#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_بن_حسن_علیه_السلام
متن روضه 1
🔸ای حرمت خانۀ معمور دل
🔸ای شجر عشق تو در طور دل
🔸نجل علی درّ یتیم حسن
🔸باب همه خلق زمین و زمن
امشب بریم در خانه ابن الکریم...
میوه دل امام حسن...
🔸همچو عمو ماه بنی هاشمی
🔸چشم و چراغ شهدا، قاسمی
امشب صاحب عزا...
خود امام حسنه...
آقای کریم ماست...
آی اونی که گفتی گرفتارم...
حاجت دارم... مریض دارم...
امشب شفای مریضت رو از امام حسن بگیر...
امشب آقا رو به پاره تنش قسم بده...
مگه ميشه...
برا میوه دلش اشک بریزی...
برا قاسمش اشک بریزی...
آقا دست خالی برت گردونه...
آماده ای بریم کربلا بسم الله...
شاید 13 سال بیشتر نداره...
اومد کنار ابی عبدالله...
صدا زد:
🔸من هوای جبهه دارم ای عمو
🔸غصه های خیمه دارم ای عمو
شب عاشورا اومد کنار عموجانش حسین...
عرضه داشت آقا...
یه سوال دارم...
آیا منم فردا شهید میشم یا نه...
آیا منم میتونم جانم رو فداتون کنم یا نه...
🔸این دلم احساس غمگینی کند
🔸غربتت درسینه سنگینی کند
عزیز دل برادرم...قاسمم...
مرگ رو چطور میبینی...
صدا زد:
احلی من العسل...
آقا مرگ برای من از عسل شیرین تره...
فرمود عزیز دلم...
فردا تو رو به بلای عظیم میکشند...
الله اکبر...
امان از بلای عظیم...
روز عاشورا اومد کنار ابی عبدالله...
صدا زد عموجانم حسینم...
الان ديگه وقتشه اجازه میدان بدید آقا...
دیگه طاقت ندارم...
ابی عبدالله چکار کنه...
صدا زد قاسمم...
عزیز برادرم...
چطوری اجازه بدم...
آخه تو یادگار حسنمی...
تو امانت برادرمی...
اصرار کرد...
هر طوری بود...
اجازه گرفت...
رفت به سمت میدان...
راوی میگه:
وَخَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَر
یه نوجوانی وارد میدان شد دیدم صورتش مثل ماه پاره میدرخشه...
تا وارد میدان شد...
شروع کرد به رجز خوندن...
چنان با شجاعت رجز میخونه...
همه لشکر دشمن متحیر موندن...
این آقازاده کیه...
آی نانجیبها...
اگه منو نمیشناسید بدانید...
أَنَا ابْنُ الْحَسَنِ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى
من فرزند قهرمان جنگ جملم...
من فرزند حسن بن علیم...
🔸آیینه ی مرد جمل آمد به میدان
🔸یک شیردل مانند یل آمد به میدان
جنگ نمایانی کرد...
خیلی ها رو به درک واصل کرد...
کسی حریف این آقازاده نميشه...
چه کار کردند...
دور تا دورش رو گرفتند...
اول سنگبارانش کردند...
یه ظالمی صدا زد...
بخدا بهش حمله میکنم...
داغش رو به دل مادرش میگزارم...
یا صاحب الزمان...
تا این نانجیب رسید...
ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيف
ِ
آنچنان با شمشیر به سر مبارک زد...
فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ
قاسم با صورت به زمین افتاد...
همینجا بود صدای ناله اش بلند شد...
يا عَمّاه
عموجان حسین به دادم برس...
🔸افتادم از پشت فرس
🔸عمو به فریادم برس
ابی عبدالله مثل باز شکاری خودش رو رسوند...
بگم یا نه...
نگاه کرد...
دید یه قاسمش زیر سم اسبها...
هی صدا میزنه عموجان حسین...
ابی عبدالله این نانجیبها رو کنار زد...
نشست کنار یتیم برادر...
دید شمشیر به سرش زدند...
بدنش رو قطعه قطعه کردند...
سنگبارانش کردند...
داره نفسهای آخرش رو میکشه...
هی پاهاش رو زمین میکشه...
چه کار کنه حسین...
همه دیدند...
وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ،
قاسم رو به سینه چسباند...
وای عزیز برادرم قاسم...
یادگار حسنم قاسم...
🔸اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم
🔸جان كَندَنت روي زمين نيست باورم
🔸وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد
🔸هفت آسمان، شكست و فرو ريخت برابرم
🔸پُر شد فضا ز عطر گلابِ تنت عمو
🔸عطر تن تو زنده كُند يادِ اكبرم
(صلی الله عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ)
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_بن_حسن_علیه_السلام
متن روضه 1
🔸ای حرمت خانۀ معمور دل
🔸ای شجر عشق تو در طور دل
🔸نجل علی درّ یتیم حسن
🔸باب همه خلق زمین و زمن
امشب بریم در خانه ابن الکریم...
میوه دل امام حسن...
🔸همچو عمو ماه بنی هاشمی
🔸چشم و چراغ شهدا، قاسمی
امشب صاحب عزا...
خود امام حسنه...
آقای کریم ماست...
آی اونی که گفتی گرفتارم...
حاجت دارم... مریض دارم...
امشب شفای مریضت رو از امام حسن بگیر...
امشب آقا رو به پاره تنش قسم بده...
مگه ميشه...
برا میوه دلش اشک بریزی...
برا قاسمش اشک بریزی...
آقا دست خالی برت گردونه...
آماده ای بریم کربلا بسم الله...
شاید 13 سال بیشتر نداره...
اومد کنار ابی عبدالله...
صدا زد:
🔸من هوای جبهه دارم ای عمو
🔸غصه های خیمه دارم ای عمو
شب عاشورا اومد کنار عموجانش حسین...
عرضه داشت آقا...
یه سوال دارم...
آیا منم فردا شهید میشم یا نه...
آیا منم میتونم جانم رو فداتون کنم یا نه...
🔸این دلم احساس غمگینی کند
🔸غربتت درسینه سنگینی کند
عزیز دل برادرم...قاسمم...
مرگ رو چطور میبینی...
صدا زد:
احلی من العسل...
آقا مرگ برای من از عسل شیرین تره...
فرمود عزیز دلم...
فردا تو رو به بلای عظیم میکشند...
الله اکبر...
امان از بلای عظیم...
روز عاشورا اومد کنار ابی عبدالله...
صدا زد عموجانم حسینم...
الان ديگه وقتشه اجازه میدان بدید آقا...
دیگه طاقت ندارم...
ابی عبدالله چکار کنه...
صدا زد قاسمم...
عزیز برادرم...
چطوری اجازه بدم...
آخه تو یادگار حسنمی...
تو امانت برادرمی...
اصرار کرد...
هر طوری بود...
اجازه گرفت...
رفت به سمت میدان...
راوی میگه:
وَخَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَر
یه نوجوانی وارد میدان شد دیدم صورتش مثل ماه پاره میدرخشه...
تا وارد میدان شد...
شروع کرد به رجز خوندن...
چنان با شجاعت رجز میخونه...
همه لشکر دشمن متحیر موندن...
این آقازاده کیه...
آی نانجیبها...
اگه منو نمیشناسید بدانید...
أَنَا ابْنُ الْحَسَنِ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى
من فرزند قهرمان جنگ جملم...
من فرزند حسن بن علیم...
🔸آیینه ی مرد جمل آمد به میدان
🔸یک شیردل مانند یل آمد به میدان
جنگ نمایانی کرد...
خیلی ها رو به درک واصل کرد...
کسی حریف این آقازاده نميشه...
چه کار کردند...
دور تا دورش رو گرفتند...
اول سنگبارانش کردند...
یه ظالمی صدا زد...
بخدا بهش حمله میکنم...
داغش رو به دل مادرش میگزارم...
یا صاحب الزمان...
تا این نانجیب رسید...
ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيف
ِ
آنچنان با شمشیر به سر مبارک زد...
فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ
قاسم با صورت به زمین افتاد...
همینجا بود صدای ناله اش بلند شد...
يا عَمّاه
عموجان حسین به دادم برس...
🔸افتادم از پشت فرس
🔸عمو به فریادم برس
ابی عبدالله مثل باز شکاری خودش رو رسوند...
بگم یا نه...
نگاه کرد...
دید یه قاسمش زیر سم اسبها...
هی صدا میزنه عموجان حسین...
ابی عبدالله این نانجیبها رو کنار زد...
نشست کنار یتیم برادر...
دید شمشیر به سرش زدند...
بدنش رو قطعه قطعه کردند...
سنگبارانش کردند...
داره نفسهای آخرش رو میکشه...
هی پاهاش رو زمین میکشه...
چه کار کنه حسین...
همه دیدند...
وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ،
قاسم رو به سینه چسباند...
وای عزیز برادرم قاسم...
یادگار حسنم قاسم...
🔸اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم
🔸جان كَندَنت روي زمين نيست باورم
🔸وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد
🔸هفت آسمان، شكست و فرو ريخت برابرم
🔸پُر شد فضا ز عطر گلابِ تنت عمو
🔸عطر تن تو زنده كُند يادِ اكبرم
(صلی الله عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ)
-
قدم چهارم:
متن روضه 1👇
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_بن_حسن_علیه_السلام👌😭
متن روضه 1
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----•
❤️ای حرمت خانۀ معمور دل
❤️ای شجر عشق تو در طور دل
💚نجل علی درّ یتیم حسن
❤️باب همه خلق زمین و زمن
امشب بریم در خانه ابن الکریم...
میوه دل امام حسن...
🌕همچو عمو ماه بنی هاشمی
☀️چشم و چراغ شهدا، قاسمی
امشب صاحب عزا...
خود امام حسنه...
آقای کریم ماست...
آی اونی که گفتی گرفتارم...
حاجت دارم... مریض دارم...
امشب شفای مریضت رو از امام حسن بگیر...
امشب آقا رو به پاره تنش قسم بده...
مگه ميشه...
برا میوه دلش اشک بریزی...
برا قاسمش اشک بریزی...
آقا دست خالی برت گردونه...
آماده ای بریم کربلا بسم الله...
شاید 13 سال بیشتر نداره...
اومد کنار ابی عبدالله...
صدا زد:
💔من هوای جبهه دارم ای عمو
😭غصه های خیمه دارم ای عمو
شب عاشورا اومد کنار عموجانش حسین...
عرضه داشت آقا...
یه سوال دارم...
آیا منم فردا شهید میشم یا نه...
آیا منم میتونم جانم رو فداتون کنم یا نه...
💔این دلم احساس غمگینی کند
😭غربتت درسینه سنگینی کند
عزیز دل برادرم...قاسمم...
مرگ رو چطور میبینی...
صدا زد:
احلی من العسل...
آقا مرگ برای من از عسل شیرین تره...
فرمود عزیز دلم...
فردا تو رو به بلای عظیم میکشند...
الله اکبر...
امان از بلای عظیم...
روز عاشورا اومد کنار ابی عبدالله...
صدا زد عموجانم حسینم...
الان ديگه وقتشه اجازه میدان بدید آقا...
دیگه طاقت ندارم...
ابی عبدالله چکار کنه...
صدا زد قاسمم...
عزیز برادرم...
چطوری اجازه بدم...
آخه تو یادگار حسنمی...
تو امانت برادرمی...
اصرار کرد...
هر طوری بود...
اجازه گرفت...
رفت به سمت میدان...
راوی میگه:
وَخَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَر
یه نوجوانی وارد میدان شد دیدم صورتش مثل ماه پاره میدرخشه...
تا وارد میدان شد...
شروع کرد به رجز خوندن...
چنان با شجاعت رجز میخونه...
همه لشکر دشمن متحیر موندن...
این آقازاده کیه...
آی نانجیبها...
اگه منو نمیشناسید بدانید...
أَنَا ابْنُ الْحَسَنِ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى
من فرزند قهرمان جنگ جملم...
من فرزند حسن بن علیم...
❤️آیینه ی مرد جمل آمد به میدان
☀️یک شیردل مانند یل آمد به میدان
جنگ نمایانی کرد...
خیلی ها رو به درک واصل کرد...
کسی حریف این آقازاده نميشه...
چه کار کردند...
دور تا دورش رو گرفتند...
اول سنگبارانش کردند...
یه ظالمی صدا زد...
بخدا بهش حمله میکنم...
داغش رو به دل مادرش میگزارم...
یا صاحب الزمان...
تا این نانجیب رسید...
ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيف
ِ
آنچنان با شمشیر به سر مبارک زد...
فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ
قاسم با صورت به زمین افتاد...
همینجا بود صدای ناله اش بلند شد...
يا عَمّاه
عموجان حسین به دادم برس...
💔افتادم از پشت فرس
😭عمو به فریادم برس
ابی عبدالله مثل باز شکاری خودش رو رسوند...
بگم یا نه...
نگاه کرد...
دید یه قاسمش زیر سم اسبها...
هی صدا میزنه عموجان حسین...
ابی عبدالله این نانجیبها رو کنار زد...
نشست کنار یتیم برادر...
دید شمشیر به سرش زدند...
بدنش رو قطعه قطعه کردند...
سنگبارانش کردند...
داره نفسهای آخرش رو میکشه...
هی پاهاش رو زمین میکشه...
چه کار کنه حسین...
همه دیدند...
وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ،
قاسم رو به سینه چسباند...
وای عزیز برادرم قاسم...
یادگار حسنم قاسم...
💔اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم
😭جان كَندَنت روي زمين نيست باورم
😭وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد
😭هفت آسمان، شكست و فرو ريخت برابرم
😭پُر شد فضا ز عطر گلابِ تنت عمو
💔عطر تن تو زنده كُند يادِ اكبرم
(صلی الله عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ)
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----•
👇
••✾•🌿🌺🌿•✾
قدم چهارم:
متن روضه 1👇
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_بن_حسن_علیه_السلام👌😭
متن روضه 1
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----•
❤️ای حرمت خانۀ معمور دل
❤️ای شجر عشق تو در طور دل
💚نجل علی درّ یتیم حسن
❤️باب همه خلق زمین و زمن
امشب بریم در خانه ابن الکریم...
میوه دل امام حسن...
🌕همچو عمو ماه بنی هاشمی
☀️چشم و چراغ شهدا، قاسمی
امشب صاحب عزا...
خود امام حسنه...
آقای کریم ماست...
آی اونی که گفتی گرفتارم...
حاجت دارم... مریض دارم...
امشب شفای مریضت رو از امام حسن بگیر...
امشب آقا رو به پاره تنش قسم بده...
مگه ميشه...
برا میوه دلش اشک بریزی...
برا قاسمش اشک بریزی...
آقا دست خالی برت گردونه...
آماده ای بریم کربلا بسم الله...
شاید 13 سال بیشتر نداره...
اومد کنار ابی عبدالله...
صدا زد:
💔من هوای جبهه دارم ای عمو
😭غصه های خیمه دارم ای عمو
شب عاشورا اومد کنار عموجانش حسین...
عرضه داشت آقا...
یه سوال دارم...
آیا منم فردا شهید میشم یا نه...
آیا منم میتونم جانم رو فداتون کنم یا نه...
💔این دلم احساس غمگینی کند
😭غربتت درسینه سنگینی کند
عزیز دل برادرم...قاسمم...
مرگ رو چطور میبینی...
صدا زد:
احلی من العسل...
آقا مرگ برای من از عسل شیرین تره...
فرمود عزیز دلم...
فردا تو رو به بلای عظیم میکشند...
الله اکبر...
امان از بلای عظیم...
روز عاشورا اومد کنار ابی عبدالله...
صدا زد عموجانم حسینم...
الان ديگه وقتشه اجازه میدان بدید آقا...
دیگه طاقت ندارم...
ابی عبدالله چکار کنه...
صدا زد قاسمم...
عزیز برادرم...
چطوری اجازه بدم...
آخه تو یادگار حسنمی...
تو امانت برادرمی...
اصرار کرد...
هر طوری بود...
اجازه گرفت...
رفت به سمت میدان...
راوی میگه:
وَخَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَر
یه نوجوانی وارد میدان شد دیدم صورتش مثل ماه پاره میدرخشه...
تا وارد میدان شد...
شروع کرد به رجز خوندن...
چنان با شجاعت رجز میخونه...
همه لشکر دشمن متحیر موندن...
این آقازاده کیه...
آی نانجیبها...
اگه منو نمیشناسید بدانید...
أَنَا ابْنُ الْحَسَنِ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى
من فرزند قهرمان جنگ جملم...
من فرزند حسن بن علیم...
❤️آیینه ی مرد جمل آمد به میدان
☀️یک شیردل مانند یل آمد به میدان
جنگ نمایانی کرد...
خیلی ها رو به درک واصل کرد...
کسی حریف این آقازاده نميشه...
چه کار کردند...
دور تا دورش رو گرفتند...
اول سنگبارانش کردند...
یه ظالمی صدا زد...
بخدا بهش حمله میکنم...
داغش رو به دل مادرش میگزارم...
یا صاحب الزمان...
تا این نانجیب رسید...
ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيف
ِ
آنچنان با شمشیر به سر مبارک زد...
فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ
قاسم با صورت به زمین افتاد...
همینجا بود صدای ناله اش بلند شد...
يا عَمّاه
عموجان حسین به دادم برس...
💔افتادم از پشت فرس
😭عمو به فریادم برس
ابی عبدالله مثل باز شکاری خودش رو رسوند...
بگم یا نه...
نگاه کرد...
دید یه قاسمش زیر سم اسبها...
هی صدا میزنه عموجان حسین...
ابی عبدالله این نانجیبها رو کنار زد...
نشست کنار یتیم برادر...
دید شمشیر به سرش زدند...
بدنش رو قطعه قطعه کردند...
سنگبارانش کردند...
داره نفسهای آخرش رو میکشه...
هی پاهاش رو زمین میکشه...
چه کار کنه حسین...
همه دیدند...
وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ،
قاسم رو به سینه چسباند...
وای عزیز برادرم قاسم...
یادگار حسنم قاسم...
💔اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم
😭جان كَندَنت روي زمين نيست باورم
😭وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد
😭هفت آسمان، شكست و فرو ريخت برابرم
😭پُر شد فضا ز عطر گلابِ تنت عمو
💔عطر تن تو زنده كُند يادِ اكبرم
(صلی الله عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ)
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----•
👇
••✾•🌿🌺🌿•✾
11.mp3
16.32M
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_بن_حسن_علیه_السلام
#روضه_امام_حسین_علیه_السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
«السلام علی القاسم بن الحسن
ابن علی بن ابی طالب
المضروب هامَتُه
====================
✍ متن روضه های حجتالاسلام میرزامحمدی
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_بن_حسن_علیه_السلام
#روضه_امام_حسین_علیه_السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
«السلام علی القاسم بن الحسن
ابن علی بن ابی طالب
المضروب هامَتُه
(سلام بر آن شهیدی که با شمشیر به فرق مبارکش زدند)
آمد خدمت ابی عبدالله، هرچه تلاش کرد اذن میدان بگیره ابی عبدالله اجازه نداد. به بعضی نقلها فرمود:«در شماها برادر حسنم را میبینم .مایه تسلای دلم هستید کجا بذارم برید؟!»اجازه نداد.
بعضیها نوشتند: اومد تو خیمه سر به زانو گذاشت شروع کرد به گریه کردن؛ یه مرتبه یادش افتاد یه بازوبندی از باباش امام حسن براش ارث مونده. اینو باز کرد و دید بابا چند جمله اونجا نوشته:«پسرم اگه رفتی کربلا و امام حسین اجازه نداد بری میدان ، این دست خط را بهش نشان بده»
تا اومد این نوشته را نشان داد؛ ابی عبدالله یاد امام حسن افتاد.
یه چیزی میگم و رد میشم
این دو برادر در کودکی خاطرات شیرینی نداشتند یا بهتره بگم خاطرات شیرینشون کمتر از خاطرات تلخشان بود...
سنی نداشتند پیامبر را از دست دادند، چیزی از شهادت پیغمبر نگذشت
جلوی چشمشون مادرشون رو زدند
تا ابی عبدالله نگاهش به دست خط برادر افتاد
بوسید، گذاشت روی چشم شروع کرد گریه کردند...
نوشتند دست قاسم را گرفت و آورد توی خیمه،
عباس را صدا زد،
زینب هم صدا زد.
فرمود خواهرم اون صندوقچه را بیار
زینب کبری سالها امانتدار این یادگاری برادر بوده ؛
در صندوق را باز کردند.
عباس هم نمیدونه چه خبره
دید ابی عبدالله قبای امام حسن را بیرون آورد،
عمامه امام حسن را بیرون آورد.
عمامه را بست رو سر قاسم...
تا این لباس را به تنش کرد
مقاتل نوشتند اهل خیمه شروع کرد گریه کردن ...
هنوز که خبری نبود
اومد وسط لشکر،
رجزش رو خوند،
نوشتند ۳۵ نفر را به درک واصل کرد.
دشمن متحیر...
اینی که حتی زره نداره چه جوری داره تار و مار میکنه!!
اولین کاری که کردند سنگبارونش کردند
هر شب ما با این کار داریم
جوری سنگبارونش کردند
که حضرت توی این محاصره گیر افتاد
یک نانجیبی چنان با شمشیر به فرقش زد..
اینجا بود با صورت به زمین خورد
عمو را صدا زد...
ابی عبدالله با سرعت خودش را رساند
دید ظالمی بالا سر اومده
برای چی ابی عبدالله با عجله آمده ؟
چون نوشتند نشسته بود سر قاسم را زنده زنده جدا کنه.
ابی عبدالله اومد بالا سرش،
این شهید هم نگذاشت ،
زنده زنده به دست دشمن ذبح بشه .
میخوام گریزی به دیشب بزنم:
اما توی گودال نتونست کاری کنه برای برادر ۱۱ ساله اش...
زنده زنده جلوی چشم ابی عبدالله حرمله، عبدالله رو ذبح کرد ...
حسین...#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
====================
✍متن روضه های حجتالاسلام میرزامحمدی
روضه_حجت_الاسلام_میرزامحمدی_شب_ششم.mp3
4.95M
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_بن_حسن_علیه_السلام
#روضه_امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
شبِ زیارتیِ مخصوص ابی عبدالله است. کل دهه محرم یک طرف امشب یک طرف. امشب همه ی انبیا اوصیاء اولیا ملائکه می آیند کربلا...
====================
✍متن روضه های حجتالاسلام میرزامحمدی
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_بن_حسن_علیه_السلام
#روضه_امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
شبِ زیارتیِ مخصوص ابی عبدالله است. کل دهه محرم یک طرف امشب یک طرف. امشب همه ی انبیا اوصیاء اولیا ملائکه می آیند کربلا.
مادرش فاطمه هم می آید کربلا. چه خبر است امشب؟
روایات ما فرمودند :
ان الله یزورُ الحسین فی کل لیلةِ الجمعه، ی
عنی امشب خدا هم زائر حسین است.
اول برویم کربلا از محضر ارباب این کربلا اجازه بگیریم ،
با مادرش قدری هم ناله بشویم .
بعد روضه ی یتیم امام حسن را برای حضرت بخوانیم.
▪️چقدَر نام تو زیباست ابا عبدالله
▪️حَرَمت عرش مُعلاست اباعبدالله .
▪️زائر کرب و بلا حق شفاعت دارم
▪️قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله.
ببین اگر اینجوری هست
شکرش را بجا بیاور که نام اربابت را میبرند سلام به اربابت میکنی ببین اگر اشکت جاری میشود شکرش را بجا بیاور .
▪️هرکسی داد سلامی به تو و اشکش ریخت
▪️او نظر کرده ی زهراست اباعبدالله
آماده ای سلام بدهی یا نه؟
السلامُ علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
▪️ما که باشیم که سنگ تو به سینه بزنیم
آقا جان ما کجا و دم زدن از تو کجا؟
▪️ما که باشیم که سنگ تو به سینه بزنیم ؟
▪️سینه زن زینب کبراست اباعبدالله
حالا که رفتی کربلا بسم الله.
▪️مادرت گفت بُنَیَّ دل ما ریخت بهم
ببین میشنوی صدای مادرش را؟
▪️مادرت گفت بُنَیَّ دل ما ریخت بهم
▪️بردن نام تو غوغاست اباعبدالله
اسمش را ببر ببین چه غوغایی تو دلت بپا میشود؟
حسین جان....
حیف حنجره هایت خرج ابی عبالله نشود
حسین جان......
آمد خدمت ابی عبدالله یتیم امام حسن اجازه بگیرد، بوی امام حسن می دهد . یادگار آن برادر مسمومش است.
نوشتند عمو و برادرزاده هردو بغل کردند همدیگر را.
آنقدر گریه کردند که از حال رفتند.
بعضی ها نوشتند هرچه تلاش کرد ابی عبالله اجازه ی میدان رفتن نداد.
مادرش کربلا بود .
بلافاصله آمد تو خیمه ،
آن یادگار پدر را برای ابی عبدالله آورد.
عمو اگر اجازه نمی دهی بروم میدان ببین نامه ی بابایم حسن را،
ابی عبدالله تا دستخط برادر را دید گذاشت روی چشمهایش بوسه زد.
یادش بخیر مادوتایی کنار پیغمبر می رفتیم.
یادش بخیر دوتایی خواهرمان را می بردیم حرم پیغمبر.
یادش بخیر محضر مادر باهم خط می نوشتیم.
باهم برای مادر گریه کردیم ،
من صورت به کف پای مادر گذاشتم
داداشم صورت رو سینه ی زخمیِ مادر گذاشت.
دوتایی دم در بدنمان می لرزید.
نامردها هم بابایم را می بردند هم مادرمان را می زدند.
خاطرات یادآوری شد. ...
نامه را بوسید و گریه کرد.
قاسم ابن الحسن هم تو همین فرصت خم شد دست و پای عمو را بوسید.
عمامه ی امام حسن را بست دور سر قاسم.
یتیم برادر را راهی میدان کرد .
تا آمد رجز بخواند این جوری رجز خواند.
ان تُنکِرونی أنا ابن الحسن
سبطُ النبی المصطفی المُعتمل
هذا حسینٌ کَلاسیر المرتحم ،
این عموی من است که محاصره اش کردید ،
یک جوری میمنه و میسره ی لشکر را بهم ریخت
محاصره اش کردند
دیدند حریف یتیم اما حسن نمی شوند
سنگ اندازها آمدند جلو
آنقدر یتیم امام حسن را با سنگ زدند .
قدرت دیدش را گرفتند.
یک نانجیبی چنان با شمشیر به فرقش زد
با صورت از مرکب به زمین افتاد.
عمو را صدا زد.
ابی عبدالله به سرعت آمد بالاسر قاسم.
اینجا چه اتفاقی افتاد؟
نمی گویم رد می شوم.
دید پاها دارد روی زمین کشیده می شود .
چه کرد؟
وَضَعَ صَدرَهُ علی صَدرِه.
سینه اش را گذاشت رو سینه قاسم.
یا صاحب الزمان
یک جا دیگر این سینه سنگین شد ،
اینجا بدن قاسم را گذاشت رو سینه ی مبارک ،
ها فهمیدی کجا بردمت یا نه؟
ساعتی نگذشت دید سینه ی مبارک خودش سنگین شده. چشمان غرق خونش را باز کرد ، دید
و الشمرُ جالسٌ علی صَدره. حسین....
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
====================
متن روضه های حجتالاسلام میرزامحمدی
#شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_بن_حسن_علیه_السلام
متن روضه 1
🔸ای حرمت خانۀ معمور دل
🔸ای شجر عشق تو در طور دل
🔸نجل علی درّ یتیم حسن
🔸باب همه خلق زمین و زمن
امشب بریم در خانه ابن الکریم...
میوه دل امام حسن...
🔸همچو عمو ماه بنی هاشمی
🔸چشم و چراغ شهدا، قاسمی
امشب صاحب عزا...
خود امام حسنه...
آقای کریم ماست...
آی اونی که گفتی گرفتارم...
حاجت دارم... مریض دارم...
امشب شفای مریضت رو از امام حسن بگیر...
امشب آقا رو به پاره تنش قسم بده...
مگه ميشه...
برا میوه دلش اشک بریزی...
برا قاسمش اشک بریزی...
آقا دست خالی برت گردونه...
آماده ای بریم کربلا بسم الله...
شاید 13 سال بیشتر نداره...
اومد کنار ابی عبدالله...
صدا زد:
🔸من هوای جبهه دارم ای عمو
🔸غصه های خیمه دارم ای عمو
شب عاشورا اومد کنار عموجانش حسین...
عرضه داشت آقا...
یه سوال دارم...
آیا منم فردا شهید میشم یا نه...
آیا منم میتونم جانم رو فداتون کنم یا نه...
🔸این دلم احساس غمگینی کند
🔸غربتت درسینه سنگینی کند
عزیز دل برادرم...قاسمم...
مرگ رو چطور میبینی...
صدا زد:
احلی من العسل...
آقا مرگ برای من از عسل شیرین تره...
فرمود عزیز دلم...
فردا تو رو به بلای عظیم میکشند...
الله اکبر...
امان از بلای عظیم...
روز عاشورا اومد کنار ابی عبدالله...
صدا زد عموجانم حسینم...
الان ديگه وقتشه اجازه میدان بدید آقا...
دیگه طاقت ندارم...
ابی عبدالله چکار کنه...
صدا زد قاسمم...
عزیز برادرم...
چطوری اجازه بدم...
آخه تو یادگار حسنمی...
تو امانت برادرمی...
اصرار کرد...
هر طوری بود...
اجازه گرفت...
رفت به سمت میدان...
راوی میگه:
وَخَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَر
یه نوجوانی وارد میدان شد دیدم صورتش مثل ماه پاره میدرخشه...
تا وارد میدان شد...
شروع کرد به رجز خوندن...
چنان با شجاعت رجز میخونه...
همه لشکر دشمن متحیر موندن...
این آقازاده کیه...
آی نانجیبها...
اگه منو نمیشناسید بدانید...
أَنَا ابْنُ الْحَسَنِ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى
من فرزند قهرمان جنگ جملم...
من فرزند حسن بن علیم...
🔸آیینه ی مرد جمل آمد به میدان
🔸یک شیردل مانند یل آمد به میدان
جنگ نمایانی کرد...
خیلی ها رو به درک واصل کرد...
کسی حریف این آقازاده نميشه...
چه کار کردند...
دور تا دورش رو گرفتند...
اول سنگبارانش کردند...
یه ظالمی صدا زد...
بخدا بهش حمله میکنم...
داغش رو به دل مادرش میگزارم...
یا صاحب الزمان...
تا این نانجیب رسید...
ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيف
ِ
آنچنان با شمشیر به سر مبارک زد...
فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ
قاسم با صورت به زمین افتاد...
همینجا بود صدای ناله اش بلند شد...
يا عَمّاه
عموجان حسین به دادم برس...
🔸افتادم از پشت فرس
🔸عمو به فریادم برس
ابی عبدالله مثل باز شکاری خودش رو رسوند...
بگم یا نه...
نگاه کرد...
دید یه قاسمش زیر سم اسبها...
هی صدا میزنه عموجان حسین...
ابی عبدالله این نانجیبها رو کنار زد...
نشست کنار یتیم برادر...
دید شمشیر به سرش زدند...
بدنش رو قطعه قطعه کردند...
سنگبارانش کردند...
داره نفسهای آخرش رو میکشه...
هی پاهاش رو زمین میکشه...
چه کار کنه حسین...
همه دیدند...
وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ،
قاسم رو به سینه چسباند...
وای عزیز برادرم قاسم...
یادگار حسنم قاسم...
🔸اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم
🔸جان كَندَنت روي زمين نيست باورم
🔸وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد
🔸هفت آسمان، شكست و فرو ريخت برابرم
🔸پُر شد فضا ز عطر گلابِ تنت عمو
🔸عطر تن تو زنده كُند يادِ اكبرم
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
(صلی الله عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ)