.
🏴 #محرم۱۴۰۲
#دم_زنجیرزنی #زمینه #واحد سنتی #سبک_ثابت
#حضرت_علی_اصغر علیه السلام
#سبک_حسين_جانم_منم_آشفته_حال_تو
#علی_صالحی✍
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
على لاى لاى ، روى دستم بخواب مادر ۲
على لاى لاى ، مى بينى خواب آب مادر ۲
گريه نكن اى پسرم / آبى نمونده توو حرم
علىِ اصغر علىِ اصغر
منو كشته ، صداى گريه هاى تو ۲
منو كشته ، ترکِ رو لباى تو ۲
هيچ كسى نيس آب بياره / ابرى نمياد بباره
علىِ اصغر علىِ اصغر
گل نازم ، پريده رنگِ روى تو ۲
گل نازم ، چرا سرخه گلوى تو ۲
شير ندارم نورِ چِشَم / خيلى خجالت ميكشم
علىِ اصغر علىِ اصغر
نمى دونم ، چرا چشماتو بستى تو ۲
نمى دونم ، كه هنوز زنده هستى تو ۲
كاشكى بازم جون بگيرى / از خدا مى خوام نَميرى
علىِ اصغر علىِ اصغر
برو مادر ، شدى واسه خودت مردى ۲
برو مادر ، بى قرارم تا برگردى ۲
چشماى زيباتو نبند / پيش بابا رفتى بخند
علىِ اصغر علىِ اصغر
#شب_هفتم_محرم
مشابه سبک زیر خوانده میشود
.👇
#اشعار_و_مناسبتهای_ویژه_ماه_های_محرم_و_صفر
#بازگشت_کاروان_به_مدینه
مادر -(دیده بگشا و ببین زینبت آمد مادر)
دیده بگشا و ببین زینبت آمد مادر
زینب خسته و جان بر لبت آمد مادر
از سفر قافلهی نور دو عینت برگشت
زینبت با خبرِ داغ حسینت برگشت
یاد داری که از این شهر که خواهر میرفت
تک و تنها که نه ،با چند برادر میرفت
یاد داری که عزیز تو چه احساسی داشت
وقت رفتن به برش قاسم و عباسی داشت
یاد داری که چگونه من از اینجا رفتم؟
با حسین و علیِاکبرِ لیلا رفتم
بین این قافله مادر ،علی اصغر بود
شش برادر به خدا دور و بر خواهر بود
ولی اکنون چه ز گلزار مدینه مانده؟
چند تا بانوی دلخون و حزینه مانده
مردها هیچ ،ز زنها هم اگر میپرسی
فقط این زینب و لیلا و سکینه مانده
نوهات گوشهی ویرانهی غربت جا ماند
سر ِخاک پسرت نیز عروست جا ماند
باوفا ماند که در کرب و بلا گریه کند
یک دل سیر برای شهدا گریه کند
ولی اکنون منم و شرح فراق و دردم
دیگر از جان و جهان بعد حسین دلسردم
آه…مادر چه قدَر حرف برایت دارم
بنِگر با چه قَدَر خاطره بر میگردم
جای سوغات سفر ،موی سفید و دلِ خون…
…با تن نیلی و این قدّ کمان آوردم
ساقهی این گل یاس تو زمانی خم شد
که ز سر سایهی آن سروِ روانم کم شد
کربلا بود و تنش بیسر و عریان افتاد
جای تشییع ، ه زیر سمِ اسبان افتاد
باد میآمد و میخورد به گلبرگ تنش
پخش میشد همه سمتی قطعات بدنش
پنجهی گرگ چنان زخم به رویش انداخت
که ندیدم اثر از یوسف و از پیرهنش
سه شب و روز رها بود به خاک صحرا
غسلش از خون گلو ریگِ بیابان کفنش
خواستم تا بنِشینم به برش در گودال
اشک ریزم به گل تشنه و پرپر شدنش
خواستم تا بنِشینم به برش ،بوسه دهم
به رگِ حنجر خونین و به اعضای تنش
ولی افسوس که گودال پر از غوغا شد
بین کعب نی و سیلی سر ِمن دعوا شد
روی نیزه سر محبوب خدا را بردند
کو به کو پشت سرش ما اسرا را بردند
سرِ او را که ز تن برده و دورش کردند
میهمان شب جانسوز تنورش کردند
چه بگویم که سرِ یار کجا جای گرفت
عوض دامن من طشت طلا جای گرفت
چه قَدَر سنگ به پیشانی و لبهایش خورد
چه قَدَر چوب به دندان سَنایایش خورد
روی نی وقت تلاوت که لبش وا میشد
نوک سرنیزه هم از حنجره پیدا میشد
کاش میشد که نشان داد کبودیها را
تا که معلوم کنم ظلم یهودیها را
خوب که جانب ما سنگ پرانی کردند
تازه گرد آمده و چشم چرانی کردند
کوفه گرچه صدقه لقمهی نان میدادند
در عوض شام ز طعنه دِقِمان میدادند
خارجیزاده صدا کرده و مارا مردُم
کوچه کوچه همه با دست نشان میدادند
غارتیها به اهالی لب بام رسید
گوئیا جایزه بر سنگ زنان میدادند
تا بیُفتند رئوس شهدا مخصوصاً
نیزهها را همگی تُند تکان میدادند
پسرت را اگر از تیغ و سنانها کُشتند
آخ مادر ،که مرا زخم زبانها کُشتند
شاعر: #علی_صالحی
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها