eitaa logo
کانال شهید هادی
2.7هزار دنبال‌کننده
834 عکس
410 ویدیو
13 فایل
✨به یاد شهیدان ابراهیم هادی و رسول خلیلی ✨حضور شما اینجا دعوتی است از سوی شهیدان نشر پیام های کانال در صورتی مجاز است که فقط فوروارد شود ✨آدرس صفحه اینستاگرام ما: Instagram.com/ebrahimhadi_97 ✨جهت تبادل، انتقاد و پیشنهاد👇 @basirat5ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
به "حر مدافعان حرم" مشهور بود، ماجرای تحول تا شهادتش تنها 4ماه به طول انجامید، شهید جاویدالاثر مجید قربانخانی، روضه حضرت زینب (س) او را متحول کرده بود. پدرش در خاطره‌ای می‌گوید: "یکی از دوستان مجید یک‌شب او را به هیئت خودشان ‌برد که اتفاقا خودش در آنجا مداح بود، بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب (س) می‌خوانند و مجید آن‌قدر سینه می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود. وقتی بالای سرش می‌روند، می‌گوید: «مگر من مرده‌ام که حرم حضرت زینب (س) در خطر باشد؛ من هر طور شده می‌روم.» از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود." سیزده دی ماه رسید سوریه. مجید در خان طومان مسئول غذا و پشتیبانی بود. حتی یکی از همرزمانش می گفت غذای خودش را نمی خورد و به بقیه می داد. همیشه به بقیه می گفت که او را هم خط ببرند. روز آخر بعد از یک هفته گفت امشب شب آخر است، مرا هم با خود عملیات ببرید. یکی از فرماندهان به نام شهید حسن امیدواری، خواب می بیند که یک گروهی در حرم حضرت زینب صف کشیده اند. یک خانم سه ساله آمد 13 نفر از این گروه را جدا کرد و گفت شماها یک قدم جلو بیایید. همه آن 13 نفر هم شهید شدند. از 13 نفری که آن جلو شهید شدند فقط 5 پیکر برگشت عملیاتشان در خان‌طومان با چچنی ها بود. مجید چند بار حمله می کند و چند نفر از آنها را می زند. آنها فرار می کنند. در نهایت یکی از شهدا شهید قربانخانی است که پیکرش بر نمیگردد و جاوید الاثر می ماند. آدرس کانال ایتا و پیج اینستاگرام 👇👇👇👇 @ebrahimhadi_ir97
✨تولدت مبارک ای شهید شفاعت ┏━♻️━━🥀━━♻️━┓ ⠀ @ebrahiimhadi_ir97 ┗━♻️━━🥀━━♻️━┛
شهید هادی ، خیلی از کارهای خودش را با همین الله اکبر حل میکرد نمونه ای از این کارها این بود که در مسیر حرکت با ماشین از یک راه صعب العبور با گفتن یک الله اکبر و بسم الله، از آنجا رد شد و به مقصد رسید و دوستش که ماجرا را می دید، تعجب کرد در این هنگام شهید ابراهیم هادی گفت ما قدرت الله اکبر رو هنوز درک نکردیم... آدرس کانال ایتا و صفحه اینستاگرام👇 ....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•.... 🌼@ebrahiimhadi_ir97🌼 ....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
شهید مرتضی با لهجه ی شیرین (شوهانی )تبسم را بر لبان رزمنده گان می نشاند. سنگر مرتضی شلوغ ترین سنگر بودو دور و برش همیشه پر بود از رزمندگانی که به اخلاق خوب ورفتار پسندیده  اوعشق می ورزیدند.در شب عملیات آنقدرروحیه رزمندگان را تقویت می کرد که مرگ شیرین تر از عسل می شد .او در عملیات والفجر 5،والفجر 9 ،والفجر 10 ،کربلای 1 ،کربلای 10، نصر 4و نصر 8 سمت فرماندهی گروهان و ستاد گردان را بر عهده داشت و بارها مجروح گردید ،بعد از جنگ او در فراغ شهدا ءخیلی بی  تابی می کرد . مرتضای بعد از جنگ خیلی با آن مرتضای زمان جنگ فرق داشت ،چنانکه روزی روی چادرش این شعر را نوشته بودند : در سنگر حق شیر شکاران همه رفتند یاران هَلَت چون عطر بهاران همه رفتند چون بوی گل ،آن پاک عیاران همه رفتند هَلَتی با که نشینی که یاران همه رفتند پ.ن.۱ ما یک روز نشستیم پای حرف و درد دل یک هموطن ایلامی که عضو صفحه اینستاگراممون هستن، ایشون حرفهایی زدن از اینکه ایلام مظلوم واقع شده، ما هم به ایشون قول دادیم که یک پست مختص ایلام در صفحه قرار بگیره تا شاید اندکی از ناراحتی ایشون رو بتونیم کم کنیم. پ. ن.۲. مهران یا ایلام شهری مرزی در غرب کشور ( ایران ما اگر سرپاست یکی از دلالیلش استواری مرزبانانمون در غرب و همچنین مرزداران شرقیمون در سیستان است) که محروم محسوب میشه و امیدواریم که مسئولین در این استان و کشورمون حواسشون بیشتر از این به این استان باشه و مطمئن باشن در ازای عملشون خداوند منان به زندگیشون برکت میده. پست اصلی را در اینجا ببینید👇 instagram.com/ebrahimhadi_ir97
به نقل از دوست یک روز داشتم با هم از منزل به سمت باشگاه می‌رفتیم. من کمی جلوتر رفتم. برگشتم و دیدم ابراهیم کمی عقب‌تر ایستاده. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد! دوباره بلند شد. گفتم: چی شده داش ابرام؟ با تعجب برگشتم به سمتش گفت: اینجا پر از مورچه بود. حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچه‌ها. برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم. ابراهیم پرید این‌طرف کوچه و راهش را ادامه داد. گفتم: عجب آدمی هستی؟ دیر شد، وایسادی به خاطر مورچه‌ها؟ گفت: اینها هم مخلوقات خدا هستند. من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می‌ریختم، نه اینکه با پام اونها رو له کنم. کانال ایتا👇 http://eitaa.com/ebrahimhadi_ir97 صفحه اینستاگرام👇 http://instagram.com/ebrahimhadi_ir97
حسین یک ایرانی ساکن خراسان رضوی بود که بنا به دلایلی از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد و در ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۵ در سن ۲۷ سالگی به خیل شهدای مدافع حرم پیوست. زیبایی چهره شهید حسین هریری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به «قمر فاطمیون» معروف شود. او که به تازگی نامزد کرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعی برای دفاع از حریم اهل بیت شود. بنابراین با همسرش شرط کرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتی پس از نامزدی به سوریه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت. «زهرا سادات رضوی» همسر شهید متولد 1376 است. دختر جوانی که هنوز زندگی مشترکش را آغاز نکرده، همسر شهید شد. او در گفت‌وگو با « جوان» از شناخت یک شهید در دوران چهارماهه نامزدی‌اش می‌گوید که برای او یک عمر گذشته است... یک نکته جالب هم بگیم به نقل از پدر شهید: قمر فاطمیون وامی از بانک گرفته بود برای رفع مشکلات مردم... بنده ی خوب خدا حالا ببین تو کجایی و شهدا کجان؟!! پست اصلی را اینجا ببینید👇 http://instagram.com/ebrahimhadi_ir97 (هم اسم با حسین ابن علی😔) ۹۹
شهید در زمان اعزام به سوریه به تازگی متأهل شده بود؛ مراسم عقد این شهید بزرگوار هم ماجرای جالبی داشت. همسر شهید صفری این ماجرا را اینگونه روایت می‌کند: سال گذشته یعنی سال 95، در سالروز میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع)، در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خوانده شد. حال و هوای بهشتی بهشت شهدا، حال و هوایمان را عوض کرده بود. هر چه بود آرامش بود و آرامش. با هم عهد بستیم همراه و کمک حال هم باشیم برای رسیدن به خدا و رضایت او ... این روز مصادف بود با سالروز تولد قمری شهید مدافع حرم، رسول خلیلی و ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار، شیرینی این روز را برایمان دوچندان و به یادماندنی‌تر کرد. روز قبل از محرمیت آمده بود بهشت و شهدا را برای مراسم دعوت کرده بود. می‌گفت حتی شهدای شهرستانی را هم دعوت کردم. به قول خودش آن لحظات بین زمین و آسمان ترافیکی شده... الحمدلله که تو رسیدی و من شیرینی وصالت به پروردگار، به لطف خودش در جانم نشسته و دل مرا نیز به شادی و آرامشت، آرام کرده. شاید شیرین‌ترین و جالب‌ترین قسمت این مراسم این بود که خطبه عقد این شهید والامقام به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. آدرس کانال ایتا و صفحه اینستاگرام👇 @ebrahimhadi_ir97 پست اصلی را اینجا ببینید👇 http://instagram.com/ebrahimhadi_ir97
شهید محمد جاودانی بافکر در ۲۴ دی ۱۳۶۷ متولد شد. تحصیلات خود را تا کارشناسی ارشد مدیریت ادامه داد. از نظر خصوصیات شخصیتی، فردی خویشتن‌دار و کم‌حرف بود. از نوجوانی در بسیج حضوری فعال داشت و در همین سنین کتاب‌های مربوط به زندگی شهدا را مطالعه می­‌کرد و سبک زندگی شهدا را سرلوحه­ کارهای خود قرار می‌­داد. شرکت در اردوهای جهادی از فعالیت­‌های محمد در دوران دانشجویی بود. به خاطر عشق و علاقه‌­اش به سید و سالار شهیدان هر سال در پیاده روی اربعین شرکت داشت. با تحولاتی که در منطقه و عراق و سوریه پیش آمد برای مبارزه با داعش چند نوبت به عراق و سوریه اعزام شد. شهید محمد جاودانی بافکر دوست صمیمی شهید «مصطفی عارفی» و شهید «حسین حریری» بود. بارها خانواده برای ازدواج محمد اقدام کردند ولی تنها شرط شهید این بود که همسرش مانع شهادتش نباشد، که اغلب خانواده‌ها قبول نمی‌کردند. محمد بالاخره مزد اخلاص و جهاد خود را در عصر تاسوعا و شب عاشورای سال ۱۳۹۶ گرفت و بر اثر اصابت موشک کورنت در منطقه دیرالزور به یاران شهیدش پیوست و جاودانه شد. پست اصلی را در صفحه اینستاگرام ما ببینید👇 https://www.instagram.com/p/CIvt6CTh85C/?igshid=1ge075zebqzh4
دکتر محسن نوری» یکی از دوستان بود که از دوران کودکی با او همراه بوده و خاطرات مشترکی با این شهید والامقام و عارف مسلک داشته است. او در مورد نحوه تحول این شهید که با وجود سن کمش اما مراتب عرفانی زیادی را طی کرده بود به ذکر خاطره‌ای از زبان خود شهید اشاره می‌کند. این خاطره در کتاب «عارفانه» کاری از «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی» نقل شده است که در ادامه می‌آید:رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت. در داخل یک جمع همیشه مثل آن‌ها بود با آن‌ها می‌خندید با آن‌ها حرف می‌زد و... احمد هیچ گاه خود را از دیگران بالاتر نمی‌دانست. در حالی که همه می‌دانستیم که او از بقیه به مراتب بالاتر است. از همان دوران راهنمایی که درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس کردم که از احمد خیلی فاصله گرفتم. احساس کردم که احمد خداوند را به گونه‌ای دیگر می‌شناسد و بندگی می‌کند! ما نماز می‌خواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم اما دقیقا می‌دیدم که احمد از نماز و مناجات با خدا لذت می‌برد. شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عارف و عالم طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه 12 ساله عجیب بود. من سعی می کردم بیشتر با او باشم تا ببینم چه می‌کند. اما او رفتارش خیلی عادی بود و مثل بقیه می‌گفت و می‌خندید. من فقط می‌دیدم اگر کسی کار اشتباهی انجام می‌داد خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می‌داد. احمد امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمی‌کرد. فقط زمانی برافروخته می‌شد که می‌دید کسی در یک جمعی غیبت می‌کند و پشت سر دیگران صحبت می‌کرد در این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمی‌کرد با قاطعیت از شخص غیبت کننده می‌خواست که ادامه ندهد. من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.»بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد:  از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
 شهید والا مقام اسماعیل رضایی از شهدای دانش آموز شهرستان قائم شهر می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد. نام پدر : یارعلی تاریخ تولد : 1352/06/25 تاریخ شهادت : 1367/04/04 محل تولد : قائم شهر گلزار شهدای تالار نحوه شهادت : اصابت ترکش به قفسه سینه وشکم محل شهادت : هفت تپه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز تولد یه فرد خاص تو زندگی ماست تولد شهید ابراهیم هادی امروز خیلیا خوشحالن خیلیا به جای کادو دادن به داداش ابراهیم، از ایشون کادو میگیرن حواست باشه از این قافله جا نمونی🎉 شهید ابراهیم هادی متولد اول اردیبهشته چه خوبه آدم اردیبهشتی باشه و در نهایتم به بهشت بره شمایی که متولد این ماهی قدر خودتو بدون🎉 شهید هادی یه برادر با معرفته برای من و شما پس سعی کن تو هم معرفت بردارتو داشته باشی و خدای نکرده به بیراهه نری...🎉 بچه ها بیایین یه قرار بزاریم با داداشمون اونم اینکه بهش قول بدیم عادتای بدمونو بزاریم کنار در مقابلش برادر شهیدمون هم برامون دعا میکنه🎉 برادر جان در روز تولدت ما به شفاعتت نیاز داریم حواست بهمون باشه.🎉 تولدت مبارک برادر شهید ما🎉 تولدت مبارک هادی ما🎉 تولدت مبارک ناجی ما 🎉 تولدت مبارک با معرفت🎉 اول اردیبهشت ۱۴۰۰ مصادف با هشت رمضان ۱۴۴۲ Instagram.com/ebrahimhadi_ir97 eitaa.com/ebrahimhadi_ir97 هر چی از برادر شهیدت میخوای اینجا کامنت کن # تولد # میلاد
33.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرڪه‌راصبح‌شهادت‌نیست شام‌مرگ‌هست، بےشهادت‌مرگ‌باخسران‌ چـه‌فرقےمیـڪند...؟! ارسالی کاربران