💬| به بعضی التماس میکنیم که آقا کار فرهنگی بکنید!
🔸ما به کسانی که اهل کار فرهنگیاند، دائم میگوییم، به بعضی تکرار میکنیم، به بعضی #التماس میکنیم، بعضی را در اینجا جمع میکنیم و به بعضی پیغام میدهیم که «آقا! کار فرهنگی بکنید.» جواب کار فرهنگیِ باطل، کار فرهنگی حقّ است. ۱۳۷۶/۶/۲۱
_______
╭─┅─🍃🌺🍃─┅─╮
@ebrahimdelha
╰─┅─🍃🌺🍃─┅─╯
#حجاب اسلحه محکمی است که زن با آن می تواند از حقوق و ارزش هایش دفاع کند.
#چالش_دختران_فاطمی
عزیزان وهمراهان همیشگی ،عکس دختر دلبند خود یا اطرافیان عزیزتان را با حجاب برای ما ارسال کنید تا با نام خودشون درکانال به اشتراک بزاریم 😍
🌟لطفا هنگام ارسال عکس به خاطر داشته باشید که:
1)حتما اسم فرزند دلبندتون رو همراه ،سن و نام شهری که ساکن هستید ذکر کنید.
2) لازم به ذکر است رده سنی شرکت در این چالش تا 8 سال میباشد.
عکس رو به آیدی زیر ارسال کنید،منتظر عکس
فرشته های کوچولوتون هستیم 😍
👇👇👇
╭─┅─🍃🌺🍃─┅─╮
@Yaaliiiiiiii
╰─┅─🍃🌺🍃─┅─╯
آیتالله ناصری(حفظه الله):
💠تعقيبات، اثرش در زيادی مال، بيشتر از تجارت كردن است.✨
در روايت دارد بعد از اين كه من #نمازم را میخوانم و بلند میشوم و میروم، #خدا میگويد: «آيا كسی بهتر از من پيدا كردی كه بروی سراغ او؟ از من بخواه، تا من به تو بدهم».
كجا میدويد و میرويد؟ لذا در روايت دارد كه اثر تعقيب خواندن بعد از #نماز در جلب رزق، از تجارت كردن، بيشتر است.
تعقيب، اثرش در زيادی مال، بيشتر از تجارت كردن است.
✾════✾❤️✾════✾
@ebrahimdelha
✾════✾❤️✾════✾
⚜🌸⚜🌸⚜🌸⚜🌸
مثل همیشه داشتم توی اینستاگرام📱 میگشتم و مطالب جالب رو چک میکردم...خواهرم توی دایرکت پیام داد و یک پست برام ارسال کرد..عکس یک شهید🌷 بود بالای عکس نوشته بود "من اگرم شهید بشم هیچ وقت عکسم رو پوستر نمیکنن"...
تو دلم یه جوری شد...😔من خودم آدم ظاهر بینی بودم...ینی ظاهر آدما برام خیلی مهم بود. ولی با دیدن این شهید یک آن تو دلم خالی شد.😢 و ناخودآگاه استورش کردم📲...چند روز بعد دوباره صورت اون شهیدو توی سرچ اینستاگرام دیدم...زدم روش خیلی دوست داشتمبدونم اسمشون چیه🤔...متوجه شدم اسمشون شهید هادی ذوالفقاریه☺️ توی اون پیج اسم کتابشون📗 رو هم زده بودن.
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
⚜🌸⚜🌸⚜🌸⚜🌸
به خواهرم پیام دادم📱 و بهشون گفتم این شهید زندگی نامه هم دارن که خواهرمگفتن پس حتما تو اولین فرصت باید بگیریم...🙂 از اونجایی که منو خواهرم خیلی به همنزدیک هستیم دوست داشتم این کتابو📗 اول برای اون بخرم تا بخونه🤗...خلاصه خریدمو بهش دادم خیلی خوشحال شد...😍چند روز بعد وقتی توی خیابون انقلاب بودیم خواهرم گفت حالا من برای تو کتاب پسرک فلافل فروش میگیرم و خیلی خوشحالمکرد😌...اینطوری شد که به دستم رسید...متاسفانه من آدمکتاب خونی نیستم😔...ینی سخت برای کتاب خوندن وقت میزارم...اینکتابم همش همراهمبود تو کیفم👜 همیشه بود همیشه...نمیتونستم درش بیارم بزارمشکنار...تا اینکه یه روز طلسمش شکسته شد و یه آن کشش پیدا کردم و خوندم...😊با اینکه سرعت کمی تو خوندن دارم ولی یهو ۴۰ صفحه اول کتاب تموم شد و من حتی خسته نشدم...خوندم و خوندم بلاخره کتاب تموم شد...🤗
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
⚜🌸⚜🌸⚜🌸⚜🌸
حس عجیبی داشتم...حس میکردم صدام کرده...😌من توسط خواهرم خادم پیج شهید ابراهیم هادی هم شده بودم😍...وقتی متوجه شدم الگو شهید ذوالفقاری هم شهید ابراهیم هادی بوده دلم حس نابی رو داشت❤️...قلبمتوان اون همه خوشی نداشت...انگار هردوشون دستمو گرفته بودن...تو اون تایم دوست داشتنی رفتارم حتی عوض شده بود مهربونتر و آرومتر شده بودم☺️... من ارادت خاصی به امام رضا هم داشتم😢...قرار بود برم مشهد بعد ۱۰ سال که نشد به خاطر شرایطی...😔ولی تو اون دوران خاص قم جور شد و من کنار خواهرم که خیلی دوست داشتم زیارتارو باهاش برم رفتم قم...حرم خواهرشون...🤗
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
⚜🌸⚜🌸⚜🌸⚜🌸
خلاصه ناب بود خیلی دنیا برام رویایی😇 شده بود...وقتی این حسو از دست بدی وقتی اشتباه کنی تازه میفهمی که چه نعمتی رو از دست دادی...😭
و تجربه من این شد که همیشه قدر حسای به این شکل نابو بدونم...حواسم باشه که از دستشون ندم...👌
اینکه تو اوج سختی اگر واقعا تو قلبت❤️ باشن آرومت میکنن و اگر نشد مشکل از خودمونه حتما...😢
با اشتباهای بزرگ حس نابی رو از دست دادم
ولی به معرفتشون ایمان دارم😌
خیلی سعی میکنم که بخاطر خیلی بدی ها به معرفتشون شک نکنم...
#ارسالی_ازکاربران
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
عزیزان اگه عنایتی از #شهید دیگه ای هم بهتون شده خوشحال میشیم با ما به اشتراک بزارید☺️
کانال ماله خودتونه و با وجود شماست که ما هم شوق این رو پیدا میکنیم تا با قدرت بیشتر در کارمون پیش بریم🌸🍃
@EBRAHIM_hadi_97
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
#قسمت_چهل_و_یک
🌺دوست🌺
راوی:مصطفی هرندی
خيلي بيتاب بود😟. ناراحتي در چهره اش موج ميزد😔. پرسيدم: چيزي شده🤔!؟
ابراهيــم با ناراحتي🙁گفت: ديشــب🌌با بچه هــا رفته بوديم🚶شناســائي، تو راه برگشــت، درست در كنار مواضع دشمن⛺️، ماشاءالله عزيزي رفت رو مین😰و شهيد شد💔. عراقي ها تيراندازي🔫كردند. ما هم مجبور شديم برگرديم😞.
تازه علت ناراحتي اش را فهميدم🙁. هوا كه تاريك شد🌌ابراهيم حركت كرد🚶،
نيمه هاي شب هم برگشت😉، خوشحال و سرحال☺️!
مرتب فرياد🗣ميزد؛ امدادگر💊... امدادگر💊... سريع بيا🏃، ماشاءالله زنده است😊!
بچه ها خوشــحال بودند😍، ماشــاءالله👤 را ســوار آمبولانس🚑كرديم. اما ابراهيم💚
گوشه اي نشسته بود به فكر🤔!
كنارش نشستم🙂. با تعجب پرسيدم😳: تو چه فكري🤔!؟
مكثي كرد و گفت: ماشاءالله وسط ميدان مين🛎 افتاد، نزديك سنگر⛺️عراقي ها.
اما وقتي به سراغش رفتم🚶آنجا نبود😧.
كمي عقب تر پيدايش كردم🤔، دور از ديد دشمن👺. در مكاني امن👀! نشسته بود منتظر من😳
خون زيادی از پاي من رفته بود😰. بي حس شــده بــودم😓. عراقي ها👥اما مطمئن بودند که زنده نیستم😵
#ادامه_دارد💖
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
حالت عجيبي داشتم😥. زير لب فقط ميگفتم: يا صاحب الزمان(عج) ادركني❤️.
هوا تاريك🌌شده بود. جواني خوش سيما😍و نوراني☀️بالای سرم آمد🚶. چشمانم👀 را به سختي باز كردم.
مرا به آرامي بلند كرد. از ميدان مين🛎خارج شــد. در گوشه اي امن⛺️مرا روي زمين گذاشت. آهسته و آرام😇.
من دردي حس نميكردم😳! آن آقا کلی با من صحبت کرد❤️.
بعد فرمودند: كسي مي آيد🚶و شما را نجات ميدهد😌. او دوست ماست😉! لحظاتي بعد ابراهيم💚آمد. با همان صلابت هميشگي😊.
مرا به دوش گرفت💪و حركت كرد🚶. آن جمال نوراني❤️ابراهيم را دوست خود معرفي كرد💚. خوشا به حالش😊اينها را ماشاءالله نوشته📝بود. در دفتر خاطراتش📖از جبهه گيلان غرب😉.
ماشــاءالله👱سال ها در منطقه حضور داشت😉. او از معلمين📚با اخلاص وبا تقواي گيـلان غرب بود☺️ كــه از روز آغاز جنگ تا روز پاياني جنگ شــجاعانه😎در جبهه هاو همه عمليات ها⚔حضور داشت.
او پس از اتمام جنگ🙂، در سانحه رانندگی🚗 به ياران شهيدش پيوست💔.
#پایان_قسمت_چهل_و_یک 💖
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀⚜🎀
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#عنایت_حضرت_فاطمه
به شهید عزیز #عبدالحسین_برونسی
آن شب تنها گردانی که رسید پای کار، گردان ما بود؛💪 سیصد، چهارصد تا نیروی بسیجی، دقیقاً پشت سر هم، آرام و بی صدا قدم بر می داشتیم به سوی دشمن، توی همان دشت صاف و وسیع.😓
🌴
سی، چهل متر مانده بود برسیم به موانع، یک هو دشمن منور زد، آن هم درست بالای سر ما!😨 تاریکی دشت به هم ریخت و آنها انگار نوک ستون را دیدند. یک دفعه سر و صداشان بلند شد.😮 پشت بندش صدای شلیک پی در پی گلوله ها، آرامش و سکوت منطقه را زد به هم. صحنه نابرابری درست شد؛😣 آنها توی یک دژ محکم، پشت موانع و پشت خاکریز بودند، ما توی یک دشت صاف، همه خیز رفته بودیم روی زمین، تنها امتیازی که ما داشتیم، نرمی خاک آن منطقه بود؛ طوری که بچه ها خیلی زود توی خاک فرو رفتند.😞
#ادامه_دارد
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🕊یـــا دلیـــل من لا دلیـــل لــــه
🏴الســـلام علیـــک یا علـــی ابن موســی الرضــا المرتضـــی
◾️جان فـــدای حرمـــت یـــار خراســـانی مـن
چاره درد و غـــم و رنـــج و پریـــشانی مـن
میــرسد نغـــمه ات از ســـبزترین پنجــره ها
ای تــو آرام دل خســـته و طوفـــانی مـن
به نیـــابت جمیـــع شهـــدا
🕊و به ویـــژه
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن (شهید انرژی هسته ای)
@ebrahimdelha
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#عاقبت_نماز_خواندن_در_جبهه_با_لباس_نجس_و_پشت_به_قبله!
💠به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو
آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . .
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند…..
🍃حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر
بعد دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد.
ترکشی به سینه اش اصابت کرده بودو جای زخم را با دست فشار می داد.
✳️سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم.
گفتم برادر اسمت چیه؟جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به
رو نداشت، زیر لب چیزهای می گوید.
فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم.
🌸مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد .
✨گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟
گفت نماز می خواندم .
💠نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
گفتم ما که رو به قبله نیستیم، تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه.
☘️گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد.
گفتم نماز عصر را هم خوندی ؟گفت بله
گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را
عوض می کردی، آن وقت نماز می خوندی.
✨گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا.
💠گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات..
🔴با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با
بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه!!
♻️در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل!
گفت: تا خدا چی بخواد.
با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید…
🌟بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح
نوجوان چطوره؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و
رفت…..
💥تمام وجودم لرزید.
🌺بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده:
🔵آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم! من می خواهم به تو پیشنهاد یک
معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !
🔷من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو،
🌕 و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی
را که تو در میدان جنگ بدون وضو
پشت به قبله
با لباس خونی
و بدن نجس
خوانده ای از تو بگیرم... آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی...؟!
📘خاطرات سردار شهید حسین همدانی
#عاقبت_نماز_خواندن_در_جبهه_با_لباس_نجس_و_پشت_به_قبله!