فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《لـَیِّـنْقَـلبےلِـوَلِـیِّأَمـرِڪْ》
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
《لـَیِّـنْقَـلبےلِـوَلِـیِّأَمـرِڪْ》
𝁞🌿 ⃟ ⃝𝀋
.
چــقدࢪگفتند:
رمزظہور"ترڪ گناه"
بااینرفتـٰارهامَنمنتظرم؟!
روزبیستویکم#چله_سوره_یاسین
فراموشنشود❌
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
Clip-Panahian-3AsareEzdevaj-Audio.mp3
6.4M
✨⃟ ⃟𝄞
『زَوَّجُوا أیاماکُم』
مجردهایتان را ازدواجبدهید...
🎙استادپناهیان
#سهاثرمهمازدواج
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
᷎♥️ ⃟⃝ 𔓘
『باهَرغُرۅبجُمعہ
دِلمزارمےزند↯
چَشماِنتظارجُمعہےزيباےديگرۍاسٺ』
#امام_زمان
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
✐"﷽"↯ 📜#رمان_عقیق 💟#پارت_پانزدهم خنده ام گرفته بود:خب پری جان این چهاستدلالیه؟ حالا چون پسره دکتر
✐"﷽"↯
📜#رمان_عقیق
💟#پارت_شانزدهم
ناگهانی چشمهایش را باز میکند وخیره نگاهم
میکند! بلند میخندم آنقدر که سرهای جمع سه
نفره به سمتم برمیگردد! دستم را جلوی دهنم
میگیرمو معذرت خواهی میکنم از آن سه فردی
که میدانم عشق میکنند با صدای قهقه ام ! ابوذر
که میبیند هوا پس است دستم را میگرد و به
تراس میبرد. هربار که نگاهش را به یاد می آورم
خنده ام میگیرد! دستش را روی صورتم میگذارد
و عصبانی میگوید:زعفران!!! بسه دیگه!!
نمیگوید زهر مار میگوید زعفران! خیلی وقت
است که با حاج رضاعلی و رفقایش قرار گذاشته
حرف بد نزند و بد دهنی نکن! با زور و زحمت
قورت میدهم خنده ام را و با لبخند ته مانده آن
خنده میگویم:خب تعریف کن کی هست؟
نگاهم میکند و سکوت میکند بعد سرش پایین
می اندازد و دستهایش را داخل جیب هایش
میکند و میگوید: از دخترای دانشگاهه ترم
اولیه.تو انجمن باهاش آشنا شدم.ادبیات میخونه.
برادر کوچکم عاشق شده بود! ابوذر عاشق شده
بود.آه خدای من چقدر سرم شلوغ شده این
روزها! این دیگر جزو برنامه ام نبود،
دستم را دور گردنش می اندازمو میگویم:باریکلا ! خوبه نه خوشم اومد! همیشه فکر میکردم
آخر آخرش پریناز یه دختر برات پیدا میکنه میرید
خواستگاری ومزدوج میشی! ولی خوشم اومد
توهم کم بیش فعال نیستی
میخندد و هیچ نمیگوید. روی نوک دماغش میزنم
و میگویم:راستی چرا به کسی نمیگی؟ خب بگو
پری واست آستین بالا بزنه! میدونی که منتظر
لب تر کنی!
پوفی میکشد و کلافه میگوید:نمیشه آیه نمیتونم! اصلا نمیدونم اینکار درسته یا نه!دختر یه پدر
تاجر داره! از این بازاری های به نامه! صبحا با
سانتافه میرسوننش بعد از ظهرا با جگوار میان
دنبالش ! من عمرا بتونم همچین زندگی ای
براش بسازم!! اصلا عرفم بیخیال شم شرع و
دین خدا میگه وظیفه اته در شان زنت براش
زندگی بسازی! منم نمیتونم
دستم را از دور گردنش بر میدارمو روبه رویش
می ایستم به چشمهایش نگاه میکنم تردید را
میخوانم:_ابوذر.تو راست میگی حرفت کاملا
منطقیه ولی تو که هنوز چیزی نگفتی با دختره
صحبت کن شاید کنار اومد. توکل کن به خدا!
نام توکل را که میشنود لبخند میزند زیرلب چند
بار توکل را زمزمه میکند و بعد بی ربط
میگوید:تاحالا گردو بازی کردی؟
تعجب میکنم:نه چی هست؟
پوزخند میزند و میگوید:همین کاری که تو
پیشنهاد کردی!
چشمهایم گرد میشود:چی میگی ابوذر! منظورت
چیه؟
#ادامه_دارد...
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
آنجاڪہفکرمیڪنےدیگرراهۍنیسٺ...🌿
᷎♥️ ⃟⃝ 𔓘
امامصادِق﴿ع﴾
⸤عاقِبَٺصَبر و شَڪیبایےخِیراسٺ
بنابراین
صَبرڪُنیدتاپیرۅزشَۅیدˇˇ ⸣
بحارالانوارجلد۷۱
#انگیزشی
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
⸤ ˇˇ ⸣
گࢪتوگرفتارمکنے،منباگرفتارےخوشم🍃
#مخاطبخاص
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دَرمَڪتبحُسِینمُمکنهآبهَمنباشہ!:)