(۳)3⃣
👈زنا که اونجا مشغول کارهای خودشون بودن ،با جیغ زدن و فریاد از اتاق فرار کردن. بعضی هم از حال رفتن. مردا هم که دستپاچه شده بودن تفنگ به دست به پلنگ حمله کردن و بهش شلیک کردن پلنگ به سمت تاریکی شب برگشت و فرار کرد. ولی موقع فرار بهش تیر زدن.
🐆
📌مجلس عروسی تا ساعتی بهم خورد و همه می ترسیدن پلنگ دوباره برگرده. زنها پچ پچ کنان مینا رو به هم نشون میدادن و سر تکون میدادن.
یکی از فامیلای مینا که از ریش سفیدای کندلوس بود سعی کرد مهمونی رو آروم کنه.
👈مهمونها و زنهای ترسیده رو دلداری داد و برای اینکه مردم نیچکوه از عشق مینا و پلنگ خبردار نشن و این باعث خجالت فامیل نباشه، به مهمونا گفت:
پلنگ بخاطر گرسنگی به نیچکوه اومده و جای نگرانی نیست.
👈یکی دو ساعت بعد از فرار پلنگ از نیچکوه، مجلس دوباره راه افتاد و دوباره همه مشغول رقص و قلیون و چای و چپق شدن و درباره ی اینکه چرا پلنگ به روستا اومد با هم حرف میزدن. تو این بین یکی از جوونها که اتفاقا رقیب عشقی پلنگ بود، گفت من مطمئنم پلنگ رو زدم. ولی همه این حرف رو گذاشتن به حساب حرفهای پا منقلی. فکر نمیکردن که پلنگ کشته شده باشه یا تیری خورده باشه.
🐆
📌فردای عروسی یکی از جوونا کاسهای از خون پلنگ رو توی چاله ای از برف نزدیک کندلوس دید. که به قول کشاورزای کندلوس (رنگ خونش مثل گل شقایق بود. از قدیم می گفتن رنگ خون عاشق با خون بقیه فرق داره. خون عاشق هرجا که بریزه گل در میاد.) 👈این خبر به سرعت تو کندلوس پیچید و به گوش مینا هم رسوندن.
🌸#مینا! وقتی که فهمید پلنگ شاید مرده باشه آن چنان سر و صدا و شیون و زاری تو کندلوس راه انداخت که همه ی مردم ده حیرت زده و مبهوت شدن.
📌مینا مدام نام پلنگ را صدا میزد و به سر و روی خود می زد! کسی هم جرات نمی کرد نزدیکش بره. اون یکپارچه خشم و آتیش بود.
📌صدای آه و نالههای این زن تا آخر عمر کسایی که این صحنه رو دیده بودن تو گوششون مونده بود و هنوزم پیرمرد و پیرزنهای کندلوس که اون موقع بچه بودن یادشونه و با یادش اشک می ریزن.
👈همه ی مردم ده از غم کشته شدن پلنگ ناراحت بودن و بعضی هم گریه میکردن.👈 شنیدن شیون از ته دل مینا به لرز افتاد و به جنگل فرار کرد و دیگه هم برنگشت و هیچ کس هم اونو ندید!
👇👇
البته میگن سالها بعد یه مرد اونو توی “غار پریان” دیده بود.
مینا! موهاش خیلی بلند شده بود به طوری که روی دوشش ریخته بود و با دیدن مرد کندلوسی فرار کرد!
🐆
👈مردم روستا تا ۳ روز همه جا رو گشتن تا شاید لاشه ی پلنگ یا پلنگ نیمه جان رو پیدا کنن و نجاتش بدن تا مینا رو آروم کنن. حتی تا نوک کوه اون منطقه هم بالا رفتن. ولی رد پای پلنگ... یه جا روی برفها گم میشد.
🐆
📌مردم هرگز لاشه پلنگ رو پیدا نکردن.
👈بعضیا شایع کرده بودن که شاید خود جوون رقیب پلنگ، لاشه پلنگ رو پیدا کرده و با خودش به جنگل برده.
📌در هر صورت مینا لباس عزای سیاه پوشید و خانه نشین شد.🖤
📌مردم که دیگه همه از این عشق غیرعادی خبردار شده بودن دسته دسته از روستاها و خونههای اطراف برای دلداری و تسلیت میومدن خونه ش و همراه با اون گریه می کردن.
🥀مینا تا آخر زمستون خودشو تو خونه زندانی کرد. فامیلاش گاهی براش غذا میاوردن.
👈تا اینکه زمستون تموم شد. تو یکی اولین روزهای بهار و جشن نوروز، صبح زود مه بسیار غلیظی کندلوس رو بلعید. طوری که نقل میکنن هیچکدوم از مردم ده تو عمرشون چنین مهایی ندیده بودن. وقتی مه اومد مینا در خونه ش رو باز کرد و بیرون اومد. مردم با تعجب نگاهش میکردن ولی اون مات جنگل بود و به حرف کسی جواب نمیداد. 👈بدون اینکه حرفی بزنه رفت تو جنگل و لای مه گم شد.
📌مردم روستا فکر میکردن که شاید اون میخواد به زندگی عادی برگرده و شاید رفته جنگل برا خودش هیمه (چوب) بیاره. اما ظهر شد اون نیومد شب هم شد و مینا برنگشت. مردم و بستگانش نگرانش شدن. تصمیم گرفتن برن دنبالش، مشعل و فانوس روشن کردن و تو تاریکی شب تا صبح توی جنگل دنبالش گشتن.
🟡ولی مینا پیدا نشد.
📌تا چند روز فوج فوج آدم بود که جنگل رو دنبال ردی از مینا میگشتن ولی مینا هرگز پیدا نشد.
💥#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2815
#داستان
ادامه👇👇
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂
(۴) 4⃣
📜#مینا و #پلنگ
🖊از همون روز به بعد افسانههای مردم شروع شد.
👈همه ی مردم کندولوس آن زمان تا پایان مرگ میگفتن از خونه متروک مینا صدای و ساز او آواز میاد، وقتی از جلوی خونهش میگذشتن جرات نداشتن توی خونه رو نگاه کنن.
📌بعضیا که کلا میگفتن پلنگ اصلا پلنگ نبوده یه جن یا همچین چیزی بوده در لباس پلنگ.
👈دوست نزدیکش خیرالنسا تا مدتها به جنگل میرفت تا مینا رو پیدا کنه، حتی شایع شده بود که پیدا کرده.
ولی اون انکار میکرد و همیشه تا پایان عمر با نام و یاد مینا گریه میکرد.
📌اینم شایع شده بود که پلنگ زنده مونده بود و برگشت که مینا رو با خودش به جنگل ببره تا همیشه با هم زندگی کنن.
⏰۴۰ سال بعد یه جوان گفت که تو جنگل یه پیرزنی دیده که موهای بلند داره و چشمای سرخ.
وقتی مینا رو تو جنگل دید خشکش زد و نمیتونست حرف بزنه. مینا هم با دیدنش فرار کرد.
👇👇
اون جوان بعد از برگشت به روستا، لکنت زبون گرفت و چند روز مریض شد تب کرد و با همون تب مرد!
🌸مینا برای همیشه رفت و فقط داستانش بجا موند،
👈 اون نشون داد که عشق میتونه رام کننده وحشیگری باشه.
👈مینای سرخ چشم یا ورگ چشم ( ورک به زبون مازندرانی معنیش گرگه، حتی هیرکان هم در اصل ورکان بوده بعد شده هیرکان یعنی گلهی گرگها).
📌به مردمی که با دیدن هر درنده ای فقط سریع میخوان بکشنش... یاد داد که میشه بین انسان و حیات وحش دوستی و عشق باشه.
🛖خونه ی مینا تا به امروز توی کندلوس بجا مونده و جهانگردان و ایران گردای زیادی به دیدنش میرن.
#داستان
🌐منبع:
مجله دلگرم؛ https://www.delgarm.com
http://khabaremazandaran.ir/Home/Details/34568
http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2815
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
💥#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ 🧕💞 🐆 #داستان #کندلوس #مینا_پلنگ 📜داستان مینا و پلنگ روستای کندلوس استان مازندران #مازند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂
"شعر نو : مینا بختیاری - مینا و پلنگ" https://shereno.com/75294/68990/608810.html
🐆🚶♀
📜مینا و پلنگ
۱۴۰۰/۱۲/۴ شماره ثبت ۶۰۸۸۱۰
#شعر
آن شبی که بر بام خانه ی مینا آمدی
با عشق آمدی آخ که چه زیبا آمدی
میرسید از خانه ی معشوق بوی زلف او
مستی کردی و در پی ان با شجاعت آمدی
نغمه ی دلنشین عشق دل و دینت ربود
به دنبال دو چشم قرمز مفتون و زیبا آمدی
انقدر دلدادگی کردی و دل بردی از او
شیفته ی عشقت که شد سالها پنهان آمدی
در شبی برفی ردپای عشق شد اشکار وای
بی مهابا با دلی پاک به دیار عشق دیرین امدی
قصه ی عشق تو و مینا نداشت پایان خوش
میدانستی و باز هم پی بوییدن آن گل مینا امدی
رقیبان در پی شرحه شرحه کردن گل روی تو
اما تو برای دیدن چشمان نافذ امدی
تیره بختی در شبی مینا ز روستا دور شد
بوی زلفش را گرفتی در ره عشق آمدی
رقیبان تیر ها بر روح و جسم تو زدند
توان صبر نداشتی و به دنبال مینا آمدی
ز خون عشق پاکت گل دمید مینا دید
فکر کردی دور شدی اما با یادت آمدی
صبح بهاری امد و مه شد تمام کندلوس
مینا به دنبال پلنگ اینبار به جنگل آمدی
🖊مینا بختیاری
#مینا
#پلنگ
http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2816
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
💥#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
پژوهش اِدمُلّاوَند
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂ #شعر 📜مینا و پلنگ 🐆🚶♀ ۱۳۹۴/۹/۱۹ شماره ثبت ۳۹۹۱۴۲ قصه خامبه بارم از اون قدیما از عاشقی
꧁꧂🌼꧁꧂🌼꧁꧂
#مینا #پلنگ
📝برگردان روان فارسی :
میخوام داستانی بگم از اون قدیما
از عاشقی پلنگ و مینا
میخوام از افسانه (داستان) مینا و پلنگ بگم
یه داستان قدیمی و عاشقانه ی جالب
حدود ۱۰۰ سال پیش دختری کندلوسی* به نام مینا زندگی میکرد که
هنوز مجرد بود و ازدواج نکرده بود
میرفت جنگل و زیر درخت بلوط می نشست و از عاشقی و تنهایی برای درخت بلوط میخوند
وقتی که بهار اومد طبیعت زنده شد و سرسبز
و همچنان میناب با صدایی زیبا برای درخت بلوط آواز میخوند
همچنان که میخوند چشمای سرخش رو بست
با تمام احساسش برای درخت بلوط میخوند
همینطور میخوند که یهو صدای شکستن چوبی رو شنید
با شنیدن اون صدا از جاش پرید و مضطرب شد
دنبال صاحب صدا میگشت و
دلش آروم و قرار نداشت و دنیا براش کوچک شد
🚶♀🐆
صاحب صدا پیدا نشد و مینا ناراحت غمگین شد
رفت به کلبه خودش و یه گوشه کز کرد
چند وقتی گذشت و مینا همچنان منتظر صاحب صدا بود
ولی باز هم میترسید که پا به جنگل بذاره
**** **** ****🚶♀🐆
پلنگ عاشق مینا شده بود
پلنگ از مینا و صداش خوشش اومده بود
کم کم بهار داشت جاش رو به تابستون میداد که
قصه و درد وداغ دل هردوشون تازه شد
تابستون هم گذشت و مینا از رسوایی و بدنامی میترسید
کم کم آهنگ پاییز و جدایی هم نواخته میشد
دیگه پاییز رسیده بود و غم و تنهایی و برگ ریزانش
که پسر جوونی رقیب پلن و عاشق مینا شده بود
زمستون که اومد پلنگ میترسید که به دهکده بره و مینا رو ببینه
و از طرفی هم دلتنگ مینا بود و از شدت زجه های تنهاییش تا کلبه مینا میرسید
مینا از پلنگ دلخور و ناراحت بود
چون فکر میکرد پلنگ بی وفایی کرده و مینا رو دیگه دوست نداره
اما نمیدونست که هر شب پلنگ با ترس و وحشتش میجنگه تا اینکه
بالای کلبه مینا بخوابه و ازش مراقبت کنه
وقتی مینا این داستان رو فهمید پلنگ رو به خونه خودش برد
اما این وسط دل پسر جوون بود که داشت تند تند میزد و مضطرب بود
زمستون بود و برف و سرمای شدید که
دهکده همسایه عروسی بود همه اهل کندلوس رفته بودن عروسی
پلنگ وقتی خاموشی کلبه مینا رو دید دلش شکست
از روی غصه و ناراحتی فریاد بلندی کشید و به طرف مینا رفت
اما مردای کندلوس برای حفظ آبروشون به سمت پلنگ حمله ور شدن
این بین پلنگ که همچنان سمت مینا می دوید زخمی شد و مینا با دیدن این صحنه بیهوش شد
پلنگ زخمی رفت بین جنگل
اما از شدت جراحت شل شد و همین موقع پسر جوون با تفنگ به سمت پلنگ رفت
وقتی به سمت پلنگ شلیک کرد چشمای پلنگ منتظر مینا بودن
و مینا هم همچنان گریه میکرد و داد و فریاد میکرد( مویه میکرد)
اینجاست که اوج داستان ماست و
دل هر آدم عاشقی رو به درد میاره
🚶♀🐆
💌پلنگ:
آخ شلیک نکن که هنوز مینا نیومده
هنوز به قدر کافی گریه نکردم ، مینا نیومد
آخه چطور از دستت فرار کنم؟ مینا نیومد
داستان عاشقیه من داره تموم میشه و مینا نیومد
اشک چشمامو ببین و رحم کن ، مینا نیومد
اسیری عشقم تموم شد و مینا نیومد
هر صبح تا شب گریه هام ، آخ مینا نیومد
آخ شلیک نکن مینا نیومد
جونم داره از تنم میره مینا نیومد
داستان عاشقیه من داره تموم میشه و مینا نیومد
مینا جان آخرین نفسه من برات عاشقی کردم ، آخ مینا نیومد
داستان عاشقیه من داره تموم میشه و مینا نیومد
جونم داره از تنم میره مینا نیومد
داستان عاشقیه من داره تموم میشه و مینا نیومد
🌍 کندلوس روستایی است تاریخی از بخش کجور شهرستان چالوس که این داستان در روایت دختری است به نام مینا از اهالی این روستا .
📌سرخ چش ( ورگ چش) :
به چشم سرخ در زبان مازنی ورگ چش یا سرخ چش گفته میشود.
🖊مهرداد جعفرزاده اطربی
#شعر
https://shereno.com/49325/44005/399142.html
http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/2817
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
💥#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─