.
#قسمت_پایانی روضه و مقتل جانسوز ویژۀ شهادتِ امیرالمؤمنین علی علیه السلام به نفسِ حاج میثم مطیعی اجرا شده شب21 رمضان
•┈┈••✾••✾••┈┈•
قلب مرا دوباره به آتش مزن پدر
باچشم بسته لب مگشا بر سخن پدر
آهسته حرفهای خصوصی خویش را
پنهان ز اهل خانه مگو با حسن، پدر
از کربلا و هجمۀ غمها و تیغ و تیر...
گفتی حکایت تَنِ بی پیرهن، پدر
خیره شدی به معجر روی سرم چرا؟
خون میچکد ز چشم تو در پیش من پدر
رنگت پریده است پدرجان، سکوت کن
دیگر بس است روضه! به قرآن سکوت کن
گاهی نظر به کام حسن میکنی و گاه...
باچشم خیس میکشی از عمق سینه آه
گاهی زهوش میروی و بعد... بی رمق
میافکنی به حلق حسینم فقط نگاه
جانم به لب رسیده پدر بسکه بهر من
گاهی ز کوفه حرف زدی، گاه قتلگاه
گفتی که اهل کوفه مرا سنگ میزنند
پیش سربریده و اطفالِ بی پناه
آن روز پس دلاور رعنای من کجاست؟
عباس، تکیه گاه حسین و حسن کجاست؟
#شاعر مجتبی روشن روان
*شاید امیرالمؤمنین میگه:زینبم! یه روز مادرت به تو سفارشِ حسین رو کرد،حالا من به برادرت عباس سفارشِ حسین رو میکنم،که تنهاش نذاره...
اما بالاخره یه زمانی میرسه ازعلقمه صدا بلند میشه::"یا اَخا! اَدرک اَخاک" همون لحظه ای که، مشک رو پر از آب کرد،به دوشش انداخت،به طرف خیمه هاحرکت کرد،چه اتفاقی افتاد؟یه وقت دیدن مشک رو به دندان گرفته،دست راست و چپش رو بریدند،خون از دستاش روان شده،ولی حواسش به چیزی به غیر از رسوندن مشک به خیمه ها نبود،داشت بتاخت میاومد که فهمیدن چه جوری اباالفضل رو متوقف کنن،تیراومد به مشک اصابت کرد "فَجاءَهُ سَهْمٌ فَاَصابَ الْقِرْبَهَ وَ اُریقَ ماؤُها" آب ریخت،آبرو ریخت...صحنه ی العطش بچه های حسین،لب های خشک حسین،بدن بی جون اصغر،نگاه پر از التماس رباب اومد جلو چشاش،یاد باباش افتاد که حسین رو بهش سپرده بودن،شاید هم عباس این زمزمه رو می شنید اون لحظه ی آخر:*
می آید صدایِ العطش دوباره
رفته عمو که آب بیاره...
وای،بارونِ سنگ اگه بباره
اگه که مشکش بشه پاره...
وای تموم بچه ها می دونن
قول عمو نشد نداره
حیدرِ کربلا اباالفضل...
ساقیِ کربلا اباالفضل...
بحق اون آقایی که روایی میگه:وقتی آب از مشکش ریخت، "وَ وَقَفَ الْعَباس مُتِحَیِّرا" هیچ حرکتی نکرد،اسب ایستاد،خودش متحیر موند،اشک می ریخت زمزمه می کرد...
آب آب تشنگان زد آتشم
خجلت از سقایی خود می کشم
کاش از اول نام من سقا نبود
یا در این دشت بلا دریا نبود
داشت به آبرویِ ریخته اش فکر می کرد" ثُمَّ جاءَهُ سَهْمٌ آخَرُ، فَاَصابَ صَدْرَهُ فَانْقَلَبَ عَنْ فَرَسِهِ" یه تیر دیگه ای اومد به سینه اش اصابت کرد،ازروی اسب به زمین افتاد...
بدونِ دست، کسی که تنش پُر از تیر است
خدا کند ز بلندی، فقط زمین نخورد
*وقتی از روی اسب رو زمین افتاد" فَصاحَ اِلی اَخیهِ الْحُسَیْنُ اَدْرِکْنی یا اَخاهُ" صدا زد:برادر بیا به فریادم برس، اینجا امام حسین به داد عباس رسید،اما ساعتی نگذشت دوباره همین صحنه تکرار شد...سیدبن طاووس میگه:امام حسین از جنگ خسته شد..*
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه شاه تشنه لبان بر جدال طاقت داشت
بیرق عشقت بالا،اباعبدالله...
کُلُّ یومٍ عاشورا،اباعبدالله
حسین!
سلامِ ای بالا نشین
سلام این خونین جبین
بخر مارا اربعین
من الغریب تو اوجِ تمام روضههای تو
خدا چه روضهای خوانده، برای تو
حسین ذبیح العطشان
حسین قتیل العریان
#حاج_میثم_مطیعی
#ماه_رمضان #امام_علی
#شب_قدر #احیاء
#روضه_امیرالمومنین_علیه_السلام
.