#خاطرات_شهدا
شهید عبدالحسین کیانی، قصاب بود و به خاطر خوش انصافی، او را «جوانمرد قصاب» صدا میکردند.
عبدالحسین بدون قید و شرط پول قرض میداد. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، دریغ نمیکرد.
وقتی میفهمید مشتری فقیر است، نمیگذاشت به جز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید، مقداری گوشت میپیچید توی کاغذ و میداد دستش.
کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد، دو برابر پولش، گوشت میداد.
گاهی برای این که بقیه مشتریها متوجه نشوند، وانمود میکرد که پول گرفته است.
گاهی هم پول را میگرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمیگرداند به مشتری.
گاهی هم پول را میگرفت و دستش را میبرد سمت دخل و دوباره همان پول را میداد دست مشتری و میگفت: بفرما مابقی پولت.
هر زمان که از او میپرسیدند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟
میگفت: الحمدلله؛ ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد.🍃
آن موقعی که امام خمینی(ره) سفارش کرد بروید به جبهه تا جوانها خسته نشوند؛ گفت: من هم باید برای عملیاتهای اصلی بروم.
او با وجود هشت فرزند و کار زیاد در دامداری و مغازه قصابی، همه را رها کرد و به جبهه رفت.
قبل از انقلاب چندین بار توسط ساواک دستگیر و شدیدا شکنجه شد.
و درنهایت در عملیات فتحالمبین پس از اصابت دوازده گلوله، شهید و به «حمزه سیدالشهدای دزفول» معروف شد.
+ شادی روح شهید عبدالحسین کیانی صلوات
#شهیدانه
#خاطرات_شهدا ✨
هࢪ شـب وسـطِ های های گࢪیه هایش
میزد ࢪوی شانہ ام: "ࢪفیق! دعا ڪن منم این طوࢪ شهید بشم"
_وقتی از اِرباً اِربا شدن علی اڪبر علیهالسلام میخواند
_وقتی از گلوے بریده ی حضرت علی اصغࢪ علیهالسلام می گفت،
_وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس علیهالسلام می گفت،
_وقتی از بی سࢪ شدن امام حسین علیهالسلام ضجه می زد و حتی از اساࢪت حضرت زینب سلامالله
.
یک شب از دستش ڪلافه شدم، بهش توپیدم: .
"مسخࢪه ڪࢪدی ما ࢪو؟؟ هࢪ شب هࢪ شب دوست داࢪی یه شڪلی شهید بشی!
لبخندے زد و گفت: "حاجی، دعا ڪن فقط! .
📚کتاب سربلند
روایت زندگی شهید محسن حججی✨
آمده بود مرخصی.
داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم.
لابه لای صحبت گفتم:کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم.
حرف دلم را زده بودم...
لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد.
گفت:هیچ می دانی سیاهی چادر تو
از سرخی خون من
کوبنده تر است؟
همین که حجابت را رعایت کنی
مبارزه ات را انجام داده ای...
"خاطره از همسر شهید"
🌷شهید محمدرضا نظافت
#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا🕊
فرمانده دسته بود.
یکبار خیلی از بچهها کار کشید.
شب براش جشن پتو گرفتن.
حسابی کتکش زدن.
سعید هم نامردی نکرد، به تلافی اون جشن پتو، نیم ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت.
همہ بیدار شدن نماز خوندن!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه
بچهها خوابن. بیدارشون کرد و گفت:
اذان گفتن چرا خوابید؟
گفتن: ما نماز خوندیم!
گفت: الان اذان گفتن، چطور نماز خوندین؟
گفتند: سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت: من برای
نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح シ
شهید سعید شاهدی
[♥️🕊]
.
#خاطرات_شهدا
نمازهایت را عاشقانه بخوان، حتی اگر خستهای یا حوصله نداری..
قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی؟
و با چه کسی قرارِ ملاقات داری!
آنوقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمامِ عمر داری تکرارشان میکنی..
تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا، قشنگ نیست.✨
🧔🏻♂️ شهید مصطفی چمران
.
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
خیلی داشت ازش خون میرفت، یهو به رفیقش گفت: بلندم کن بشينم..
رفیقش گفت: واسه چی؟ تو حالت خوب نیست سجاد!
گفت: اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم❤️
و بعد از چند دقیقه، شهید شد :)
شهید سجاد عفتی🕊
یادشهداکمترازشهادت نیست
#خاطرات_شهدا
همیشه وضو داشت.
یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره میشینی، وقتی میخوابی، وقتی از خونه بیرون میری اول وضو میگیری؟
گفت: وقتی کنار سفره میشینم، مهمان امیرالمومنینم شرم میکنم بدون وضو باشم، وقتی میخوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم.
هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید رو داره! میخوام از اجر شهید محروم نشم.. ✨
شهید رضا پور خسروانی
دغدغهاش از شهادت ؛
کارِ فرهنگی بود !
به مادرش میگفت
دعا کنید من موثر باشم . .
شهید شدم یا نشدم ؛
مهم نیست !
هروقت هم که بحثِ
شهادت میشد ؛ میگفت
افوض امری الی الله
هرچه خدا بخواهد (:
#شهیدمصطفیصدرزاده
#یادشهداباصلوات🇵🇸👇🏿
••••••••••♡♡♡♡♡♡♡♡•••••••••••
|📄#خـاطرات_شـهـدا🌷|
#خاطرات_شهدا📋
تغییر خصوصیات اخلاقی شهید قربانخانی پس از سفر به کربلا
🎗خواهر شهید می گوید: وقتی از سفر کربلا برگشت، مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟ مجید گفته بود: از امام حسین علیه السلام خواستم آدمم کنه ...
سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلّی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می خواند و حتّی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند.
خودش همیشه می گفت نمی دانم چه اتّفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم.
#شهید_مجید_قربانخانی🦋🕊
#خاطرات_شهدا
ما قبل از تولد رسول، یک اسم پسر و یک اسم دختر انتخاب کرده بودیم.
اسم پسر رو محمدرسول در نظر گرفته بودیم؛ ولی چون شب تولدش مصادف با شب تولد "امام حسن عسکری (علیه السلام)" شد به این مناسبت اسمش رو محمدحسن گذاشتیم؛ و از آنجایی که من نام رسول رو دوست داشتم گفتم تو منزل "رسول" صداش میزنیم...
نقل از #مادرشھیدرسولخلیلی
#خاطرات_شهدا
عباس میگفت ما یه دیدن داریم، یه نگاه کردن.
من توی خیابون شاید ببینم، ولی نگاه نمیکنم!
✍🏻 نقل شده از همسر شهید
+ شادی روح شهید عباس بابایی صلوات
#خاطرات_شهدا
شلوار یخ زده و پاهای خونی🩹🧊
آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی میدانست که او مجروح شده است.
اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال میکرد، طفره میرفت و چیزی نمیگفت.
یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند."
یکی یکی بچهها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود..
شهید احمد پلارک🌱
🍃اللّھُمَّ؏َـجِّللِوَلیِّڪَالفَࢪَج🍃