eitaa logo
کانال شهید هادی
2.7هزار دنبال‌کننده
834 عکس
410 ویدیو
13 فایل
✨به یاد شهیدان ابراهیم هادی و رسول خلیلی ✨حضور شما اینجا دعوتی است از سوی شهیدان نشر پیام های کانال در صورتی مجاز است که فقط فوروارد شود ✨آدرس صفحه اینستاگرام ما: Instagram.com/ebrahimhadi_97 ✨جهت تبادل، انتقاد و پیشنهاد👇 @basirat5ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتگوی اختصاصی با ♻️ـ چرا با این همه روابط و فعالیت‌های اجتماعی شهید هادی گمنام بوده و تا سال‌ها بعد از شهادتش هم گمنام باقی مانده بود⁉️ 💢 خودش گمنامی را دوست داشت و می‌گفت می‌خواهم گمنام بمانم؛ می‌گفت: از زیبایی خدا در گمنامی بیشتر لذت می‌برم. نمی‌خواهم حتی پیکرم برگردد، همواره کارهای سخت را خودش انجام می‌داد و می‌گفت باید با این کارها جسم و روحم را صیقل دهم. واقعاً صدای زیبای اذان ابراهیم از یادم نمی‌رود؛ لطافت روحی ابراهیم در اذان گفتنش پیدا بود صدای اذانش همواره در گوشم زمزمه می‌شود و من همواره با صدای ابراهیم زندگی می‌کنم و او همیشه ما را کمک و راهنمایی می‌کند. ♻️در ایامی که شهدای گمنام در شهرها و مناطق مختلف کشورمان تشییع می‌شدند و ایام فاطمیه بود، خواب دیدم ابراهیم در می‌زند و می‌گوید «یا الله، یا الله، من اومدم» و ... 💢ـ این شهید با وجود سن کم چطور با علمای بزرگ ارتباط معنوی داشت؛ علما و بزرگانی مثل علامه محمدتقی جعفری و حاج‌اسماعیل دولابی⁉️ ♻️هر وقت از جبهه می‌آمد در محضر درس حاضر می‌شد و از بیانات ایشان استفاده می‌کرد. یادم می‌آید یک روز از جبهه آمده بود و با جسم زخمی در منزل در حال استراحت بود، به ملاقات ابراهیم آمد. ابراهیم از این اقدام استاد جعفری بسیار ناراحت و شرمنده شده بود و می‌گفت شما چرا به دیدن من آمدید، من باید به دیدن شما می‌آمدم. ♻️ همچنین شاگرد بود و خیلی چیزها را از این عارف فرا می‌گرفت و ملاقات‌های خوب و سازنده‌ای با ایشان و دیگر بزرگان داشت. 💢ـ چرا شهید هادی هیچ گاه ازدواج نکرد؛ با وجود اینکه بسیار خوش‌تیپ بود و و ظاهراً دختران زیادی نیز آرزوی ازدواج با وی را داشتند⁉️ ♻️می‌گفت اولویت اول من موفقیت رزمندگان در جبهه و پیروزی انقلاب است و برای ازدواج سر فرصت زمان هست! 💢ـ افراد زیادی به این شهید متوسل می‌شوند و به وی ارادت دارند. دلیل این همه توسل و ارادت را در چه می‌دانید، به‌ویژه که جوانان برایش جشن تولد می‌گیرند و کارهایی از این قبیل انجام می‌دهند؟ ♻️ پاک و خالص بود و برای همین هم زمانی که شهید نشده بود و هم‌اینک که شهید زنده است، همه دوستش داشتند و دارند و این مقام شهیدان بزرگ ایران‌زمین است.
هیچ بودم،🍂 پوچ بودم،🍁 ناامید از این زندگی...💔 تا اینکه... سلام بر ابراهیم را خواندم، به نظرم ...💞 شعبه ای از است. با این میشود راه را پیدا کرد @Ebrahimhadi_ir97
🦋🌼 ✨باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند..! 🍃 همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خــــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن خودش نداشت مخـــــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــــه‌ها مطـــرح بود!✨ •برگرفتھ‌از‌کتاب‌سلام‌برابراهیم📚
🍃 ✍تو اوج درگیری و عملیات بودیم. شرایط خیلی سخت و روحیه نیروهای ما خراب بود.😔 از همه طرف به سمت ما شلیک می‌شد. دشمن حلقه محاصره را کامل کرد. در این شرایط روی بلندی رفت و با صدای بلندی فریاد زد:👇👇👇 💓 الله ‌اکبر... اشهد ان لا اله الاالله... وقتی اذان و نام خدا به گوش ما خود چنان آرامش پیدا کردیم که گویی هیچ خبری نیست!😊 دشمن هم با شنیدن نوای ملکوتی عقب‌نشینی کرد. وقتی پایین آمد, یکی از رفقا بهش گفت:خیلی عالی بود. با صدای شما آرامش پیدا کردیم. ابراهیم یادآور شد که: من نبودم. 🤲این یاد خدا بود که آرامش ایجاد کرد: 💓{أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ}💓 ❣(آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام‌بخش دلهاست.)❣ [رعد/28] 📚خدای خوب ابراهیم http://eitaa.com/ebrahimhadi_ir97 http://instagram.com/ebrahimhadi_ir97
🔮 درباره چگونگی نیز یکی از همرزمانش نقل می‌کند: « به بچه‌های گردان گفتم عراق دارد کار را تمام می‌کند چون فقط آتش 🔥و دود بود که دیده می‌شد. اما هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاهایش افتادم دلم لرزید. نزدیک غروب بود احساس کردم چیزی از دور در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند، در راه مرتب زمین می‌خوردند و بلند می‌شدند. میان سرخی غروب بالاخره آنها به خاکریز ما رسیدند. پرسیدیم از کجا می‌آیید؟ گفتند: از بچه‌های هستیم. با اضطراب پرسیدم: پس بقیه چی شدند؟ حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی💣 می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه شهدا را انتهای کنار هم چیده بود. آذوقه🍞 و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروحان رسیدگی می‌کرد. اصلا این پسرخستگی نداشت.گفتم: از کی دارید حرف می‌زنید مگر فرمانده‌ه‌تان نشده بود؟ گفت:جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم می‌کرد و روحیه می‌داد. داشت روح از بدنم خارج می‌شد. سرم داغ شده بود.😰 ...
🔮 آب دهانم را فرو دادم چون که اینها مشخصات بود. با نگرانی😥 نشستم و دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده😳 از تعجب گفتم: رو میگی درسته؟ الان کجاست؟ گفت:آره انگار یکی دوتا از بچه‌های قدیمی صداش می‌کردند. یکی دیگر گفت:تا آخرین لحظه که عراق آتش🔥 می‌ریخت زنده بود، به ما گفت: عراق نیروهایش را عقب برده است حتما می‌خواهد آتش سنگین بریزد، شما هم اگر حال دارید تا این اطراف خلوت است عقب بروید. دیگری گفت: من دیدم که او را زدند. با همان انفجارهای☄ اول افتاد روی زمین. بی‌اختیار بدنم سست شد. دیگر نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. سرم را روی خاک گذاشتم و تمام خاطراتی که با داشتم در ذهنم مرور شد. از گود زورخانه تا گیلان غرب و ...بوی شدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شده بود !رفتم لب خاکریز می‌خواستم به سمت حرکت کنم یکی از بچه‌ها گفت با رفتن تو بر نمی‌گردد . همه بچه‌ها حال و روز من را داشتند. وقتی وارد شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود:«ای از سفر برگشتگان کو شهیدانتان کو شهیدانتان؟ » صدای گریه بچه‌ها بیشتر شد.😭 خبر و خیلی سریع بین بچه‌ها پخش شد. یکی از رزمنده‌ها که با پسرش در جبهه بود گفت:همه داغدار هستیم. به خدا اگر پسرم شده بود آنقدر ناراحت نمی‌شدم.😔 هیچ کس نمی‌داند چه آدم بزرگی بود. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند.»❤️
مۍگفت : مطمئن باش هیچ چیزے مثڵ برخوردِخوب روے آدم ها تٵثیر ندارد. :)♥️✨