eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ ✍ #خاطرات_شهید📚 ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊 جواد #مسئول ما بود☺️ جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح با چک و لگد😂 به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇 اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 #شهید #جواد_محمدی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹 #به جمع شهدایی ما بپیوندید👇👇👇 @ebrahimdelha ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
|°•🏴🖤•°| شب عاشورا گویا خوابی می‌بینه که صبح برای دوستاش تعریف میکنه میگه شب خواب یه باغ زیبا و سرسبز رو دیدم و به شماها گفتم که بیاین از این طرف بریم که شما نیومدید و من خودم رفتم سمت اون باغه که دوستاش بهش میگن تو احتمالا شهید میشی که روز چهاردهم محرم هم شهید می شه وقتی خبر شهادتش رو به خواهرم دادن تا صبح صبر کرده بود و بعدا به ما خبر داد وقتی فهمیدم یه حالت بهت زده بهم دست داد و گفتم تا نبینمش باور نمی کنم وقتی رفتیم معراج شهدا چون یک سمت صورتش سوخته بود و من قسمت سالمش رو ندیدم و قسمت مجروحش رو دیدم نشناختمش گفتم این رسول نیست چرا اینجوریه بعدا از عکسهایی که نشون دادن شناختمش همون موقع صورتش رو آروم بوسیدم و سعی کردم زیاد بیتابی نکنم وقتی خدا میخواد شهادت رو قسمت کسی بکنه میگن حضرت زهرا سلام الله علیها خودش دست به سینه مادر شهید می کشه و صبر بهش می ده و من فکر می کنم که خدا این صبر رو بهم داده... 🌷 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🔻 🌸🥀 🔅 دو سال شب🌙 پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات؟ دعوتم کردن باید برم بخونم... گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه محرم رو وقت میذاره و میره اونجا... 💢 وقتی رسیدیم هیات🏴 به ما گفتن هنوز شروع نشده... حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه... نیم ساعتی⏰ تو نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد... 🔅 وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم، دیدم کلا سه نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه... بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت و روضه... چشم هاشو بسته بود و میخوند 🌱 💢به و... هم هیچ کاری نداشت... برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته⁉️ گفت بله من هرسال قول دادم یه شب 🌟بیام اینجا روضه بخونم... گاهی تو این مجالس خلوت که نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا چیزی پیدا نمیشه... 🌷 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🍃🌸 🌱 ◽در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست. 🔻آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد. آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: «حرف حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد. ⚡خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند. 🌷بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر! 🙃 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
به گفته مادرش، مراقبه‌ها در مورد هادی پیش از تولدش آغاز شد، از همان کودکی راهش مشخص بود، نمازشب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد . کسی که همه‌اش زمزمه یا حسین (ع) روی لب دارد، عشقش به اهل بیت مشخص میشود، به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج ‌الحسین بود؛ کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین ‌شعاری و ابراهیم هادی، بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود، و آخر عشقش به طلبگی ختم شد، نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید . 🌷 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊 ✨تخریبچی حرفــــه‌ای خیرالله در بحث مین و جنگ‌افزار💣 و ادوات‌جنگی بسیارحرفــــه‌ای بود؛ آنقدر دقتش بالا بود🔍 که مینی که نشناسد و از پس آن برنیاید،وجــود نــــداشت❌ فقط تله‌های انفجاری داعش برایش ناآشنا بود که آمد و از آن عکــــس گرفــــت📸 و طریقه‌ی خنثی‌کردن آنرا یاد گرفت و به تخریبچی‌های دیگر هم یـــاد داد او خیــــلی شجــــاع بــــود و به خــودش اطمینــــان داشت خیرالله می‌گفت: «من این تخصص را دارم و می‌توانم مین را خنثی کنم اگر این مین را من خنثی نکنم، جــــان یک نفــــر را می‌گیــــرد😢 و اگر من بنشینم در منزل دِیــــنِ آن کسی که با میــــن از بین می رود، بــــر گــــردن مــــن اســــت.»🥀 او خودش را متعهــــد می‌دانست، نسبت به همه‌چیز، به‌ویژه به امنیــت🇮🇷 ✍راوی:همسر شهید 🕊 ↳⋮❥⸽‹ @𝓮𝓫𝓻𝓪𝓱𝓲𝓶_𝓷𝓪𝓿𝓲𝓭_𝓭𝓮𝓵𝓱𝓪
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
«﷽» چـشم‌ های‌ یک شـهید حتی از پــشـت‌ قــاب شـیشـه ای خیـــره‌ بــــه اعـــــــمال تــــوسـت، که ب
' 📚 بابک‌ دوران‌ خدمتش‌ را در لشگر ۱۶ قــــــدس (گیلان) گـــــذراند.👮🏻‍♂ رفتن‌ به‌ ســــربازی نــقطه‌ی‌ عطف‌ زنــــــــدگیِ‌ بابــــــک‌ بــــــــود.☺️❤️ ســـــپاه‌ رفتنِ‌ بابـــک‌ یـک‌ دگرگونی‌ در او ایجاد کرد. وقتی‌ دوستانش‌ دلـــیل‌ این‌ تـــغییرات‌ را پرسیدنـد، بابـــک‌ گفت: راهــــم‌ را‌ پیدا کردم. دوســــــتانش‌ مــــــــعـــتقدند بابــــک‌ پـــتانسیل‌ این‌ اعــــتقاد و دفــاع‌ را داشت‌ که‌ با رفتن‌ به‌ سربازی‌ این‌ پــتانسیل‌ به‌ عـــمل‌ تبدیل‌ شد✌️🏼 در ســــــــربازی‌ وقـــتی‌ که‌ با‌ گــــروه‌ پـــــــــــژواک‌ درگــــــــــیر‌ شـــــــدند‌ 💣 بابــک‌ داوطـــلبانه‌ به‌ مرز‌ رفت.❗️ وقــــــتی‌ کــــه‌ عــــکس‌ها را‌ بـــه‌ مـــا‌ نـــــــشان‌ داد تـــعجب‌ کــــردیم‌ 😳 که‌ بابـــــــک‌ چــــــطور رفــــته‌ وســــط‌‌ اون‌ هـــــــمه‌ بـــــــــــــرف‌ و‌ جـــــــاهای‌ صــــــــــــعب‌ الـــــــــــــــــعبـور 🗻 💨 مـــــن‌ خــــودم‌ اونـــــــجا‌ خـــــدمـــــت‌ کـــــــــردم‌ و فـــــکر نــکنم‌ ســـــربازی‌ بــــــه‌ صــــــــورت‌‌ داوطـــــــلبانه‌‌‌ بـــــره‌‌ جـــــــاهای‌ مــــحروم‌ خـــدمت‌ کنـه، چــــــون‌ خــــیلی‌ ســــــخته..‌. امـــــــا بابک‌ عشق‌ داشت‌ دیگه 🙂💕 🕊 '