♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #در_ادامه... ✍سيدشلوار لي ولباس آستين کوتاه پوشيده بود!؟رفتم سراغش سلام دادم وگفتم: #سيد
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
#قسمت:صد و بیست و شش
#بيماري مادر
#بروایت : خانواده و دوستان
🍀🍀🍀
✍ اوايل دهه نود بود. شوک بزرگي به خانواده #سيد وارد شد. مادر دچار بيماري
سختي شد. کار خانواده شده بودازاين دکتربه اون دکتر رفتن. اماروزبه روز حال
مادربدتر شد. حتي دکترهاي تهران هم کار خاصي نتوانستند انجام دهند.
يه بار خيلي پکر بود. بيماري مادرش خيلي اذيتش مي کرد. زنگ زدم گفتم:
کجائي؟ گفت: اومدم شلمچه.داشتم تو شهرمي ترکيدم. اومدم اينجا خالي بشم.
دوراني که مادرش مريض بود نذر کرده بود که با مادرش کربلا بره که قسمت
نشد. چند بارپيگير شد که باهواپيما بروند که نشد.
زمانيکه مريضي مادر خيلي سخت شد، #سيد دلش نمي اومد خونه بره.هروقت
مي رفت چهره نحيف مادر رو که ميديد بهم مي ريخت. خيلي زودمي اومد بيرون.
خيلي مادرش رودوست داشت. #سيد عاشق سينه سوخته امام حسين بود،
محرم
سال۹۳پيراهن مشکي نپوشيد!!مي گفت:مادرم من روبااين وضع ببينه ناراحت ميشه.
يه روز #سيد ميلاد اومد پيشم. ديدم تاب وقرار نداره. هي ميشينه پا ميشه، راه
ميره، بعد رنگ و روش سفيد شد. گفتم #سيدجان چي شده؟ تا اين روگفتم زد
زيرگريه. گفت خودت ميدوني که مادرم رو عمل کرديم. دکتر گفت هفته بعد
بايد بياد شيمي درماني. بعد دکتر گفت وقتي که مي ياريد بايد موهاي سرش رو
اصلاح کنيد.
#سيد ميگفت وگريه ميکرد، گفتم: کيشه(مرد)! منم بابام شيمي درماني شده.
منم اين مسائل رو ميدونم. به خاطر اين که بعد از شيمي درماني موهاش ميريزه
از اون نظرگفتند. #سيدگفت: تو خونه جمع شديم. گفتم خواهرم يا داداشم يا بابام
#ادامه_دارد..
@ebrahimdelha
🌷✨🌷✨🌷✨🌷