مردی برای خود خانه ای ساخت و از خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک را پوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد و باز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرار شد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت.
مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یادآوری کرد و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
#حکایت_های_آموزنده
💠 @e_adab 💠
🌸🍃🌸🍃
مردی برای خود خانه ای ساخت و از خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک را پوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد و باز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرار شد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت.
مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یادآوری کرد و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
#حکایت_های_آموزنده
💠 @e_adab 💠
گفتم: «بِدَوم تا تو همه فاصله ها را»
تا زودتر از واقعه گویم گِله ها را
چون آینه پیشِ تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را
پُر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نه گفتن مان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بارِ دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را..
#محمد_علی_بهمنی
💠 @e_adab 💠
شعریکهزنهاخوبمیدانند...
خسته ای غمزده ای مثل منی می فهمم
دوست داری زِ خودت دل بکنی می فهمم
زیر سنگینیِ دنیا کمرت خم نشود
در تلاشی که فقط جا نزنی می فهمم
نکند کودکت آزرده شود از بغضت
ناگزیری که بخندی تو زنی می فهمم
آنقَدَر رهگذران زخم زبانت زده اند
که فقط در پیِ تنها شدنی می فهمم
ظاهرا طاقتِ هر حادثه ای را داری
از درونت هم اگر می شکنی می فهمم
صحبت از هرچه کنی بر ضررت خواهد بود
حرف داری و نباید بزنی می فهمم
#شعر
💠 @e_adab 💠
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی..
پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او كار است، شما نمیدانید.
باز به دنبال او رفت تا به او رسید.
بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟
عرض كرد آری... چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن كه از حضرت رسول (علیهالسلام) رسیده بود بیان كرد.
بهلول گفت فهمیدم كه آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدانكه اینها كه تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریكی دل شود.
جنید گفت: جزاك الله خیراً! و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاك باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگویی آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشی بهتر و نیكوتر باشد.
و در خواب كردن اینها كه گفتی همه فرع است؛ اصل این است كه در وقت خوابیدن در دل تو بغض و كینه و حسد بشری نباشد.
#حکایت_های_آموزنده
💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از علی یاوران
📣#نذر_قربانی
▫️نذر_قربانی به نیت سلامتی حضرت بقیه الله الاعظم و نائب الامام حضرت آیت الله خامنهای، رزمندگان اسلام و عموم مؤمنین
✨بسم الله
🤝 مشارکت در نذر قربانی از طریق👇
💳|
6273 8170 1011 6493(بنام گروه جهادی علی یاوران) 👈 روی شماره بزنید کپی میشود. 🟨 گوشت قربانی جهت پذیرایی و اطعام زائران عزیز در ایام شهادت حضرت معصومه سلاماللهعلیها مصرف خواهد شد. #تکریم_زوّار #حضرتمعصومه_سلام_الله_علیها 💠 گروه جهادی فرهنگی علی یاوران https://eitaa.com/ali_yavaran
تو که خوب حرف از وفا می زنی
تو هم آخر قصه جا می زنی
اگر چه به پای منی چند وقت
به من یک روز پشتِ پا می زنی
همیشه به نفرین من بوده ای
ولی دم ز خیر و دعا می زنی !
عجیب است آنقدر می خواهمت
که هرگز نگفتم چرا می زنی !
هزار فرسخی هم که بینم تورا
برای دلم آشِنا می زنی !
من از بی تو بودن کم خورده ام؟
که خود نیز گاهی مرا می زنی!
هنوزهم به نامت قسم می خورم
که را جای اسمم صدا می زنی؟
بزن بر دل خسته ام ،زخم ها
بزن تا بدانی که را می زنی
سرانجام یک روز پی می بری
که این ضربه ها را خطا می زنی
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
.
.
اهل شعرم ؛
اهل تنهایی و درد ، پیشهام فریاد است.
کاسبم ، کاسب دل
صادراتم شادی ، وارداتم غمودرد ..
دوستانی دارم ، سردتر از سردی برف ؛
گاهگاهی یخشان میشکند
گاهگاهی دلشان میسوزد ،
ولی از روی ترحم!
سرزمینی دارم ، مردمانش همه دوست ،
ولی از روی ریا ؛
✍🏻 #سهراب_سپهری
💠 @e_adab 💠
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم
یا از عاشقی دلتنگتر!
فقط میدانم در آغوش منی،
بی آنکه باشی
و رفتهای بی آنکه نباشی...!
#عباس_معروفی
💠 @e_adab 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنجینه معارف و اخلاق
رهبر انقلاب:
🔹ما حافظ را فقط به عنوان یک حادثه تاریخی ارج نمینهیم، بلکه حافظ همچنین حامل یک پیام و یک فرهنگ است. دو خصوصیت وجود دارد که به ما حکم میکند که از حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده کنیم.
🔹اول: زبان فاخر اوست که همچنان در قلهی زبان فارسی و شعر فارسی است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجی بسازیم به سوی زبان پاکِ پیراستهی کامل والا؛ چیزی که امروز از آن محرومیم.
🔹دوم: معارف حافظی است که خود او تکرار میکند که از نکات قرآنی استفاده کرده است. قرآن درس همیشگی زندگی انسان است و دیوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف میکند که نکات قرآنی را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتوای شعر حافظ آنجا که از جنبهی شعری محضْ خارج میشود و قدم در وادی بیان معارف و اخلاقیات میگذارد، یک گنجینه و ذخیره است برای ملت ما امروز و نسلهای آینده و همچنین برای ملتهای دیگر؛ چون معارف والای انسانی مرز نمیشناسد.
💠 @e_adab 💠
📚 حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🔴مهربانی همیشه ارزشمندتر است.
💎بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. ...
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.
بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!»
#حکایت_های_آموزنده
💠 @e_adab 💠