#اسوه_های_تشکیلاتی (۴)
#شهید_حسین_خرازی
📍 فرمانده بی توقع
🔹گفت: «امشب من اینجا بخوابم؟»
🔸 گفتم: «بخواب؛ ولی پتو نداریم.»
یک برزنت گوشه ی سنگر بود.
🔹گفت: «اون مال کیه؟»
گفتم: «مال هیشکی. بردار بخواب.»
همان را برداشت کشید روش. دم در خوابید.
🔸صبح فردا، سر نماز، بچه ها بهش می گفتند: «حاج حسین! شما جلو بایستید.»
ده ماه بود ازش خبری نداشتیم.
مادرش میگفت: خرازی! پاشو برو ببین چی شد این بچه؟ زندهاس؟ مردهاس؟
میگفتم: کجا برم دنبالش آخه؟ کار و زندگی دارم خانوم. جبهه یه وجب دو وجب نیست. از کجا پیداش کنم؟
🥀رفته بودیم نماز جمعه حاج آقا آخر خطبهها گفت: حسین خرازی را دعا کنید.
آمدم خانه.
به مادرش گفتم.
گفت: حسین ما رو میگفت؟
گفتم: چی شده امام جمعه هم میشناسدش؟
نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
راوی: مادر شهید خرازی
#شهید_حسین_خرازی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍ ابراهیم ملکی
http://Eitaa.com/e_beman