#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
ویران شود آن کوچه که مادر زمین خورد
بین گذر با دیدههای تر زمین خورد
زهرا و حیدر آینه بودند هم را
زهرا زمین که خورد، پس حیدر زمین خورد
در سر وقار مرتضی را با خودش داشت
بد شد میان جمعیت با سر زمین خورد
اهل زنا که صحبت از دینِ خدا کرد
هم حُرمت محراب، هم منبر زمین خورد
میگفت اگر صدّیقهای، شاهد بیاور
چه طعنهها از مردم این سرزمین خورد
حوریّهای که با تلنگر لطمه میدید
با پا لگد که خورد محکمتر زمین خورد
هر جا پیمبر بوسهاش میزد کبود است
یعنی سفارشهای پیغمبر زمین خورد
طفلی حسن در کوچه خیلی دست و پا زد
تا پا شود مادر، ولی آخر زمین خورد
این رفتن و این آمدن، چه دردسر داشت
یک گوش سنگین شد، دو تا گوهر زمین خورد
خیلی دلش میخواست که زینب نفهمد
امّا نرسیده به پشت در زمین خورد
یک روز زیر دست و پا مادر زمین خورد
یک روز زیر دست و پا دختر زمین خورد
زهرا زمین که خورد، با معجر زمین خورد
زینب ولی، صد بار بیمعجر زمین خورد
🔸شاعر:
#حسین_قربانچه
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
مانده ام با تن بی جان تو جانا چه کنم؟
با کبودی تن و چشم تو زهرا چه کنم؟
چشم بگشا و ببین حال مرا زهرا جان
حیدر افتاده به این روز...خدایا چه کنم...؟
میرسم هر طرف از این تن درهم شده ات
میزنم داد به فریاد که این را چه کنم؟؟
گفتم آن روز چرا دست تو هی می افتد؟
نگو این دست شکسته ست..حالا چه کنم؟
من اگر آب بریزم به تنت،می ریزد
بسکه پژمرده شدی..غنچه ی طاها...چه کنم
کاش من جای تو میرفتم و تو می ماندی
گیرم امشب گذرد..با غم فردا چه کنم؟
بچه هارا که من آرامش خاطر دادم
حسن آرام شده..با خودم اما چه کنم؟
-
رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتند
مادرش بر در خیمه ست خدایا چه کنم؟
🔸شاعر:
#آرمان_صائمی
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
از من گرفتی رو نبینی شوهرت را؟
یا اینکه پنهان می کنی چشم ترت را؟
من خوب میدانم دلیلش چیست خانم
اینکه نبینم صورت نیلوفرت را
دست تو که بالا نمی آید عزیزم
انقدر زحمت پس نده بال و پرت را
گفتم به زینب شانه نه!مادر مریض است
عشقم خودت دستی بکش موی سرت را
وقتی که میخوابی حسن دلشوره دارد
می ترسد اخر بر نداری تو سرت را
این روز ها از بس پریشانی حسینت
بو می کند وقتی که خوابی بسترت را
🔸شاعر:
#آرمان_صائمی
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
کوچه_از زبان امام حسن علیهالسلام
شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمیاُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمیاُفتد
غرورم را شکسته خندهی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمیاُفتد
جماعت داشت میآمد دلم لرزید میگفتم
که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمیاُفتد
کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم
که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه میاُفتد
نشد حائِل کند دستش گرفته بود چادر را
که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمیاُفتد
به رویِ شانهام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمیاُفتد
سیاهی رفت چشمانش سیاهی رفت چشمانم
وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمیاُفتد
میانِ خاک میگردیم و میگویم چه ضربی داشت
خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمیاُفتد
دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم
تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمیاُفتد
🔸شاعر: #کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#حسن_لطفی
=========================
#استقبال_ازماه_محرم #مناجات_با_امام_حسین
در وجودم طنین محتشم است
دیده ام شوق و رقص پرچم را
لطف کردی به من دوباره حسین
نوکری کردنِ محرم را
-
یاد کردم از آن عزیزانی
که به زیر لحد عزا دارند
پدر و مادران خفته به خاک
که عزا دار روضه ی یارند
-
پدری که همیشه با اشکش
مشکی روضه را به تن می کرد
شب اول که می رسید از راه
یادی از غربتِ حسن می کرد
-
مادری که همیشه در طی سال
خانه اش بود با شما آباد
از پس انداز چند ماهه خودش
خرجیِ روضه ی تورا می داد
-
یاد کردم از آن عزیزانی
که به درد فراق مجبورند
بین بستر سیاه پوشیدند
ولی از روضه های تو دورند
-
لطف کردی به من دوباره حسین
که رساندی مرا به هیئت و اشک
لطف کردی اجازه ام دادی
بزنم سینه پای صاحب مشک
-
با خودم فکر می کنم...هیهات
هرچه بر سینه ام زدم کم بود
دوست دارم که خوب گریه کنم
شاید این اخرین محرم بود...
🔸شاعر:#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#آرمان_صائمی
.
#زبانحال_حضرت_زینب
چهل منزل سراسر گریه کردم
ز داغ تو برادر گریه کردم
کسی اما ندیده اشک من را
فقط از پشت معجر گریه کردم
نبودی حرمله فریاد می زد
به یاد آب آور گریه کردم
پریشانیِ رأست را که دیدم
به یاد جسم اکبر گریه کردم
چهل منزل مرا دشنام دادند
کم آوردم..سرآخر گریه کردم
تو رفتی و غرورم را شکستند
مرا با ریسمان کهنه بستند
ندیدی خواهرت بد حال بوده؟
کنارش عده ای رَجّال بوده
به ظاهر چلّه از داغت گذشته
برای من ولی صدسال بوده
به من گفتی که می مانی کنارم
قرارم با تو تا گودال بوده؟؟
نگاهم تار بود از گریه هایم
شنیدم بر سرت جنجال بوده…
دو چشمم کور میشد کاش اما
نمیدیدم تنت پامال بوده
حدودا ساعت سه تا اذان بود
تنت بازیچه ی شمر و سنان بود
همان وقتی که سوزانده سرت را
دوباره کشت خولی مادرت را
خودت ای کاش میدادی عزیزم
به دست ساربان انگشترت را
سرت در طشت بود و چوب میزد
ندیدی التماس دخترت را…
خرابه،کربلا شد آن زمان که
زمین کوبید پیش او سرت را
حلالم کن..نیاوردم برادر
به همراهم گل نیلوفرت را
به واللهِ کتک خوردم برایش
ولی ای کاش می مردم به جایش
#اربعین
#آرمان_صائمی
.#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها