یک روز کار به آنها نمیدهند خیلی ها عقب گرد میکنند و نمیروند ولی از میان آن همه کارگر سه نفر که نیاز مند بودند به ناچار برای بیست هزار تومان همراه آن زن و مرد میروند که کار کنند وقتی به خانه آن زن و مرد میرسند حسابی مورد پذیرایی قرار میگیرند سپس یکی از کارگران میگوید که کار ما را بگویید تا کار کنیم صاحبکار میگوید ما کاری نداریم که انجام بدهید فقط چند لحظه صبر کنید تا دستمزدتان را بیاورم بدهم پس از دقایقی صاحب خانه با شش میلیون تومان پول نقد وارد اتاق میشود و به هر نفر از کارگران دو میلیون تومان میدهد و میگوید که این شش میلیون پول حج مان بود که انصراف دادیم و شما که به خاطر بیست هزار تومان مجبور شدید بیایید کار کنید حتما خیلی نیازمندید و این پول را به شما میدهیم که شاید خدا هم از ما راضی باشد.🌹 📗 @e_adab
می‌دونی بدترین چیز برای پدر و مادر چیه؟ این که ببینن بچه‌شون داره همون مسیری رو تو زندگی طی می‌کنه که خودشون رفتن و جلوش رو هم نمی‌تونن بگیرن ؛ وحشتناکه... 🎥 دوستت دارم 📗 @e_adab
💎پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟ خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟ خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید. خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت، پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت.. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد. زیبا میگوید: بعضی بزرگ زاده می شوند، برخی بزرگی را بدست می آورند،و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند. 📗 @e_adab
من مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دِیر خراب آبادم #حافظ 📗 @e_adab
زندگی، آب روانی است روان می‌گذرد آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد... صبح بخیر زندگی 🌹 📗 @e_adab
معجزه این است که، هرچه داشته هایت را بیشتر با دیگران سهیم شوی، داراتر می‌شوی... 🖋 #لئونارد_نیموی 📗 @e_adab
میگویند در 100 سال پیش در بازار تهران واقعه عجیبی اتفاق افتاد و آن این بود که یکی از دکانداران به نام حاج شعبانعلی عزم سفر کربلا نموده و دکان را به دو پسرش سپرده و روانه میشود. بعد از چند ماه که مراجعت میکند میبیند که پسرانش دکان را از وسط تیغه کشیده اند و هر نیمی را یکی برداشته و به کسب و کار مشغول است. چون خواست داخل شود راهش ندادند و در سوال و جواب و گفت و گو که این چه کاری است که شما کردید پسرانش میگویند: حوصله نداشتیم تا مردن تو صبر بکنیم سهممان را جلو جلو برداشتیم. از قضای روزگار به سالی نمیکشد که در بلوای مشروطیت یکی از پسران جلوی میدان بهارستان تیر خورده و دیگری چندی بعد به مرض وبا که آن موقع در تهران مسری شده بود از دنیا رفته و دو مرتبه دکان دست حاجی میافتد و تیغه را از وسط برداشته و کسب خود را از سر میگیرد.... تهران در قرن سیزدهم - جعفر شهری 📗 @e_adab