eitaa logo
کانال شهید هادی
2.7هزار دنبال‌کننده
834 عکس
410 ویدیو
13 فایل
✨به یاد شهیدان ابراهیم هادی و رسول خلیلی ✨حضور شما اینجا دعوتی است از سوی شهیدان نشر پیام های کانال در صورتی مجاز است که فقط فوروارد شود ✨آدرس صفحه اینستاگرام ما: Instagram.com/ebrahimhadi_97 ✨جهت تبادل، انتقاد و پیشنهاد👇 @basirat5ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ebrahimhadi_ir97: پست صفحه اینستاگرام ما شفای بیمار با دعای توسل شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی🌹 🌸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظی بودند يكباره مردی سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. 🌸بــا رنگی پريده و با صدائی لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. 🌸ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توی گود. خودش هم آمد وسط گود. 🌸آن شب ابراهيم در يك دور ورزش، دعای توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوز دل برای آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گريه ميكرد. 🌸دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا ⁉️ 🌸گفت: بنده خدائی كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. 🌸بعد ادامه داد: الحمدالله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده برای همين ناهار دعوت كرده. 🌸برگشتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسی که چيزی نشنيده، آماده رفتن میشد. 🌸اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. باز نشر پست آزاد میباشد http://eitaa.com/ebrahimhadi_ir97 instagram.com/ebrahimhadi_ir97
🔮 درباره چگونگی نیز یکی از همرزمانش نقل می‌کند: « به بچه‌های گردان گفتم عراق دارد کار را تمام می‌کند چون فقط آتش 🔥و دود بود که دیده می‌شد. اما هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاهایش افتادم دلم لرزید. نزدیک غروب بود احساس کردم چیزی از دور در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند، در راه مرتب زمین می‌خوردند و بلند می‌شدند. میان سرخی غروب بالاخره آنها به خاکریز ما رسیدند. پرسیدیم از کجا می‌آیید؟ گفتند: از بچه‌های هستیم. با اضطراب پرسیدم: پس بقیه چی شدند؟ حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی💣 می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه شهدا را انتهای کنار هم چیده بود. آذوقه🍞 و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروحان رسیدگی می‌کرد. اصلا این پسرخستگی نداشت.گفتم: از کی دارید حرف می‌زنید مگر فرمانده‌ه‌تان نشده بود؟ گفت:جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم می‌کرد و روحیه می‌داد. داشت روح از بدنم خارج می‌شد. سرم داغ شده بود.😰 ...
🔮 آب دهانم را فرو دادم چون که اینها مشخصات بود. با نگرانی😥 نشستم و دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده😳 از تعجب گفتم: رو میگی درسته؟ الان کجاست؟ گفت:آره انگار یکی دوتا از بچه‌های قدیمی صداش می‌کردند. یکی دیگر گفت:تا آخرین لحظه که عراق آتش🔥 می‌ریخت زنده بود، به ما گفت: عراق نیروهایش را عقب برده است حتما می‌خواهد آتش سنگین بریزد، شما هم اگر حال دارید تا این اطراف خلوت است عقب بروید. دیگری گفت: من دیدم که او را زدند. با همان انفجارهای☄ اول افتاد روی زمین. بی‌اختیار بدنم سست شد. دیگر نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. سرم را روی خاک گذاشتم و تمام خاطراتی که با داشتم در ذهنم مرور شد. از گود زورخانه تا گیلان غرب و ...بوی شدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شده بود !رفتم لب خاکریز می‌خواستم به سمت حرکت کنم یکی از بچه‌ها گفت با رفتن تو بر نمی‌گردد . همه بچه‌ها حال و روز من را داشتند. وقتی وارد شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود:«ای از سفر برگشتگان کو شهیدانتان کو شهیدانتان؟ » صدای گریه بچه‌ها بیشتر شد.😭 خبر و خیلی سریع بین بچه‌ها پخش شد. یکی از رزمنده‌ها که با پسرش در جبهه بود گفت:همه داغدار هستیم. به خدا اگر پسرم شده بود آنقدر ناراحت نمی‌شدم.😔 هیچ کس نمی‌داند چه آدم بزرگی بود. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند.»❤️
4_5773918754433928338.mp3
8.99M
💔 ابراهیم هادی ساکن خاکت...🍃
⚪️ شرح ماجرای عاشورایی 🕊🕊محل عروج شهید ابراهیم هادی 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 امروز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ پنج روز است که در هستیم. آب و غذا و مهمات نداریم. شمار بچه های بسیار کم است و بسیاری شهید و یا زخمی شدند. بقیه از هم از عطش فراوان، توانی برایشان نمانده است. امید‌دادن‌های ابراهیم بهترین رزق این چند روز برای بچه ها بود.... او می‌گفت : اگر همگی هم شهید شویم تنها نیستیم، مطمئن باشید مادرمان می آید و به ما سر می زند. در همین حال رزمنده ای فریاد زد: مادر بخدا قسم اگر گردان کمیل در مدینه بود هرگز نمی گذاشتند به تو سیلی بزنند. نوای «مادر مادر» در کانال طنین انداز شده بود...😔 کماندوهای عراقی به کانال رسیدند و شروع کردند به بچه‌‌های باقی مانده کمیل و حنظله آنها همزمان با راهپیمایی ۲۲ بهمن در نقاط مختلف ایران داشتند حماسه دیگری رقم می زدند. ابراهیم بقیه رزمندگان را به عقب راند و خود در برابر کماندوها مقاومت می کرد که ناگهان نوایی بلند شد: ابراهیم شهید شد...😔 ❤️ 🌷 کانال رسمی شهید ابراهیم هادی