به نقل از دوست#شهید_ابراهیم_هادی
یک روز داشتم با هم از منزل به سمت باشگاه میرفتیم. من کمی جلوتر رفتم. برگشتم و دیدم ابراهیم کمی عقبتر ایستاده. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد! دوباره بلند شد.
گفتم: چی شده داش ابرام؟ با تعجب برگشتم به سمتش گفت: اینجا پر از مورچه بود. حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچهها. برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم. ابراهیم پرید اینطرف کوچه و راهش را ادامه داد. گفتم: عجب آدمی هستی؟ دیر شد، وایسادی به خاطر مورچهها؟ گفت: اینها هم مخلوقات خدا هستند. من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون میریختم، نه اینکه با پام اونها رو له کنم.
#یاد_شهدا_با_صلوات
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_تشنه_لب_به_مثل_حسین_ابن_علی
#سلام_بر_ابراهیم
#در_آستانه_اربعین_حسینی
#التماس_دعا
کانال ایتا👇
http://eitaa.com/ebrahimhadi_ir97
صفحه اینستاگرام👇
http://instagram.com/ebrahimhadi_ir97