eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35.1هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 دلنوشته سلام آقای من ! سلام سردار من ! سلام ای آنکه هدایت شده ایی و برای هدایت ما آفریده شدی😊 مرا صد سلام به شما ای بابای من وفرمانده ۳۱۳ یار💫 دوست دارم خدا مرا از یاران شما قرار داده باشد و اگر هم قرار نداده بود😢 . خدا را شاکرم که بابای خوبی مانند شما به من بخشیده و مرا از دوستداران خود و محمد "ص " وآل محمد"ص' فرستاده های خود قرار داده است.💡 سلامی ویژه به مادرمان حضرت فاطمة الزهرا "س" 💚💚💚 وسلام به کل أهل بیت 💞 بابای مهربونم مرا خشنود کن با آمدنت و مرا یاری کن که محتاج یاری تو هستم😢😢😢 بابای عزیزم ،بابای من، بیا و برای زینب دختر سرباز ولایت پدری♡ کن . که پدر او برای یتیمان پدری می کرد. اما حال که او نیست جز خود زینب ،کل یتیمان باز بی پدر شدن 😢بیا و با آمدنت پدری کن برایشان .👭👬 همه منتظر تو هستن ای یاری کننده💚💚💚 ای هدایت کننده💚💚💚 ای بالا برنده💚💚💚 بیا و پدری کن برای زینب ♡مگر تو نگفتی که خدا را قسم به زینب دهیم و ظهور تو را طلب کنیم 😢😢😢 کردیم.... حال که سرباز ولایت را از ما گرفتن ،فقط منتظر تو هستیم که سرباز تو شویم ... بابای من می دانم زینب دل تنگ پدر است . بیا و برای او هم که شده پدری کن 😢😢😢 پروردگارمان می گوید:(نترسید که من ♡باشما یم و می بینم و می شنوم ) سوره طه/آیه۴۶ پس من نخواهم ترسید 😊چون او شنوا و بیناست... فی أمان الله یا ابی👋👋👋تا ظهور💚💚 نویسنده:زینب عبداللهی (سرباز آقا) ...........🌹🌹............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........🌹🌹..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#عاشقانه_دو_مدافع💘 #قسمت_4⃣5⃣ جلوے چشمام سیاه شداز رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم.. چشمامو ب
💘 ⃣5⃣ _علے اونقدر خوب بود کہ مطمئݧ بودم شهید میشہ... واااے خدایا کمکم کـݧ از جام بلند شدم رفتم کنار پنجره و یکم بازش کردم ، نسیم خنکے بہ صورتم خورد و اشکامو رو صورتم بہ حرکت درآورد درد شدیدے تو سرم احساس کردم پنجره رو بستم و بہ دیوار تکیہ دادم کہ تو هموݧ حالت خوابم برد باصداے اذاݧ صبح بیدار شدم یہ نفر روم پتو کشیده بود _بہ اطرافم نگاه کردم علے رو تخت نشستہ بود و سرشو بیـن دوتا دستش گذاشتہ بود سرشو آورد بالا ، چشماش هنوز قرمز بود اسماء چرا نخوابیده بودے❓منو میخواستے گول بزنے❓اونجا چرا❓میخواے دوباره حالت بد بشہ❓مـݧ کہ گفتم تا دلت راضے نباشہ نمیرم چرا میشینے فکرو خیال الکے میکنے❓ _الکے خندیدم و گفتم:اوووووو چہ خبرتہ علے❓ایـݧ همہ سوال اونم ایـݧ وقت صبح پاشو بریم وضو بگیریم نمازموݧ و اول وقت بخونیم نمیخواستم اذیتش کنم اما دست خودم نبود ایـݧ حالت هام بدوݧ توجہ بہ علے از اتاق رفتم بیرون رفتم سمت دستشویے. تو آیینہ خودم و نگاه کردم چشمام پف کرده بود آهے کشیدم و صورتمو شستم _وضو گرفتم و رفتم تو اتاق ، جا نماز علے و خودم و پهـن کردم چادر نمازمو سر کردم و منتظر علے نشستم علے نمازو شروع کرد اللہ اکبر با اولیـݧ اللہ و اکبرے کہ گفت: اشک از چشمام جارے شد بهش اقتدا کردم و نماز و باهم خوندیم نمیدونم تو قنوت چے داشت میگفت کہ انقدر طول کشید... _بعد از نماز رفتم کنارش و سرمو گذاشتم رو پاش علے❓ جانم❓ ببخشید بابت چے❓ تو ببخش حالا باشہ چشم ، دستے بہ سرم کشید و گفت: اسماء تا حالا بهت گفتہ بودم با چادر نماز شبیہ فرشتہ ها میشے❓ _اوهووم اے بابا فراموشکارم شدم ، میبینے عشقت با آدم چیکار میکنہ❓ سرمو از رو پاش برداشتم روبروش نشستم اخمے کردم و گفتم: با چادر مشکے چے❓ دستش و گذاشت رو قلبش و گفت: عشق علے حالا هم برو بخواب بخوابم❓دیگہ الان هوا روشـن میشہ باید وسایلاتو جمع کنیم اسماء بیا بخوابیم حالا چند ساعت دیگہ پامیشیم جمع میکنیم قوووول❓ قول _ساعت ۱۱ بود باصداے گوشیم از خواب بیدار شدم ماماݧ بود حتما کلے هم نگراݧ شده بود گوشے و جواب دادم صدامو صاف کردمو گفتم:الو الو سلام اسماء جاݧ حالت خوبہ مادر❓ بلہ مامان جان خوبم خونہ ے علی اینام تو نباید یہ خبر بہ ما بدے❓ ببخشید ماماݧ یدفعہ اے شد باشہ مواظب خودت باش. بہ همہ سلام برسون چشم خداحافظ _پیچ و تابے بہ بدنم دادم و علے و صدا کردم علے جان❓پاشو ساعت یازده پاشو کلے کار داریم پتو رو کشید رو سرشو گفت: یکم دیگہ بخوابم باشہ پتو رو از سرش کشیدم. إ علے پاشو دیگہ توجهے نکرد باشہ پس مـݧ میرم یکدفعہ از جاش بلند شدو گفت کجا❓ خندیدم و گفتم دستشویے _بالش و پرت کرد سمتم جا خالے دادم کہ نخوره بهم انگشتشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ داد کہ مـݧ از اتاق رفتم بیرون وقتے برگشتم همینطورے نشستہ بود إ علے پاشو دیگہ امروز جمعست اسماء نزاشتے بخوابما پوووفے کردم و گفتم: ببیـن علے مـن از دلت خبر دارم. میدونم کہ آرزوت بوده کہ برے الانم بخاطر مـݧ دارے ایـن حرفارو میزنے و خودتو میزنے بہ او راه با ایـن کارات مـن بیشتر اذیت میشم _پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم چیزے نگفت. از جاش بلند شد و رفت... ادامه دارد.... ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
🔈🔈💵💵💵💵💵🔊🔊 🎊اهدا جوایز نقدی اعضای شرکت کننده در چالش عکس شهید🎊 ✅ نفر اول جناب آقای مسعود یزدانپناه برنده 150 هزارتومن پول نقد که کارت به کارت شد 😇😇😇😇
🔈🔈💵💵💵💵💵🔊🔊 🎊اهدا جوایز نقدی اعضای شرکت کننده در چالش عکس شهید🎊 ✅ نفر دوم سرکار خانم عاطفه قربانی جوان برنده 100 هزارتومن پول نقد که کارت به کارت شد 😇😇😇😇
🔈🔈💵💵💵💵💵🔊🔊 🎊اهدا جوایز نقدی اعضای شرکت کننده در چالش عکس شهید🎊 ✅ نفر سوم سرکار خانم زهرا موسی پور برنده 70 هزارتومن پول نقد که کارت به کارت شد 😇😇😇😇
🎊 عاشقان عیدتان مبارک🎊 🤩لیست برندگان چالش عکس شهید🤩 نفرات اول و دوم و سوم شماره کارت اعلام کنن💳 💵 و نفرات بعدی آدرس و کد پستی و شماره تماس خود را به ایدی زیر ارسال کنن📩📮👇👇 🆔 @Yazahra08 🤩برنده نفر اول : شرکت کننده شماره3⃣6⃣ (سین پست 18/3k)💵 (برنده 150 هزار تومان پول نقد) 💰 🤩برنده نفر دوم : شرکت کننده شماره8⃣5⃣ (سین پست 17/9k)💵 ( برنده 100 هزار تومان پول نقد)💰 🤩برنده نفر سوم : شرکت کننده شماره9⃣7⃣ (سین پست 14/9k)💵 ( برنده 70 هزار تومان پول نقد)💰 🎊 و برندگان بعدی:🎊 📮انشالله فردا هدایا پست میشوند📮 1) شرکت کننده 6⃣6⃣ ( سین پست 12/1k) 2) شرکت کننده 4⃣ ( سین پست 10/2k) 3) شرکت کننده 2⃣0⃣1⃣ (سین پست 8/1k) 4) شرکت کننده 9⃣4⃣ ( سین پست 7/4k) 5) شرکت کننده 4⃣6⃣ (سین پست6/3k) 6) شرکت کننده 5⃣3⃣1⃣ (سین پست 5/9k) 7) شرکت کننده 0⃣4⃣ (سین پست 5k) 8) شرکت کننده 7⃣9⃣ (سین پست 4/1k) 9) شرکت کننده 7⃣2⃣ (سین پست 3/6k) 10) شرکت کننده 3⃣ (سین پست 3/5k) 11) شرکت کننده5⃣6⃣ (سین پست 2/7k)
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🎊 عاشقان عیدتان مبارک🎊 🤩لیست برندگان چالش عکس شهید🤩 نفرات اول و دوم و سوم شماره کار
♻️مدیریت کانال با ابراهیم و نوید دلها تا ظهور ❇️با سلام و عرض احترام خدمت اعضای محترم کانال✋ 💯الوعده وفا💯 💠طبق قولی که به اعضای شرکت کننده در چالش عکس شهید داده بودیم دیشب بعد از پایان چالش اسامی برندگان در کانال اعلام شد ❇️ جوایز نفرات اول و دوم و سوم بصورت نقدی پرداخت شد که فیش ارسالی را در کانال قرار دادیم ❇️ و جوایز نفرات بعدی طبق قولی که داده بودیم شامل بسته فرهنگی(چفیه های متبرک و کتاب سلام بر ابراهیم 1و منتخب مفاتیح)است که به تعداد برندگان تهیه و اماده شده است ده نفر از برندگان پیام دادن و ادرس و کد پستی خود را اعلام کردن ولی یک نفر از برندگان هنوز اعلام نکردن لطفا هرچه سریعتر آدرس خود را به خادم چالش ارسال کنید ، انشالله به یاری خداوند فردا بسته های فرهنگی ارسال میشود 💯انشالله مورد قبول درگاه خداوند و شهدا قرار گرفته باشد ❣ ✔️با تشکر از تمام کسانی که در این چالش شرکت کردند🌷 ❣التماس دعای فرج❣ 💙💙💙💙📮📮📮📮
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 🌐 🔴چرا ملت ایران در مساله کرونا خوش درخشیدند؟! رهبر انقلاب امروز فرمودند: ملت ایران در آزمون «کرونا» خوب درخشید ملت ایران بارها با چالش ها و کینه توزی های دشمنان مقابله کرده و با الطاف الهی همواره در تمام این مراحل سربلند بوده است، اما اینکه مقام معظم رهبری از لفظ درخشش استفاده میکنند بی دلیل نیست ... 🔹ملت ایران پیروز جنگی نا برابر اولین بار است که تمام کشورها در جنگی جهانی شرکت کرده و همه با دشمنی واحد به نام کرونا مبارزه میکنند، اما مردم ایران علاوه بر مبارزه با ویروس کرونا با تحریم های شدید غیر قانونی و غیر انسانی آمریکا و اروپا نیز در حال مبارزه است ... ما ملت ایران با تمام دنیا فرق داریم و این را بار دیگر به دنیا ثابت کردیم ... ما یک خانواده هستیم با بیش از ۸۰ میلیون جمعیت، و شاهد این حرف از خود گذشتگی هایی است که در هیچ جای دیگر دنیا دیده نشد و نخواهد شد ⭕️ایران با وجود تمام فشار ها، توانست بهتر از بسیاری از کشور های غربی و آمریکا در مقابل دشمنی واحد عمل کند و این درخشش ملت ایران است که رهبر انقلاب فرمودند ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
29.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 چه درخشان میشوے بانو✨ وقتۍ چادر بهـ سر میڪنۍ تو همان ستاره اے هستی کہ قانونـِ جاذبۂ چادر😌 تورا از آسمان روے زمین قرار داد♥️ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ 💛 ✦°═══ ❀.👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی❤: قسمت دهم ارشاد🌺 💢وقتی دور آقا ابراهیم جمع می شدیم دائم داستان پهلوانان قدیم را برای ما تعریف می کرد. 💢از روحیات آنها و از ایمان و توکل آنها قصه های خوبی بلد بود. 💢آن زمان فساد جنسی در هم سن و سال های ما علنی و بسیار زیاد بود. 💢یک بار ابراهیم تعریف می کرد که فلان پهلوان با درخت کشتی می گرفت و درخت را از جا می کند. یکی از علت ها این بود که قبل ازدواج دنبال شهوت نبود. 💢ما هم محو صحبت و نصیحت هایش بودیم. 💢از ما می خواست که وقت خالی خود را با ورزش پر کنیم و تا زمانی که وقت ازدواج نرسیده دنبال ارتباط کلامی با نامحرم نرویم چرا که ما را به نابودی می کشاند‌. 💢روز ها گذشت. سال ۱۳۵۴ بود با یکی از دختران محله دوست شدم آن موقع ۱۷ سال داشتم. 💢در یک ساعت خلوت داشتم با همان دختر در کوچه صحبت می کردم. 💢اطراف خودم را توجه نداشتم یکدفعه دیدم ابراهیم از سر کوچه دارد به سمت ما می آید. 💢رنگ از چهره ام پرید اما دیگر دیر شده بود او متوجه ما شده بود. 💢آمدم کنار دیوار و در فاصله یک متری دختر ایستادم ابراهیم همانطور که از جلوی ما رد می شد و سرش پایین بود سلامی کرد و رد شد. 💢جواب سلام را دادم و دیگر چیزی نگفتم رنگ از چهره ام پرید. 💢ابراهیم توقف نکرد هیچ حرفی نزد و از کوچه عبور کرد. 💢نمی دانید چه استرسی به من وارد شد. اگر همانجا مرا می زد اینقدر ناراحت نمی شدم. 💢باور کنید اگر پدر و مادر می فهمیدند اینقدر ناراحت نمی شدم. 💢او دوست صمیمی من بود او استاد والیبال من بود و من را به جمع والیبالیست ها کشاند و من هرچه داشتم از او داشتم. 💢آن شب را خواب نداشتم ابراهیم اگر فردا مرا ببیند چه می گوید این افکار داشت مرا دیوانه می کرد. 💢آن شب خیلی طولانی گذشت صبح اولین جایی که رفتم منزل ابراهیم بود. 💢در زدم و ابراهیم در رو باز کرد مثل همیشه سلام علیک گرمی کرد و انگار نه انگار چیزی شده. 💢 من سکوت کردم ابراهیم هم چیزی نگفت. انگار نه انگار که چیزی شده 💢من بغض گلویم را گرفت و سکوت را شکستم گفتم: داداش ابراهیم چیزی بگو اصلا بزن زیر گوشم فحش بده بگو بدبخت این همه نصیحت کردم.. 💢ابراهیم که انگار چیزی نشده بود گفت: از چی داری حرف می زنی؟ 💢گفتم: دیروز با دوست دخترم.. 💢پرید تو حرفم گفت: این حرفا چیه؟ چرا باید سرت داد بزنم؟ تو شاید تصمیم داری با اون ازدواج کنی. 💢بعد مکثی کرد و گفت: تو همون دوست خوب ما هستی. 💢خیره به صورتش شدم و خداحافظی کردم. 💢تصمیم خودم را گرفتم رفتم سراغ دوست دخترم و گفتم اکثر پسر هایی که با دخترها رفیق میشن قصدشون ازدواج نیست اونها افکار شیطانی دارند و چند مثال زدم از جوانهایی که زندگی شون تباه شد. 💢بعد بهش گفتم تو هم اگر می خوای زندگی خوبی داشته باشی دنبال این جور مسائل نرو بعد هم خداحافظی کردم گفتم شتر دیدی ندیدی ما برای همیشه رفتیم. 💢یه راست رفتم سراغ ابراهیم ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم انشاءالله اگه خدا کمک کنه دنبال این جور مسائل نمیرم. 💢ابراهیم گفت: برو دعایش را به پدر مادرت بکن اگر شیر پاک مادرت و لقمه حلال پدرت نبود مطمئن باش این کار را نمی کردی. 🗣یکی از دوستان شهید @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ ♥️ ✦°═══ ❀.👆🏻
29.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💙شهید جواد فکوری💙 تاریخ ولادت: 1317/10/17🌹 محل ولادت: تبریز🍃 تاریخ شهادت: 1360/7/7🥀 محل شهادت: حومه شهر ری🍂 سانحه سقوط پرواز🔥 گفتگو با همسر شهید: ژیلا ذره خاک🌸 ... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ 💛 ✦°═══ 🥀.👆🏻
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 بسم اللہ القاصم الجباریݧ مهم تریݧ قانوݧ نوشتݧ تڪرارے نبودݧ است.... ڪلیشہ اے ڪہ نباشے میتوانے بهتریݧ متݧ را بنویسے.... ولے یڪ قانوݧ مڪمل هم وجود دارد.... اگر اصول نوشتݧ را رعایت نکنے هر چقدر هم متݧ جدیدے بنویسے باز جذاب به نظر نمے رسد.... میدانے چرا میگویند شهادت هنر مرداݧ خداست؟؟؟؟.... چوݧ شهدا با رعایت تمام اصول شهادت جدید تریݧ طرح شهادت را مے نگارند.... قصه از همیݧ جا شروع مے شود.... یڪے از عیش و نوش قهوہ خانہ هاے تهراݧ شد سید شهیداݧ اهل قلم.... دیگرے از ماشیݧ بنز و لباس هاے گراݧ قیمت رسید بہ جواݧ عاشق.... یڪے را در ساختماݧ شوراے اسلامے ترور ڪردند.... دیگرے را نزدیک موسسہ رویاݧ.... یڪے گمنام شد براے ڪمیل.... دیگرے گمنام شد براے دجلہ.... یڪی از زهرایش برید تا بہ خدا برسد.... دیگرے آرمیتا را بہ دست خدایش سپرد.... یڪے را با لباݧ تشنہ سر بریدند.... دیگرے با یخ بستݧ خوݧ در رگ هایش جاݧ داد.... یڪے را بدوݧ سر آوردند.... دیگرے را با تݧ تڪہ تڪہ شده.... یڪے لباس سپاه و بسیج بر تݧ داشت.... دیگرے لباس ارتش.... یڪے نیامد، یڪے آمد، یڪے از فرزندش برید، یڪے فرزندش را ندید، یڪے ترور شد در ملع عام، یڪے غریبانہ خونش ریخت.... شروع قصہ اینجاست.... یڪے بود....یڪے نبود.... ولے میدانے اصل قصہ ڪجاست؟؟؟؟.... عشق.... همیݧ یڪ ڪلمہ.... اصول داستاݧ شهادت همیݧ یڪ کلمہ است.... فرق نمیکند باقرے باشے یا باڪرے.... حاج قاسم سلیمانے باشے یا حاج ابراهیم همت.... احمد ڪاظمے باشے یا احمد متوسلیاݧ.... گمنام ڪمیل باشے یا غواص گمنام.... آوینے باشے یا چمراݧ.... ڪوچڪ باشے یا بزرگ.... مر باشے یا زݧ....شیعہ باشے یا سنے.... ایرانے باشے یا لبنانے.... عاشق ڪہ باشے.... مردانگے ڪہ بلد باشے.... درس ولایت ڪہ آموختہ باشے.... میشوے شهید.... خونت میشود جوهر رشادت.... سخنت میشود قلم بندگے.... آب و خاڪ میشوند دفتر غیرت.... و تو بهتریݧ داستاݧ دنیا را مے نویسے.... ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#عاشقانه_دو_مدافع 💘 #قسمت_5⃣5⃣ _علے اونقدر خوب بود کہ مطمئݧ بودم شهید میشہ... واااے خدایا کمکم کـݧ
💘 ⃣5⃣ چیزے نگفت.از جاش بلند شد و رفت سمت کمد ،درشو باز کردو یہ ساک نظامے بزرگ کہ لباس هاے نظامے داخلش و آورد بیروݧ ساک رو ازش گرفتم ولباس هارو خارج کردم . خوب علے وسایلے رو کہ احتیاج دارے و بیار کہ مرتب بزارم داخل ساک وسایل هارو مرتب گذاشتم. باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم کہ راهیش کنم . علے ماماݧ اینا میدونـݧ؟؟؟ آره.ولے اونا خیالشوݧ راحتہ تو اجازه نمیدے کہ برم خبر ندارݧ کہ... حرفشو قطع کردم.اردلاݧ چے؟؟؟اونم میدونہ؟؟ سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد اخمے کردم و گفتم:پس فقط مـݧ نمیدونستم؟؟ چیزے نگفت . اسماء جمع کردݧ وسایل کہ تموم شد .پاشو ناهار بریم بیروݧ. ‌ قبول نکردم . امروز خودم برات غذا درست میکنم... پلہ هارو دوتا یکے رفتم پاییـݧ بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد وارد آشپز خونہ شدم مادر علے داشت سبزے پاک میکرد. سلام ماماݧ إ سلام دخترم بیدار شدے؟؟حالت خوبہ؟؟ لبخندے زدم و گفتم:بلہ خوبم ممنوݧ. ماماݧ ناهار کہ درست نکردید؟؟ ݧ الاݧ میخواستم پاشم بزارم.شماها هم کہ صبحونہ نخوردید میل نداریم ماماݧ جاݧ . اگہ اجازه بدید مـݧ ناهارو درست کنم ݧ اسماء جاݧ خودم درست میکنم شما برو استراحت کــݧ. بااصرار هاے مـݧ بالاخره راضے شد. خوب قورمہ سبزے بزارم؟؟؟ الاݧ نمیپزه کہ اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم .علے دوست داره امشبم کہ میخواد بره گفتم براش درست کنم. مادر علے از جاش بلند شدو اومد سمتم.کجا میخواد بره؟؟؟ واے اصلا حواسم نبود از دهنم پرید. إم .إم هیچ جا ماماݧ خودت گفتے امشب میخواد بره ابروهامو دادم بالا و گفتم:مـݧ؟؟؟؟حتما اشتباه گفتم خدا فاطمہ رو رسوند .با موهاے بهم ریختہ و چهره ے خواب آلود وارد آشپز خونہ شد با دیدݧ مـݧ تعجب کرد :إ سلام زنداداش اینجایے تو؟؟؟؟ بہ سلام خانم .ساعت خواب?? واے انقد خستہ بودم بیهوش شدم باشہ حالا برو دست و صورتتو بشور بیا بہ مـݧ کمک کـݧ با کمک فاطمہ غذا رو گذاشتم .تا آماده شدنش یکے دوساعت طول میکشید علے پیش بابا رضا نشستہ بود از پلہ هارفتم بالا .وارد اتاق علے شدم و درو بستم . بہ در تکیہ دادم و نفس عمیقے کشیدم .اتاق بوے علے رو میداد میتونست مرحم خوبے باشہ زمانے کہ علے نیست همہ جا مرتب بود و ساک نظامیش و یک گوشہ ے اتاق گذاشتہ بود لباس هاش رو تخت بود کنار تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو لباس ها چشمامو بستم نا خودآگاه یاد اوݧ باز و بند خونے کہ اردلاݧ آورده بود افتادم اشک از چشمام جارے شد .قطرات اشک روے لباس ریخت اشکهامو پاک کردم و چشمامو بستم ،دوست نداشتم بہ چیزے فکر کنم ،بہ یہ خواب طولانے احتیاج داشتم ،کاش میشد بعد از رفتنش بخوابم و ،وقتے کہ اومد بیدار شم. با صداے بازو بستہ شدݧ در بہ خودم اومدم. علے بود . اسماء تنها اومدے بالا ؟؟چرا مـݧ صدا نکردے کہ بیام؟؟ آخہ داشتے با بابا رضا حرف میزدے راستے علے نمیخواے بهشوݧ بگے؟؟ الاݧ با بابا رضا حرف زدم و گفتم بهش :بابا زیاد مخالفتے نداره اما ماماݧ ݧ ،قرار شد بابا با ماماݧ حرف بزنہ اسماء خانواده ے تو چے؟؟ خانواده ے مـݧ هم وقتے رضایت منو ببینـݧ راضے میشـݧ اسماء بگو بہ جوݧ علے راضے ام. راضے بودم اما ݧ ازتہ دل ،جوابے ندادم،غذارو بهونہ کردم و بہ سرعت رفتم پاییـݧ مادر علے یہ گوشہ نشستہ بود داشت گریہ میکرد پس بابا رضا بهش گفتہ بود . با دیدݧ مـݧ از جاش بلند شد و اومد سمتم. چشماش پر از اشک بود دوتا دستش و گذاشت رو بازومو گفت:اسماء ،دخترم راستش و بگو تو بہ رفتـݧ علے راضے یاد مامانم وقتے اردلاݧ میخواست بره افتادم،بغضم گرفت سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم:بلہ پاهاش شل شد و رو زمیـݧ نشست بر عکس ماماݧ آدم تو دارو صبورے بود و خودخوري میکرد . دستش و گرفت بہ دیوار و بلند شد .و بہ سمت اتاقشوݧ حرکت کرد خواستم برم دنبالش کہ بابا رضا اشاره کرد کہ نرو آهے کشیدم و رفتم بہ سمت آشپز خونہ .غذا آماده بود سفره رو آماده کردم و بقیہ رو صدا کردم اولیـݧ نفر علے بود کہ با ذوق شوق اومد بعد هم فاطمہ و بابا رضا همہ نشستـݧ علے پرسید:إ پس ماماݧ کو؟؟ بابا رضا از جاش بلند شد و گفت:شما غذارو بکشید مـݧ الاݧ صداش میکنم بعد از چند دیقہ مادر علے بے حوصلہ اومد و نشست غذا هارو کشیدم بہ جز علے و فاطمہ هیچ کسے دست و دلشوݧ بہ غذا نمیرفت علے متوجہ حالت مادرش شده بود و سعے میکرد با حرفاش مارو بخندونہ. ساعت ۵بود گوشے و برداشتم و شماره ے اردلاݧ و گرفتم. بعداز دومیـݧ بوق گوشے برداشت. ادامہ دارد... ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
♨️ ❌ اندکی تأمل..... 🔺آیا دوست داری سرباز امام زمان باشی 🔺آیا این موارد را رعایت میکنید👇 ✅ بعضی ها آنقدری که به فکر درد دل با یه نامحرم در فضای مجازی یا غیر آن هستند اصلا به فکر درد دل با امام زمانشان نیستند که مشکلشان را حل کنند آیا شمایی که با نامحرم از اون حد ضرورتی که باید با او ارتباط بگیرید از آن تجاوز میکنید حالا به هر بهانه ای ! آیا تا به حال به این فکر افتاده اید که وقتی اینکار را انجام میدهید ، امام زمان نظاره گر شماست ، یا نه اصلا امام زمان نسبت به این کاری که انجام میدهید راضی هست یا خیر؟ ⭕️ و آیا اصلا توجیهی برای این کارتون پیدا میکنید که با جنس مخالف ارتباط میگیرید ، اون هم با وجود این همه مشاوره از جنس خودتون ، که با وجود همه آنها می توانید مشکلتان را با کمک و راهنماییهای آنها حل کنید ؛ خب حالا به نظرتون ما حتما باید با یک جنس مخالف اون هم با یک « نامحرم » درد و دل کنیم و یا مشاوره بگیریم یا نه از آن دسته از آدمهایی هستیم که پیش خودمان توجیه میکنیم که ما گناه نمیکنیم ، بلکه داریم کار فرهنگی انجام میدهیم و راهنمایی میکنیم و اصلا حرف بدی نمی زنیم و امثال شما مخالفها هستید که مانع پیشرفت ما در کار فرهنگی میشوید ✴️ که این خود یک فاجعه ای بیش نیست برای ظهور شیطان ؛ برای ایجاد فتنه و آسیب در زندگی دنیا و آخرتمان❗️چون شیطان اول با این شیوه وارد میشود و بعد در کنار آن ؛ مسائل دیگر .... به وجود می آورد بله این روزها در آوردن اشک مهدی فاطمه مد شده یا زهرا مارا ببخش حواست کجاست دوست خوبم مهدی فاطمه تنها و غریبه ما چه کردیم برای حضرت مهدی جز اینکه با گناه های خودمون دل مهربونش رو به درد آوردیم ⭕️ آنقدری که به فکر درد دل با یه نامحرم و ارتباط بی ضرورت با او در فضای مجازی یا غیر آن بودید اصلا به فکر درد دل با امام زمانمان و شاد کردن آن نبودیم و یه جورهایی هم خودمون رو منتظر ظهور آقا می دانستیم در حالیکه اصل کار را فراموش کرده بودیم که خود را در دام شیاطین نیندازیم و بازیچه دست آنها نشویم ⚛ چه بر سر ما بچه شیعه های علی و حضرت فاطمه آمده امام زمان در غربت و غم و تنهایی به سر میبره و ما به فکر گناه و هوس و ارتباط با نامحرم و لذتهای زودگذر هستیم من به جای همه بچه شیعه ها میگم آقا جان شرمنده ایم ⭕️ آقا جان شرمنده که نتوانستیم یارت باشیم وبرده ی شیطان شده ایم آقا جان مارا ببخش که معنی عشق را اشتباه فهمیده ایم دوست خوبم حواست به قلب مهدی فاطمه هست؟؟؟ ❇️ بله اندکی تأمل.... ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 🌐 این پرستار داوطلب، مدافع حرم است 🔹غافلگیر می شویم وقتی جهادگر ۲۸ ساله از حضور داوطلبانه در قرنطینه بیماران کرونایی و تی کشیدن زمین و شستن سرویس بهداشتی بیماران ما را به سوریه می برد و از توسل بانوی مسیحی به حضرت رقیه و نبرد با داعش می گوید. ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
28.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💓 بآنو‌جآن...🌸 یآدت‌باشد‌براےِ‌بعضی‌ها، چشم‌ها‌گرسنه‌تر‌از‌معده‌هاست... خودت‌را‌با‌حجابت‌حفظ‌کن😌 حجآب یعنی: ح: حیــا🌸 ج: جــمــال حقیقی☺️⁩ ا: ایمـــــان💙 ب: بــندگــي☘ @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ 💗 ✦°═══ ❀.👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی❤: قسمت یازدهم اخلاق🌺 💢یکی از رزمندگان دلاور که در محله ما حضور داشت و ابراهیم هم خیلی به او علاقه داشت سردار شهید عبدالله مسگر بود. 💢و تنها تصاویری که ابراهیم با لباس سپاه انداخته و در روی جلد کتاب دیده می شود لباسی است که ابراهیم به عنوان تبرک از شهید عبدالله مسگر گرفته و پوشیده بود. 💢یک روز در محل کار بودم که ابراهیم تماس گرفت و گفت: امشب مراسم شهید عبدالله مسگر برگزار میشه تشریف میاری؟ 💢گفتم: انشاءالله میام. 💢گفت: ضمنا بعد مراسم باهات کار دارم. 💢بعد مراسم ابراهیم مرا صدا زد. آمدیم تو کوچه. یکی دو نفر از بچه های محل و همکاران فرهنگی ابراهیم داخل کوچه بودند. 💢ابراهیم من را به دوستانش معرفی کرد و گفت: برای این دوستان ما شبهاتی پیش آمده اینها به خاطر جو بدی در مدرسه در مورد شخص آیت الله بهشتی وجود دارد سوالاتی دارند من گفتم شما که اطلاعات بیشتری دارید در این موضوع صحبت کنی. 💢من مشغول صحبت شدم تا ساعت ها برای آنها دلیل و مدرک ارائه کردم تا شبهات آنها برطرف شد. 💢وقتی خواستم به خانه بروم خوشحال بودم از اینکه توانستم مشکل فکری برخی از جوانان مذهبی را رفع کنم. 💢اما ابراهیم بیشتر از من خوشحال بود. او همینطور از من تشکر می کرد ومی گفت نمیدانی چه کمک بزرگی به من کردی. 💢چند روز بعد ابراهیم به من گفت: وقتش رو داری به یکی از مغازه های خیابان ناصر خسرو برویم. 💢گفتم: باشه بریم. 💢سوار موتور شدیم و رفتیم جلوی یکی از مغازه های ناصر خسرو ایستادیم 💢ابراهیم داخل یک مغازه رفت و خودش شروع به صحبت کرد. 💢من بیرون ایستاده بودم و می دیدم ابراهیم مودبانه با مغازه دار صحبت می کند. و بعد ابراهیم با مشایعت مغازه دار بیرون آمد آنها خداحافظی کردند و ابراهیم خوشحال سوار موتور شد. 💢طی مسیر از ابراهیم سوال کردم این جا چه کار داشتی؟ 💢گفت: یه بنده خدا دیروز آمده بود توی محل می گفت من شاگرد یه مغازه توی ناصر خسرو بودم صاحب کار من مرا اخراج کرده و حق وحقوق من رو نمیده من هم آدرس مغازه را گرفتم گفتم با صاحبکار شما صحبت می کنم انشاءالله مشکل شما حل میشه. 💢گفتم ابراهیم جون تو هم بیکاری ها ول کن بابا.. 💢ابراهیم ادامه داد آدم هرکاری از دستش بر میاد باید برای بندگان خدا انجام بده. من همین الان با صاحبکارش صحبت کردم سعی کردم با اخلاق خوش با او برخورد کنم الحمد لله خدا کمک کرد و مشکل این آقا هم حل شد. 💢و چه زیبا فرمودند امام کاظم علیه السلام همانا مهر قبول اعمال شما بر آوردن نیاز برادرانتان و نیکی کردن آنها در حد توانتان است والا اگر چنین کنید هیچ عملی از شما پذیرفته نمی شود. 🗣امیر منجر @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙شهید رضا صیادی💙 تاریخ ولادت: 1357/01/25🌹 محل ولادت: دزفول🍃 تاریخ شهادت: 1398/08/27🥀 محل شهادت: ماهشهر🍂 علت شهادت: درگیری با معاندین ضد انقلاب🔥 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ═══°✦ ♥️ ✦°═══ ❀.👆🏻
عکس دونفره با ،برگه تردد شهیدحسن امینی‌فر😌👇
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
عکس دونفره با #حاج_همت ،برگه تردد شهیدحسن امینی‌فر😌👇
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 نکته جالب زندگی عمو حسن در دوکوهه این بود که وی بعد از ورود، عکسی را با فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله گرفت📸 و هر مانعی را در جبهه با این عکس پشت سر می گذاشت، در واقع عکس با به برگه مجوز وی تبدیل شده بود😃. گفتنی است او وقتی به واحد تبلیغات می رفت، بچه هایی تنبل  آنجا تنبلیغات می گفت. شهید حسن امینی فر برای نوجوان ها و جوان ها احترام زیادی قائل بود☺️. همیشه قبل از آنکه آنها به وی سلام کنند، او به این بچه ها سلام می کرد و آنها را بانام های «گلم» «شاخه نباتم» « پروانه من» خطاب می کرد😊. هرگاه کسی زودتر به او سلام می گفت، علاوه بر جواب سلام رزمنده ها ، دست آنها را می بوسید☺️. وقتی رزمنده ها تلافی می کردند او گریه می کرد و می گفت: من باید دست شما را ببوسم، شما بسیجی هستید و پاک، ولی شما از گذشته من چه می دانید؟😞 عمو حسن همیشه در، دیوار و ساختمان های دوکوهه را دست می کشید و به صورت خود می مالید.وی می گفت: دوکوهه متبرک است و با این کار خودم را متبرک می کنم. علاوه بر این لباسی را به یادگار از گرفته بود که علاقه زیاد این لباس باعث شده بود تا این رزمنده کمتر لباس نو بخرد.🙂 شهید حسن امینی فر همیشه برای رزمندگان اسلام حنا می گذاشت. وقتی به او می گفتند چرا برای خود حنا نمی گذاری، در جواب می گفت قرار است محاصن من به خون خضاب شود💔.عمو حسن بارها در زیر آوار جنگ ماند و هر بار که بیرون می آمد با خود می گفت این بار نیز نشد.☹️ اما سرانجام انتظار عمو حسن نیز به پایان رسید و وعده صادق محقق شد. در عملیات کربلای چهار محاصن عمو حسن به خون پاک خود خضاب شد، تا روز های پایانی دی ماه 1365 با پرواز در 70 سالگی او رقم بخورد🕊 🌹 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................