eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
836 ویدیو
67 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 @Ebrahimhadi
72bdf96e48-5b09f8a6c2fbb804018b64e3.mp3
زمان: حجم: 5M
📎جزء هجدهم: قرائت روزانه یک جزء قران کریم هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🇮🇷 @Ebrahimhadi
هر مردی که همسرش آرایش کند و از منزل با حالت آرایش کرده خارج شود دیوث است؛ و هرکس او را دیوث بنامد گناه نکرده است و چنانچه زنی با چهره آرایش کرده و عطرزنان از منزلش خارج شود و شوهرش به این کار او راضی و خشنود باشد، با هر گامی که زن با این حالت بر می‌دارد، برای شوهرش خانه ای در آتش جهنم بنا میشود. پس پر و بال خانم هایتان را از این جهت ببندید که رضایت خدا و شادمانی و بهشتی شدن بدون حساب را در پی دارد. 📚بحارالانوار؛ جلد۱۰۰ به نام خدا شهید ابراهیم هادی: دوست عزيز؟! همسر شما برای خود شماست، نه براي نمايش دادن جلوي ديگران! ميداني چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بي‌حجاب شما به گناه ميافتند! 📚سلام بر ابراهیم/جلد۱ 🇮🇷 @Ebrahimhadi
شهید ابراهیم هادی
💞 رسم عاشقی 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت بیست و ششم ان روزها حال و روز خوشی نداشتیم. خانم برادر
💞 🌹 جانباز شهید ایوب بلندی ✅ قسمت بیست و هفتم از صدای جیغم محمد حسین و هدی از خواب پریدند. با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون به اطراف میپاشید. اگر محمد حسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه کپ کرده بود، ایوب خودش پایش را قطع میکرد. محمد پتو را انداخت روی پای ایوب. چاقو را از دستش کشید. ایوب را بغل کرد و رساندش بیمارستان. سحر شده بود که برگشتند. سرتا پای محمد حسین خونی بود. ایوب را روی تخت خواباند. هنوز گیج بود. گاهی صورتش از درد توی هم میرفت و دستش را نزدیک پایش میبرد. پایی که حالا غیر از بخیه های عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود. من دلش را نداشتم، ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش روغن بمالیم. هدی مینشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی میکرد و روی پای او میکشید. دلم ریش میشد وقتی میدیدم، برامدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد میشود و او چقدر با محبت این کار را انجام میدهد. زهرا آمده بود خانه ما. ایوب برایش حرف میزد. از راحت شدن محسن میگفت. از جنس درد های محسن که خودش یک عمر بود. تحملشان میکرد. از مرگ که دیر یا زود سراغ همه مان می اید. توی اتاق بودم که صدای خنده ی ایوب بلند شد و بعد بوی اسفند. ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده. زهرا چند بار به در چوبی زد و اسفند را دور سر ایوب چرخاند، _بیا ببین شهلا، بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش ایوب را دیدیم. هزار ماشاالله، چقدر هم قشنگ میخنده. چند وقتی میشد که ایوب درست و حسابی نخندیده بود. درد های عجیب و غریبی که تحمل میکرد، انقدر به او فشار اورده بود که شده بود عین استخوانی که رویش پوست کشیده اند. مشکلات تازه هم که پیش می آمد میشد قوز بالای قوز. جای تزریق داروی چرک خشک کن خیلی وقت بود که چرک کرده بود و دردناک شده بود. دکتر تا به پوستش تیغ کشید، چرک پاشید بیرون. چند بار ظرف و ملحفه ی زیر ایوب را عوض کردند. ولی چرک بند نیامد. دکتر گفت نمی توانم بخیه بزنم، هنوز چرک دارد. با زخم باز برگشتیم خانه. صبح به صبح که چرکش را خالی میکردم، میدیدم ایوب از درد سرخ میشود و به خوردش میپیچد. حالا وقتی حمله عصبی سراغش میامد. تمام فکر و ذکرش ارام کردن درد هایش بود. میدانستم دیر یا زود ایوب کار دست خودش میدهد. آن روز دیدم نیم ساعت است که صدایم نمیزند. هول برم داشت. ایوب کسی بود که "شهلا،شهلا" از زبانش نمی افتاد. صدایش کردم، _ایوب؟ جواب نشنیدم. کنار دیوار بی حال نشسته بود. خون تازه تا روی فرش امده بود. نوک چاقو را فرو کرده بود توی پوست سینه اش و فشار میداد. فورا امآقای نصیری همسایه پایینیمان را صدا کردم. بچه ها دویدند توی پذیرایی و خیره شدند به ایوب. میدانستم زورم نمیرسد چاقو را بگیرم. میترسیدم چاقو را انقدر فرو کند تا به قلبش برسد. چانه ام لرزید، _ایوب جان، چاقو را بده به من. اخر چرا این کار را میکنی؟ اقای نصیری رسید بالا. مچ ایوب را گرفت و فشار داد. ایوب داد زد، _ولم کن. بذار این ترکش لعنتی را دربیاورم. تو را بخدا شهلا. بغضم ترکید. _بگذار برویم دکتر. اقای نصیری دست ایوب را از سینه اش دور کرد. ایوب بیشتر تقلا کرد. _دارم میسوزم. بخدا خودم میتوانم. میتوانم درش بیاورم. شهلا، خسته ام کرده، تو را خسته کرده. بچه ها کنار من ایستاده بودند و مثل من اشک میریختند‌. چاقو از دست ایوب افتاد. تنش میلرزید و قطره های اشک از گوشه چشمش میچکید. قرص را توی دهانش گذاشتم. لباس خونیش را عوض کردم. زخمش را پانسمان کردم و او را سر جایش خواباندم. به هوش آمد و زخم تازه اش را دید. پرسید ، _این دیگر چیست؟ اشکم را پاک کردم و چیزی نگفتم. یادش نمی آمد و اگر برایش تعریف میکردم خیلی از من و بچه ها خجالت میکشید. ⭕️ ادامه دارد... 🇮🇷 @ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
❤️ ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰هرشب راس ساعت ۲۲ ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید 🇮🇷 @ebrahimhadi
🌙سحر نوزدهم... 🇮🇷 @Ebrahimhadi
🌙سحر نوزدهم... ✍ برای رفتن... چقــــدر بی تابی؟ از لحظه ای که سیاهی، یَقِـــه ی آسمان را گرفته است ، چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟ منتظر کدام اشــــاره ای؟ ❄️دل دل میکنـــم، بی خیالِ رفتن شوی... با رفتن تــو، فقط زینب، نیست؛ که زمین می خورد! که تمـام فرزندانت، تا قیامت، به خاک می افتند! ❄️نــــرو ... دردِ نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند. وقارِ حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است. تو می روی....و تمامِ چشم مرا، با خودت میبری! تو میروی ، تا با یک ضــربــه، رستگار شوی. اما من با همان یک ضربه، به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم. ❄️تکرار هر رمضان، تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است، که راه نَفَس های مرا ، مسدود می کند. همان قدم هايی که سنگ و کلوخِ خیابان نیز، از رفتنــش، به درد آمده اند. هنوز هم ، درد امشب زینب، چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد. من یقین دارم...؛ تا لحظه دیدارت، هیــچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد. 💢تمام رازِ زمیـــن؛ تویی علــی! و خداوند، لیلةالقدرش را نیز، با تــو هماهنگ کرده است. و این؛ شرافتیست، که، جان مرا در تحمل این درد، تسکین داده است. ❄️می روی.... چاره ای نیست جان دلم! اما به جان بی نظیرت قسم؛ من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم. و به اتصالِ تــو ، راه آسمان را ، طی می کنم. ✨دستان خالی مــرا، تا آخر بازار دنیا....رها مکن. شلوغی اش، مرا نابود خواهد کرد! 🇮🇷 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
#نوای_دلتنگی💔 عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم 🍃دعای سلامتی امام زمان (عج) به نیابت از شهید ابراهیم هادی🌹 🇮🇷 @Ebrahimhadi
دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان🌙 🇮🇷 @Ebrahimhadi
@EbrahimHadi1528062563032.mp3
زمان: حجم: 4.9M
📎جزء نوزدهم: قرائت روزانه یک جزء قران کریم هدیه به شهید ابراهیم هادی🌷 🇮🇷 @Ebrahimhadi