#عاشورا
در آخرین دقایق گودال قتلگاه...
هرنیزه ای به گونه ای
عَرضِ حضور کرد!
▪
#امان_از_دل_زینب
#ام_المصائب
کربلا گفتم و دیدم جگرم می سوزد
آسمان دود زمین در نظرم می سوزد
گوییا معجر بانوی حرم می سوزد
دختری گفت که ای عمه سرم میسوزد
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
@ebrahimdelha
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#شهید_احمد_محمد_مشلب
قسمتی از وصیت نامه ی شهید..
ادامه ی پست ها قبلی..🌙
تو بودی که برای #شهید شدنم دعا کردی و مرا برای آن تربیت کردی.✨
پس صبور و مومن باش برایم دعا کن و همچنین مرا ببخش .💗
این چنین نیست که بخواهم به تو بگویم دوری سخت اس است.ولی دو باره هم دیگر را ملاقات میکنیم در بهشت🌹 از من راضی باش و مرا ببخش و....نمیدانم دیگر چه بگویم...🌻
میخواهم تو هم مثل مادر دیگر شهدا #صبور باشی و سرت را بالا بگیری که پسرت شهید شده.🌺
قطعا خود مادرم هم میداند #قلب پسر به مادرش نزدیک است و برای هم قلبشان تحت تاثیر قرار میگیرد💞 همه چیز بین مادر و فرزند جداست.
او هر چقدر مرا دوست دارد من هم بیشتر دوستش دارم❤️ که مرا از بچگی بزرگ کرد و به اینجا رسید و قطعا خداوند پاداش این زحمت را به او خواهد داد..🌸
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
..و نمیدانم چطور خواهدشد وقتی در منطقه کوچک و بزرگ بگویند:پسرت #شهید شده...چگونه گریه خواهد کرد.🕊
<<دوستت دارم>>❤️
پدر عزیزم
سلام بر تو ای مرد راستگو ای رفیق ،ای کسی که عشق به اهل بیت را به من یاد دادی.💫
از تو ممنونم ،زیرا تو بودی که این راه را به من نشان دادی.⭐️
پدر از تو طلب بخشش میکنم اگر زمانی برای تو کم گذاشتم،اگر روزی به تو بد کردم پدز مراببخش.💛
به پدرم بگویید درست است که من از تو دورم و تو از من دور هستی و فقط با تلفن با هم در ار تباط هستیم،ولی دل هایمان نزدیک است.💞
تو خود می دانی چگونه است و ما همیشه به هم فکر میکنیم،درست است که بین ما دوری است ولی من تو را خیلی دوست دارم...💕
ادامه دارد...
ما در این شب ها از دعاهای خودتون بی نصیب نگذارید...
تا فردا..
یا حسین(ع)❤️
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 #درادامــــہ.. گفت: کيشه (مرد)قسمت ميدم به آقا قمر بني هاشم علیه السلام که خيلي دوستش دا
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#قـسمـت_صدوســےودوم
#روزهاےآخـر
#به_روایت:جــواد_رضــوانـے
🍂🍁🍂🍁🍂
آخرين باري که راهيان نور رفته بوديم شب آخر تو پادگان شهيد درويشي مستقر
بوديم تا نيمه شب بيدار بوديم. من ديدم سيد حالت عجيبي داشت. به من گفت:
جواد جان هوس روضه و توسل به امام حسين علیه السلام کردم يه دم بخون. ساعت سه
نيمه شب شروع کردم خوندن! بچه ها کم کم بيدار شدند سينه زدند.گاهي به شوخي
ميگفتيم شهيد چطوري؟! ناراحت ميشد ميگفت آخه من کجا و شهدا کجا؟!چرا
اين حرفهارو ميزنيد؟
روز آخري که داشتيم از پادگان شهيد درويشي مياومديم، سيد بغض کرد،رفت
با دست ميزد به ديوار پادگان ميگفت خداحافظ شهيد درويشي. فکر نکنم باز
قسمتم بشه بيام پيشت. ديگه اين آخرين ديدار ما بود. درويشي جان، چوخ کيشي
(خيلي مردي)خيلي برام دعا کن!! درويشي جان نوکرتم. دست ميزد به ديوار و
اشاره به عکس شهيد درويشي ميکرد و باهاش وداع ميکرد..
يکي از بچه ها گفت سيد جان نگران نباش باز هم مييايم،تازه اگه ما هم نياييم تو
که حتمًا مياي! مگه ميشه تو راهيان نور نياي؟! سيد نگاه نافذ و عجيبي کرد.وهمون
آخرين باري شد که سيد در اردوگاه شهيد درويشي مهمان بود...
خيلي دغدغه رفتن داشت. مدام ميگفت يعني ماهم قسمتمون ميشه بريم؟!
خدايا تو راه اتفاقي برامون نيفته؟! اصلا يعني ميشه من اون روزي رو ببينم که پام به
حرم عمه جانم حضرت زينب سلام الله علیه برسه.
اي خدا، من رو هم قبول کن. بعد ميگفت هر چه خدا بخواهد. قدم به قدم ما
حسابو کتابداره ...
#ادامـــہ_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــہ..
ميگفت ما اينجا راحت ميگيم لبيک يا حسين علیه السلام ،لبيک يازينب سلام الله علیه اصلا
متوجه اين مطلب نيستيم. لبيک گفتن به حضرت سيد الشهدا علیه السلام خيلي مسئوليت
داره. وقتي آقا قمر بني هاشم علیه السلام به امام حسين علیه السلام لبيک گفت، تا پاي جانش
ايستاد.دوتا دست هاشو داد همه هستي اش روفدا کردو... شهداي دفاع مقدس هم
وقتي لبيک گفتند به فرمان حضرتامام(ره) از خانواده وهمه هستي شون گذشتند
تا فرمان امام زمين نمونه.
اما ما وقتي الان لبيک ميگيم بايد تو عمل نشون بديم. بايد غيرت ديني داشته
باشيم. انسان هاي پليدي قصد جسارت به حرم اهل بيت سلام الله علیه رو دارن ما نميتونيم
دست روي دست بذاريم، اما من مطمئن هستم تا بچه شيعه ها هستند هيچ غلطي
نميتونند بکنند.
چهار پنج روز قبل از رفتن اومد سراغم. خيلي تو خودش بود. کاملا مشخص
بود از دنيا دل کنده. خيلي درد دل کرديم. گفتم سيد، شهدا ما رو ديگه تحويل
نميگيرند؟! گفت حال من هم ازتو بهترنيست،ديگه شهدا ازماروبرگردوندند،
خيلي وقته شهيد رحيمي ديگه حالم رونميپرسه؟!
من اون موقع نفهميدم که سيد چي داره ميگه! شهيد رحيمي چطور حال سيد رو
مي پرسيده؟!
بعد با خنده به من گفت: من دارم ميرم سوريه دعا کن شهيد بشم، نامردم اگه نيام
به خوابت، بادست زد روي باک موتورش گفت: کيشه نامردمداگه بعد از شهادتم به
خوابت نيام. گفتم بابا ترو چطور راضي کردي؟
گفت اول به خواهرم گفتم که بگه اما اون هم نتونست بگه؛ خودم ديگه رو
دربايستي رو کنار گذاشتم وزنگ زدم بابام، بار برده بود.
گفتم بابا تا برسي همدان چند ساعت وقت داري، فکرهات رو بکن.منم يخوام
برم سوريه فقط بايد شما موافقت کني همه کارهام رو کردم.
بابام گفت: الحمدلله خودت ديگه مرد شدي، خوب بود هر چيزي روتشخيص
ميدي، احتياجي به گفتن من نداره و... خيلي خوشحال بود ميگفت باورم نميشد
بابام رضايت بده..
#پـایـان_ایـن_قسمـــت.
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷