eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
14.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
369 فایل
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیه_والنصر #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5857448403687965792.mp3
1.33M
روضه جانسوز شهر شام وحضرتِ رقیه سلام الله علیها _😭😭😭😭 _حاج آرمین غلامی 🔴➖➖🔴 تمام سنگ ها بر صورتم خورد چرا که دخترت کوتاه قد بود ... مرا پایِ سر عباس می زد کسی که زجر دادن را بلد بود ... در این یک هفته مشکل در نمازم ادایِ صادِ اللهُ الصمد بود *یعنی بابا دندونام شکسته* مرا در بزم نامحرم بردند گمانم فقط یک خواب بد بود در آن مجلس که ما اصلاً نرفتیم هر آنکس که مرا آن روز زَد بود شمردم زخم هایت را به خوابم حدود یک هزار و هشتصد بود همان خشتی که هر شب بالشم شد که می دانست که سنگ لحد بود *یه اشاره کنم زود برگردم ، وَ اِلا روضه نمیخواد ، فقط همین که یه دختر بچه از ناقه اُفتاد ... بعد از ناقه هی می گفت: عمه دستم ... می گفت:رقیه مادرمم می گفت دستم ... هی می گفت عمه بازوم ، می گفت : مادرم هم می گفت بازوم ... برا همین بود وقتی از دنیا رفت، زینب یاد مادرش افتاد ، آخه رقیه هم نیمه شب از دنیا رفت،برا مادرش تشییع جنازه نگرفتن ، برا این دختر هم نگرفتن، بی بی خودشون طاقت نیاوردن ، زن غساله ای آوردن، تا این بچه رو دید گفت:من دست نمیزنم، تا علتش رو نگید چرا بدن این بچه اینقدر کبوده؟ ناله ی زینب بلند شد ، فرمود : از کربلا تا شام هر جا می گفت : بابا ! تازیانه می خورد ....* حسین ....
‍ . |⇦•قدم قدم موکبارو میگردم... ویژه پیاده روی اربعین اجرا شده سال۱۴۰۱ به نفس سیدمجید بنی فاطمه ●━━━━━━─────── قدم قدم موکبارو میگردم ستون ستون دنبال یک نشونم کجای این جمعیتی که میخوام نمازمو پشت سرت بخونم مگه میشه، شبای درد و غم به سر نیاد؟ مگه میشه، حبیب من تو این سفر نیاد؟ ما رو اینجا، امام عسکری صدا زده مگه میشه، پدر صدا کنه پسر نیاد؟ میدونم، که بین زائرا میدونم، میونِ مردمی می سوزم، تو آتیش غمت ای آقا! عمود چندمی؟ لَبَّیکَ یاصاحب الزمان... شاید الان، تو جاده ای و شاید گوشه کنارِ موکبا نشستی دلم خوشه، که این قَدَر میدونم تو هم کنار من تو جاده هستی شاید الان، به زائرای تشنه آب میدی یا تو موکب مسافرا رو جای خواب میدی میشه باهم، یه بار بریم مزار مادرت مطمئنم، یه روز به این سوال جواب میدی این لشکر، به یاری خدا هر چیزی براش فراهمه از کوفه، با پرچم علی میریم تا مزار فاطمه لَبَّیکَ یاصاحب الزمان... قبول دارم، پیش تو رو سیاهم منو سیاهی لشکرت حساب کن از این سپاهِ اربعینی آقا سربازای ظهور و انتخاب کن کی میدونه، توو قلبت این روزا چی میگذرِ؟ غم غربت، یا غصه ی نبود لشکرِ؟ میدونم، که دلت ازم یه کم مُکَدَّرِ ولی آقا! همیشه بخشش از بزرگترِ میگردم، ولی مثه شما محبوبی نمی بینم آقا تا دنیا، حسینُ نشناسه من از پا نمی شینم آقا لَبَّیکَ یاصاحب الزمان... ــــــــــــــــــ
❣﷽❣ 🔳 🔳 دامن کشان رفتی گـفتـی مـیـری بـابـا(سـفـر برمی گردی۳) هیچ وقت نـگـفتی که(با سربر میگردی۳) بـمیرم چـی آوردن سـرت بـابـا الـهی بـمـیره دخـتـرت بابا سـرت بـابـا،سـرت بـابـا مـن از طـنـاب و سـلسـلـه(مـی تـرسـم بـابـا۳) از شمر و زجـر و حـرمـله(مـی تـرسـم بـابـا۳) 🔳من الذی ایتمنی(ابتاه حسین۳) حـالا کـه بـرگـشتـی(بـبـیـن پـر نـدارم۳) گـوشـواره و خـلخاـل و مـعـجـر نـدارم بـبیـن پـر نـدارم بـبیـن پـر نـدارم بابا یـک نـیـمه شـب گـم شـدم تـو راه بـابـاخـوابـم بـرد زیـر نـور مـاه مـیـون راه،میوون راه یـهـو سـواری رسـیـد( پـریـدم زخـواب۳) چنان مـوهـامـو کـشـیـد(پـریـدم زخـواب۳) 🔳من الذی ایتمنی(ابتاه حسین۳) بـابـا عـمـوم رفـتـه(بـرام آب بـیاره۳) پـس کـی عـمـو مـیـاد( دلـم بـیقـراره۳) عـمـوم بـرگـرده پـامـو نـشـون مـیـدم مـوهـامـو گـوشـامـو نـشـون مـیـدم نـشـون مـیـدم نـشـون مـیـدم عـمـوم ابـوالـفـضل کـجـاسـت(شـکـایـت کـنـم۳) کـربـلا کـوفـه شـام بـراش(حـکـایـت کـنـم۳) 🔳من الذی ایتمنی(ابتاه حسین۳) (حسین رعنایی)
🌹 🌾 🍁 اول به نبی حضرت خاتم صلوات 🍁دوم به علی شیر دو عالم صلوات 🍁سوم به گل وجودِ پاک زهرا 🍁چهارم به حسن خونجگر غم صلوات 🍁از بهر حسین آن شه کرب و بلا 🍁وآن تشنه‌ی در مقتلِ ماتم صلوات 🖤💔🖤💔🖤💔🖤 @roze_daftari ✨چهل روز است حسینم را ندیدم ✨ بلایش را به جان و دل خریدم ✨چهل روز چهل منزل اسیرم   ✨دعا کن در کنار تو بمیرم ✨چهل روز غم چهل ساله دیدم ✨ غم و اندوه دیدم ناله دیدم ✨سر پر خون تو همراه من بود   به هر جا چلچراغ راه من بود ✨همین جاغرق درغم شد وجودم ✨تن پاک ترا گم کرده بودم ✨میان نیزه ها دل با ختم من ✨ ترا دیدم ولی نشناختم من ✨اگر امروز برداری سرت را ✨ تو هم نشناسی ای گل خواهرت را ✨ز جا برخیز ای نور دو دیده  ✨ببین مویم سپید و قد خمیده ⬅️قافله رسید سر دو راهی. بشیر اومد خدمت امام سجاد ع ـ یابن رسول الله .... یه راه میره مدینه .... یه راه میره کربلا... کدوم راهُ بریم؟؟ امام فرمود بشیرقافله سالار ما عمه ام زینبه، برید از عمه جانم زینب سوال کنید..... ـ ⏪بشیر میگه اومدم خدمت دختر علی زینب.... بی بی جان مدینه بریم یا کربلا.... میگه بی بی تا نام کربلا رو شنید، اشک از چشماش جاری شد... فرمود بشیر ما رو ببر کربلا.... چهل روزه عزیزانمونو ندیدیم... چهل روزه حسینمو ندیدم.... نگذاشتن ما مجلس عزا براشون بگیریم .... ⬅️آی کربلا زینب داره میاد اون یه عالمه خاطره داره فرصت گریه کردن نداشته.... ⬅️روز اربعین قافله ای که چهل روزه بود عزیزانشونُ ندیده بودن اومدن کربلا ... 🔘آخ کاروان رسید کربلا.... ☑️این زن و بچه برا دومین بار از این ناقه ها پایین اومدن .... اما اولین بار روز دوم محرم بود... وقتی میخواستن از ناقه ها پایین بیان،،،، جوونای بنی هاشم اومدن.... هر کدوم این زن و بچه ها رو پیاده کردند.... با احترام وارد زمین کربلا شدن.... وقتی زینب میخواست از ناقه پیاده بشه ،علی اکبر اومد.، ،،،، عمه جان دستتو بده به من پیاده شو ..... عباس اومد ، زانو زمین زد ... خواهرم زینب پاتو رو زانوی عباست بزار پیاده شو ..... با چه عزت و احترامی همه رو پیاده کردن 💔اما اما اما آی کربلائیا..... 💔 روز اربعین وقتی خواستن از ناقه ها پایین بیان دیگه بچه ها کسی رو ندیدن ..... نه عباسی هست.... نه علی اکبری هست.... از بالای ناقه ها خودشونو زمین می انداختن .... هر کدوم کنار قبری رفتن... ◾️هر یکی سوی مزاری میدوید ▪️هر یکی قبری در آغوش میکشید ◾️ناگهان بانوی قد خمیده ای ▪️قد خمیده مو پریشان خسته ای ◾️گفت یارب چه سازم یا کریم ▪️رو سوی قبر که باشم یا رحیم ◾️ناگهان آمد به خود با شور و شین ▪️دید بنشسته سر قبر حسین ⬅️زینب اومد کنار قبر برادر.... 🔸(شاید درد دلش این بوده باشه) حسین جان یادته تو کربلا هر کشته ای رو می آوردی من اولین نفر بودم که از خیمه بیرون می اومدم حسین جان...... یه جا نیومدم.... (یادته داداش) اونم اون وقتی بود که دیدم بدن عزیزانم عون و جعفر رو آوردی..... حسین جان میدونی چرا نیومدم... ترسیدم چشات به چشام بیفته از من خجالت بکشی داداش.... داداش حالا بیا تلافی کن .... سراغ رقیه تو از من نگیر حسین جان .... وقتی سرتو وارد خرابه کردن .... 🔹(گریز به روضه حضرت رقیه س)..... حسین جان سراغ سه ساله تو از من نگیر داداش ⚫️آورده ام تمام عزیزانت ای حسین 🔴جز دختر سه ساله ات ای مهربان من ⚫️از من مپرس حال دل آن سه ساله را 🔴در گوشه خرابه برفت از کنار من 👇
▪️🎤روضه و دلگویه اربعین الهی کربلا تا برلب آمد مرا یاد از حسین وزینب آمد همان زینب که رویش کشته نیلی زدست دشمنانش خورده سیلی همان زینب که از جور زمانه به تن دارد نشان تازیانه همان زینب که کاره خواهری کرد ودر حق حسینش مادری کرد ▪️حالاکه متوجه شدی کدوم زینب رودارم میگم دلم می خواد دیگه ازکسی خجالت نکشی سرتو خم کنی بلند بلند برا زینب خواهر غریب حسین ناله بزن . بزار صدای ناله هاتو مادره عزادارش فاطمه بشنوه . امشب دست بچه هاشو بگیره بیاد تو مجلس ما بشینه باچشمای خودش ببینه که این جمعیت دارن برا حسینش ناله میزنن .. آی شمایی که امروز روزی ازکارو زندگیتون زدیداومدید توعزاخونه حسین نشستید میدونید امروز مادرش فاطمه چی میگه .میگه آی اونایی که امروز مجلس حسین منو زینت دادید ان شالله یه روزی منم براتون جبران میکنم .ای ن شالله شب اول قبرتون من با حسینم میام سراتونو رو زانوی حسینم میگیرم نمی زارم کسی آزارتون بده حالا می خوام کسی بیکار نباشه همه مداح بچه های فاطمه باشید امشب بمیرم الهی آخه زینب خیلی تنش خسته است اونقدربه جرم عاشقی برادرتازیانه خورده تنش خیلی کبوده خیلی درد میکنه ای کاش فقط گرسنگی بود تحمل میکردن فقط تشنگی بود تحمل میکردن همه اینا بمونه .خدا میدونه هروقت صدای بچه های بی بابا بلند می شد تا میگفتن بابا .بجای اینکه نوازش کننو تسلیت بگن سیلی میزدن اونقدر باسیلی میزدن یاالله یاالله . می خوام روضه بخونم هرکی هر حاجتی داره دستاشو بلند کنه خجالت نکشه اگه اینجا نگیری مراد دلتو نگیری شایدجای دیگه بهت ندن. کاروان خسته ی زینب آروم آروم خسته ی خسته به یه دوراهی رسید یه طرف میرفت کربلاو یه طرف هم میرفت مدینه . ساربان اومد کنار امام سجاد صدازد یابن الرسول الله . شما رو کجا ببرم . ببرم کربلا یا ببرم مدینه ؟ فرمود ساربان خدامیدونه قافله سالارما عمه سادات ما زینبه . اومد کنار زینب ایستاد صدازد بی بی جان .شمارو کجا ببرم . کربلا یا مدینه تا این جمله روشنید صدای ناله زینب بلند شد .فرمود ساربان اگر میتونی یه باره دیگه مارو از کناره قتلگاه عبور بده (.میدونی چرا) . آخه این بچه ها خیلی وقت بابا شونو ندیدن نگاه کن چی جوری دارن برا بابا شون ناله میزنن همین که اومدن .راوی میگه دیدم این بچه های بی بابا خودشون مثل برگ های زرد پاییزی از بالای شتران به زمین انداختن هرکدوم دارن کنار یه قبری میرن یه نگاه کردن دیدن زینب اومد کنار یه قبری ایستاد یه نگاه کرد دیدروی این قبرنوشته این قبرقبره حسین غریبه .تافهمید این قبر حسینشه. خودشو انداخت روقبر برادر .صدازد حسین من .بلند شوداداش اگه خواهرتو ببینی نمیشناسی .داداش خیلی دلم می خواس اینجا نامحرم نبود من پیراهنمو بالا میزدم جای تازیانه هارو نشونت میدادم .داداش آخه هروقت می خواستن بچه هاتو بزنن من میومدم جلوی تازیانها نمیزاشتم بچهاتو بزنن بلند شو نگاه کن اینا همه اون اماناتیه که به من دادی . همه را بردمو سالم بر گردوندم اما حسین من تو روبه حق مادرمون فاطمه دیگه سراغ سه سالتو ازمن نگیر . آخه من اونو خرابه جا گذاشتم . رقیه رو با خودم نیاوردم داداش .نبودی خرابه حسین جان آخه این بچه اونقدر بابا بابا گفت غریبانه جان داد ♻️دلگویه مازنی براربوین چتی بمومه تینار عمه بمیره رقیه هاکرده مره داغدار وره سر بشتمه خرابه کنار عمه بمیره مره گته عمه کوعه ته برار
لالا کن دخترم دورت بگردم.mp3
2.59M
شماره 691 کانال نوحوا علی الحسین ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ لالاکن دخترم دورت بگردم لالا کن خسته ای عمه میدونه یه دنیا غم توی چشمات اسیرن لالا کن دنیا اینجور نمی مونه برات قصه بگم خوابت بگیره بگم از بحر خوبی های حیدر شاید یادت بره این لحظه ها رو شاید بیرون بیای از فکر معجر من هر کاری میکنم آروم نمیشی دلت خونه برات عمه بمیره اگر نازت نکردم سوخته موهات عزیزم میدونم دردت میگیره ▪️عزیز دل بابا رقیه عزیز دل بابا رقیه لالاکن دخترم دورت بگردم لالا کن خسته ای عمه میدونه یه دنیا غم توی چشمات اسیرن لالا کن دنیا اینجور نمیمونه بمیرم واسه ت هر بار گریه کردی اومد اشکات روی زخمای گونه ات تو اینقدر دست به پهلو هات گرفتی دیگه می شناسمت با این نشونت بیا و سر روی شونه ام بذار که یکم آروم بشه قلب دوتامون بزار دستاتو توی دستای عمه تموم میشه یه روزی این غصه هامون ▪️عزیز دل بابا رقیه عزیز دل بابا رقیه تو اینقدر داد زدی بابا کجایی دیگه توی صدات جوهر نداری همش میری یه کنج آروم می شینی ولی من که میدونم بی قراری شبا از بس که موندی تو گرسنه بمیرم رنگ رخسارت پریده نمیشه باورم که مثل مادر با این سن کمت موهات سپیده چقدر سخته برام وقتی می بینم روی دستای تو ردِ طناب عزیزم موندی اینقدر زیر آفتاب رنگ صورتت مثل ربابه ▪️عزیز دل بابا رقیه عزیز دل بابا رقیه
راهیان کربلا آمدند شام بلا.mp3
1.32M
شماره 720 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ راهیان کربلا آمدند شام بلا از آن همه کینه،دل ها همه خون است زینب غمدیده،افسرده محزون است ▪️امان ز شهر شام بی قراران حسین پرده داران حسین در انتظارند در دروازه ی ساعات طفلان بی بابا، با عمه ی سادات ▪️امان ز شهر شام کرده مردم ازدحام جای عرض احترام مردم شهر شام،شد کارشان دشنام سنگ می زدند از کین،آن جا ز روی بام ▪️امان ز شهر شام دست آن ها با طناب بسته بود اهل عذاب اهل حرم گشتند،از این سفر خسته دشمن ز ظلم و کین،دستان شان بسته ▪️امان ز شهر شام محرم اسرارها دیده اند آزارها بهر گل زهرا، همه عزادارند در دست دشمن ها،از کین گرفتارند ▪️امان ز شهر شام بر روی نی نور عین رأس پر نور حسین رأس حسین در شام،خورشید تابان بود بهر حسین جاری،اشک یتیمان بود ▪️امان ز شهر شام شامیان بی حیا مردم دور از خدا بس که جفا کردند،جان ها همه بر لب خون گریه می کردند،سکینه و زینب ▪️امان ز شهر شام
📋بررسی شخصیت (هنده) و (ام حبیبه) که در روضه ها بارها و بارها نام این دو تن شنیده شده است!🎤《از سلمان فارسی نقل شده است که روزی در مدینه، عبدالله بن عامر یهودی را که از تجار معروف عرب بود، دید. همراه او دختری بود به نام هنده، که در اثر یک بیماری مادرزادی، نابینا و فلج بود. او برای درمان دخترش، پزشکان فراوانی را تجربه کرده بود، ولی نتیجه ای نگرفته بود. به همین جهت، با راهنمایی سلمان فارسی، در شهر مدینه، به خانه حضرت علی(ع) رفت تا در این خانه شفا یابد. وقتی وارد خانه امام علی(ع) شدند، و ماجرا را شرح دادند، امام حسین(ع) به درخواست امام علی(ع) ظرفى را پر از آب نمود و دست مبارک خود را در آن نهاد. سپس هند را کنار آن آب آوردند او از آب آن ظرف به بدنش مالید و پاشید و به طور کامل سلامتى خود را باز یافت از آن پس افتخار کنیزی در خانه امام حسین(ع) را پیدا کرد. بدین ترتیب، هنده با دستان کوچک امام حسین(ع) شفا یافت. پدر هند گفت : یا علی(ع)! می شود یک منّتی بر من بگذاری واین دخترم را چند ماهی برای کنیزی قبول کنی که با بچّه های شما تربیّت اسلامی شود؟!!! حضرت(ع) نیز قبول کرد. عبدالله بن عامر مسلمان شد و به شام رفت، و بعضی از شامیان از اقوام و دوستان، نیز همان جا به اسلام رو آوردند و بعدها نیز کسانی که به مدینه آمدند و سلامتی دختر را دیدند، مسلمان شدند. هند در این خانه ماند و قدری بزرگ شد و تا این مدت هم بازی زینب کبری(س) بود. تا اینکه پدرش بعد از مدتی او را از این منزل به شهر خود برد، و برخی می گویند که تا شهادت امام علی(ع) کنیز خانه علی(ع) بوده است و پس از شهادت حضرت علی(ع) برای کنیزی به خانه امام حسن(ع) رفت. به هر حال؛ در زمان خلافت معاویه به حسب تقدیر سر از شام در می آورد و با یزید ازدواج می کند!! امّا به جهت آن که همه خاطرات دوران کودکی و نوجوانی او متعلق به شهر مدینه و خانه اهل بیت(ع) بود، سخت به این خانه دل بسته بود. او که در شهر شام بود و از داستان حوادث کربلا خبری نداشت؛ يك وقت بر سر زبانها افتاد كه جماعتى از اسيران خارجى به شام آمده اند. اين زن از يزيد درخواست كرد به ديدار آنها برود ويزيد اجازه داد! شب فرا رسيد، فرمان داد تا كرسی اى در نصب كردند و او بر كرسى قرار گرفت و حال رقت بار آن اسيران او را كاملا متاثر گردانيد. هند سؤال كرد : بزرگ شما كيست؟ حضرت زینب(س) را نشان دادند. گفت : اى زن اسير، شما از اهل كدام دياريد؟ فرمود: از اهل مدينه! آن زن گفت عرب همه شهرها را مدينه گويد؛ شما از كدام مدينه هستيد؟ فرمود : از مدينه رسول خدا(ص )! آن زن از كرسى فرود آمد و به روى خاك نشست و گفت : اى زن اسير! تو را به خدا قسم مى دهم آيا هيچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى؟ حضرت(س) فرمود : من در محله بنى هاشم بزرگ شده ام! آن زن گفت : اى زن اسير، قلب مرا مضطرب كردى! تو را به خدا قسم مى دهم، آيا هيچ در خانه آقايم اميرالمؤمنين(ع ) عبور نموده و زينب(س) را زيارت كرده اى؟ حضرت زينب(س) ديگر نتوانست خوددارى بنمايد، صداى شيون او بلند شد فرمود : حق دارى زينب را نمى شناسى، من زينبم! در این هنگام هند بیهوش بر زمین افتاد. پس از آن که به هوش آمد حضرت زینب(س) به بالین او آمد و فرمود : اى هند برخیز و به خانه ات برو که من مى ترسم شوهرت یزید به تو آسیب برساند. هند خود را به کاخ یزید رساند و خطاب به یزید گفت : وای بر تو ای یزید! تو آل رسول(ص) را در خرابه جا داده ای؟! از آن پس او یزید را برای همیشه ترک کرد و رفت!》 📚جواب :👇 در مورد جریان هند همسر یزید آنچه در منابع آمده، این است که وی دختر عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه بوده که کنیه اش ام کلثوم می باشد که در اشعار یزید ذکر شده است : 《اذَا اتکأتُ عَلي الأَنماطِ فِی غُرفِِ، بِدَیر مَرانَ عِندِی اُمّ كُلثُوم》 هیچ غمی نیست، وقتی که در دیر مران در غرفه‌ها بر تخت تکیه بدهم و آغوشم ام‌ کلثوم باشد. هند بعد از اینکه متوجه شد، اسرای حاضر در شام، اسرای آل رسول(ص) هستند، به مخالفت با یزید پرداخت و او را مجبور کرد که رفتارخود را نسبت به اسرای کربلا تغییر دهد! همین! یعنی در مورد هند دختر عبدالله، همسر یزید، همین اندازه، در موردش در تاریخ گنجانده شده است و پیش از این جریان و بعد از این جریان، مطلب زیادی در موردش نیست! 👤خوارزمی می نویسد : بعداز ورود اسرای کربلا به شام، یزید لعین دستور داد به اینکه؛ سر مطهر امام حسین(ع) را بر سر در خانه اش بياويزند و به اهل بيت امام حسين(ع) دستور داد تا وارد خانه اش شوند. 《فَلَمَّا دَخَلَتِ النِّسْوَةُ دَارَ يَزِيدَ لَمْ يَبْقَ مِنْ آلِ مُعَاوِيَةَ وَ لَا أَبِي سُفْيَانَ أَحَدٌ إِلَّا اسْتَقْبَلَهُنَّ بِالْبُكَاءِ وَ الصُّرَاخِ وَ النِّيَاحَةِ عَلَى الْحُسَيْنِ(ع) وَ أَلْقَيْنَ مَا عَلَيْهِنَّ مِنَ الثِّيَابِ وَ الْحُلِيِّ وَ أَقَمْنَ الْمَأْتَمَ
حاج آقا دارستانی ◆ ◼️ توبه رسـول تــرک ◼️ چی شد رسول ترک برگشت؟ لاتی که توی تهران کل سال غرق می خورد . دهه محرم ۹ شب عرق می خورد فقط شب عاشورا نمی خورد .اونم می گفت : حسین جان چون عرق خانه ها، بسته است عرق نمی خورم و الا می خوردم . رفیقاش می گفتند: رسول تو که تو خونه ات گالن، گالن، عرق کنار داری چرا خالی می بندی؟ عرقش را می خورد از امام حسین علیه السلام هم نمی تونست بگذرد .گناهش را میکرد؛ اما حیفش می آمد شب ها برای امام حسین علیه السلام سینه نزند؛ گریه نکند؛ هرشب می آمد تو این مسجد بازار تهران دهانش را آب میکشید ، می رفت توی هیئت. چندین سال میان دار بازار هیئت تهران بود. یک سال هیئت امنا نشستند گفتند: نمیشه که ؛ آبرو برای هیئت ما نگذاشته، رسول ترک کل سال و عرق می خورد دهه محرم ۹ شب عرق می خورد و فقط یک شب عاشورا نمی خورد دهانش راهم تو حیاط آب میکشه، فکر میکند پاک شده، امشب که شب اول محرم است از در هیئت آمد تو به او می گوییم برو یک هیئت دیگر! شب اول رسول آمد تو حیاط دهانش را آب کشید آمد تو حسینیه دید همه چپ چپ نگاهش میکنند، فهمید یک اتفاقی افتاده ، هیئت امنا صدایش کردندبیا، آمد؛ گفتند: آقا رسول میشه هیئت ما نیای!، گفت : برای چی؟ شب اول محرم است. ما سینه باید بزنیم. گفتند: نه هیئت ما نیا. برو یک هیئت دیگر، تو آبرو برای هیئت ما نگذاشتی؛ همین الان هم تو مستی! تو دهانت را آب کشیدی آمدی اسم هیئت را عوض کرده ای! رسول یک نگاه کرد به هیئت امنا گفت: یک سوال دارم مگر هر گله ندارد؟ گفتند چرا ! چوپان که از سگ سود نمی برد که ، تمام سود چوپان تو گوسفندانش است. این سگه فقط دور گله پارس میکند که کسی تعرضی به گوسفندان نکند. بگذارید من تو این هیئت امام حسین علیه السلام سگ امام حسین علیه السلام باشم . دور این بچه هیئتی ها بگردم ، آژدانی ، شهربانی، خواست اینا رو بزنه ، نگذارم . منو از هیئت بیرونم نکنید . من جایی ندارم بروم . گفتند نه ؛ هیئت سگ بی حیایی مثل تو نمی خواهد . آقا تا این جمله رو گفتند؛ از جا پا شد یک نگاه کرد به طرف کربلا ؛ گفت: حسین جان چهل ساله تو عرق خانه ام یکی بهم نگفت بالای چشمت ابروست! اما تو می خانه تو حرمت منو شکستند. رفت خونه در را بست. شب عاشورا سحر دید در میزنند در را که باز کرد. تا دید رسول گفت : چی شده نصف شب آمدید در خونه من. دید هفت تا هیئت امنایی ایستاده اند، گفتند: آقا رسول صبح عاشوراست می خواهیم دسته ببریم بیرون ، دسته میان دار می خواهد ؛ میان دارش هم تو هستی؛ گفت: الکی حرف نزنید ، شما مرد آمدن نبودید ؛ راستش را بگوئید برای چی آمدید؟ گفتند : رسول ما هفت تا یک خواب دیدیم ؛ گفت: چی دیدید؟ گفتند خواب دیدیم کربلا شده، چه پر بلا شده ؛ یک طرف خیمه های سیدالشهدا علیه السلام یک طرف خیمه های یزیدیان؛ گفتیم : برویم آقامون را یاری کنیم، رفتیم رسیدیم به خیمه سیدالشهدا علیه السلام این گوشه خیمه را زدیم بالا، برویم تو یک با صورت تو دنبالمان کرد .گفتیم: خاک عالم به سرمان چهل ساله خونمون را سیاه پوش کردیم هنوز سگ در این خانه نشدیم ؛ این رسول ترکه عرق خور، به یک جمله ببین کجا رسیده است؛ گفت: راست میگویید؟ گفتند: آره! جان امام حسین علیه السلام؟ گفتند آره؛ همچین با کله میزد تو این کنده در ! میگفت: حسین من نمیدونستم تو رسول ترکه عرق خور را دوستش داری ! من اگه می دونستم تو منو دوست داری که لب به این نجاست ها نمیزدم... ✨🌹✨ ■ ■ ➯