🌾🍂 ﷽ 🌾🍂
#روضه وداع امام حسین(ع)
#باخواهرش حضرت زینب(س)
# روضه دفتری
زینب بیاوقت وداع آخرم شد🥀
آماده خنجردگر این حنجرم شد🥀
ای خواهری که هرکجا یارم توبودی🥀
ازکودکی غمخوار ودلدارم توبودی🥀
بنگرکنون نخل جدایی جان گرفته 🥀
آن روزهای خوب ما پایان گرفته 🥀
ای خواهرنالان خداباشد نگهدار 🥀
من می روم میدان خدا باشد نگهدار 🥀
روز عاشورای امام حسین است، روزتنهایی عزیز فاطمه است...🍂
عجب روضه جانسوزی است روضه وداع امام حسین...😭🥀
عزاداران امروز برای غربت امام حسین گریه کنید...😭🍂
بیاد اون ساعتی که ابی عبدالله به سوی میدان حرکت کرد...آمدند دورش را گرفتند...🍂🌾
یکی صدا می زند: حسین بیا ما را به مدینه باز گردان...🌾
یکی می گوید: حسین با این زن و بچه چه کنم 🌾
بچهها دور بابا می گردند تمام زن ها را ساکت کرد حسین...اما کسی که آرام نمی شد زینب است...😭🥀
دست ولایَت روی قلب خواهر گذاشت《واَشارَبیَدِه الی قلب اُخته 》
زینب هم آرام شد یک دفعه صدا زد حسین جان می خواهی بروی برو...😭🍂🌾
جان خواهر در غمم زاری مکن🌾
با صدا بهرم عزاداری مکن 🌾
هر چه باشد تو علی را دختری 🌾
عصمت الهی و زهرا پروری 🌾
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش 🌾
با زنان در همرهی مردانه باش 🌾
گرخورد سیلی سکینه دم مزن 🌾
عالمی زین دم زدن بر هم مزن 🌾
هست بر من ناگوار و نا پسند 🌾
از تو زینب گر صدا گردد بلند 🌾
با تو هستم جان خواهر همسفر 🌾
تو به پا این راه کوبی من بِسَر🌾
وقتی نگاه کرد دید زینب داره میاد...خواهرم کجا میای؟
صدا زد حسینم وقتی حرکت کردی یاد وصیت مادرم زهرا اُفتادم...🍂🌾
امام حسین تا نام مادر را شنید مُنقَلِب شد، فورا پیاده شد...
صدا زد زینبم مگر مادرم چه فرموده؟
برادرم مادرم فرموده: عصر عاشورا عوض من زیر گلوی حسینم را ببوس...اینجا زیر گلوی حسین را بوسید اما ساعتی بعد هم آمد گودال قتلگاه لبها را گذاشت بر رگهای بریده حسین...😭🥀🥀🥀
رگهای گلوی خشک گردیده ببوس 🍂
جایی که به جز تو کس نبوسیده ببوس 🍂
این تن که زهر زخم به تيغ دشمن 🍂
وا کرده دو لب به خصم ببوس ۲🍂
🥀🥀🥀🥀🥀
نوحه امام سجاد علیه السلام مناسب این ایام
از حسین رئوفی
من می روم منزل به منزل
صحرا شده از گریه ام گل
همراه سرهای بریده
با طعنه ها از سوی قاتل
بابای مظلومم حسین جان ۴
تا که ببینم سیر سیرت
نی کوفیان هستم اسیرت
می میرم از این غم هنوزم
خون ریزد از چشم حصیرت
بابای مظلومم حسین جان ۴
دیدم خزان لاله ها را
در سوز و آتش خیمه ها را
دیدم ز مردم کوفه تا شام خندیدن بر عمه ها را
بابای مظلومم حسین حان ۴
بیمار دشت کربلایم
بر درد عالمی شفایم
با دست بسته هم ز کار
یک عالمی گره گشایم
بابای مظلومم حسین جان ۴
سبک👇👇
4_5801167521608370841.mp3
9.26M
#نوحه_امام_حسین_ع
تازنده هستم زینباازخیمگه بیرون نیا
🎙مداح:علی اکبراسفندیار
حسینیه علی بن موسی الرضا
#تا_زنده_هستم_زینبا_از_خیمگه...
#نوحه_امام_حسین_ع
🥀😭🥀😭🥀😭🥀😭🥀
تازنده هستم زینبا(2)از خیمگه بیرون میا
مظلومه خواهر(2)
بشنو وصایای مرا ای قهرمان کربلا
مظلومه خواهر(2)
ازکودکی ای مهربان خواهرتوبودی یار من
همراه من کردی سفر ای محرم اسرار من
اکنون عزیزم گوش ده بر آخرین گفتار من
بعد از حسین خواهر شوی(2) تنها در این دشت بلا
مظلومه خواهر(2)
تازنده هستم زینبا(2)از خیمگه بیرون میا
مظلومه خواهر(2)
خواهر بدان من از ازل جام بلانوشیده ام
بهربقای دین حق باجان ودل کوشیده ام
در راه حق بهرفداکاری زجان کوشیده ام
دراین منا قربان شوم تادین حق یابد بقا
مظلومه خواهر(2)
تازنده هستم زینبا(2)از خیمگه بیرون میا
مظلومه خواهر(2)
تا لحظه ی دیگر به میدان شهادت می روم
از بهر روشن کردن راه حقیقت می روم
غلطان بخون سوی خدا تااوج عزت میروم
وقت وداع آخراست(2)ای نورچشم مصطفی
مظلومه خواهر(2)
تازنده هستم زینبا(2)ازخیمگه بیرون میا
مظلومه خواهر(2)
اهل حرم رامی سپارم برتو ای بانوی دین
بنمانگهداری ازاین دلخستگان بی معین
چون گل پرستاری کن از سجاد زین العابدین
مگذار تا این دختران با کودکان خونجگر
گردند در این سرزمین از جور اعدا دربدر
بنما حمایت از همه ای خواهر والا گهر
خواهر اگر دیدی سرم از تن جدا شد صبر کن
یا پیکرم صد پاره از تیغ جفا شد صبر کن
جسمم اگر غلطان به خون در کربلا شد صبر کن
دیدی اگر در زیر خنجر حنجرم را صبر کن
گر بر فراز نیزه ها دیدی سرم را صبر کن
خواهر اگر سیلی کسی زد دخترم را صبر کن
بهر وداع آخرین کن اهل بیتم را خبر
تایک به یک رادر دم آخربگیرم من به بر
برچهره ی گل غنچه ها ریزم گلاب ازچشم تر
خواهر دراین صحراحسین امروزمی گردد شهید
برخیمه هایم آتش ازجور وجفاخواهد رسید
خواهر اسیری می روی فردا تو با اهل حرم
قرآن تلاوت می کند همراه تو خونین سرم
کن کوفه را زیر و زبر با خطبه خواندن خواهرم
زینب برو پیراهنی کهنه بیاور نزد من
تا من بپوشم پیراهن فرسوده زیر پیرهن
بعدازشهادت باشدآن جامه مراجای کفن
عریان نماند پیکرم در سرزمین کربلا
مظلومه خواهر(2)
تازنده هستم زینبا (2)ازخیمگه بیرون میا
مظلومه خواهر(2)
🥀😭🥀😭🥀😭🥀😭🥀
لینک کانال اشعارنغمه های سرخ در پیام رسانهای تلگرام و ایتا👇
🖤 روضه حضرت زینب سلام الله علیها و ماجرای ام حبیبه در کوفه_ کربلایی حسین طاهری
🏴 ایام اسارت
نذر کرده بود تا استاد قرآنش رو پیدا کنه هر کاروانی وارد کوفه بشه نان و خرما براشون ببره .. قافلهی اسرا رو که میارن نان و خرما بخش کنه بینشون .. مثل همیشه قافله که وارد کوفه شد شاگردان این زن اومدن نان و خرما پخش کردن .. دیدن یه خانم دوید بین بچه ها نان و خرما رو از دست بچه ها میگیره .. تعجب کردن آخه همیشه اسرا از این کار خوشحال میشدن، چیه این زن نان و خرما رو از دست بچه ها پس میگیره؟! .. شروع کرد نان و خرماها رو از دست بچه ها گرفتن هی زیر لب میگه ان صدقه علینا حرام ..
ای روزگار .. کل کوفه صدقه خوره علی بودن چه روزگاری شده .. نان و خرماها رو جمع کردن اومدن پیش ام حبیبه، گفتن خانم یه قافله ای وارد شد ما نان و خرما رو که پخش کردیم یه خانمی نان و خرما رو از دست همه گرفت! فرمود صدقه بر ما حرامه.. ام حبیبه تا شنید بلند شد چادر سر کرد بیرون اومد خودش رو سریع رسوند به قافله .. گفت به من بگید بزرگ قافلهتون کیه؟! دید با دست همه یه خانمی رو نشون میدن .. اومد مقابلش ایستاد گفت خانم من نذر دارم، هر قافله ای میاد تو کوفه نان و خرما پخش میکنم .. من شاگرد کلاس درس قرآن زینب بنت علی در کوفه بودم .. از موقعی که بین من و خانمم فاصله افتاده نذر کردم نان و خرما میدم به اسرا تا خانمم رو ببینم .. دیدن خانم یه نگاه کرد، گفت ام حبیبه نذرت قبول من تو رو شناختم .. اما تو حق داری منو نشناسی .. دیدن داره هی نگاه میکنه .. ام حبیبه من زینبم ..
باور نکرد .. گفت من خانمم رو خوب میشناسم، یه نشونه داره خانم من، بدون برادرش جایی نمیره !! اگه تو زینبی حسین کجاست .. دیدن زینب داره نگاه میکنه .. ام حبیبه داداشم اینجا بالای نیزه هاست ..
سوخته گرچه پرش از شرر غارت ها
پا نهاده است روی تاج ابر قدرت ها
اسکتوا گفت و عوالم همگی لال شدند
ریخت از هیبت او هیمنه ی هیبت ها
*پیرمردای کوفه گفتن این صدای آشناست .. این صدا، صدای علیِ .. *
سال ها پیش در این شهر بزرگى مى کرد
آه دیگر خبری نیست از آن عزت ها
بین این شهر بنا بود که مهمان باشد
اُف بر این رسم پذیرایى و این دعوت ها
شاهبانوى جهان باشى اگر هم ، وقتى
دست بسته برسى ، مى شکند حُرمت ها
دختر پرده نشین علی و فاطمه را
نگهش داشته کوفه سرِ پا ساعت ها
لااقل کاش اباالفضل برایش می ماند
با حضورش چه کسی داشت از این جرأت ها
خارجى زاده که گفتند دلش سوخت ولى
قارى اش آمد و برداشته شد تُهمت ها
داشت مانند علی خطبه ی غرّا می خواند
سر که آمد به سر آمد سخن و صحبت ها
دست بر شانهی طفلان حرم می گیرد
آنکه خم بود به پایش همه ی قامت ها
می دوَد تا که کسى نانِ تصدّق نخورد
آرى افتاده به دوشش همه ی زحمت ها
شد قبول اُمّ حبیبه ! همه نذرى هایش
خانمش آمده در کوفه پس از مدت ها
*چه خانمی .. قد خمیده .. صورت سوخته .. سر شکسته .. دست بسته .. آی زینب ..*
اولش هرچه نظر کرد کسی را نشناخت
تا سرِ نیزه نشین کرد عیان نسبت ها
روز از شدت گرما و شب از سرمایش
پوست انداخته بودند همه صورت ها
سَر که افتاد زمین زود برَش داشت رباب
چون دگر گیر نمى آمد از این فرصت ها
این طایفه تا به حال از کسی تمنایی نکردن .. خانم ام کلثوم سلام الله ، امام سجاد علیه السلام یه بار یه خواهش از این نانجیب ها کردن که ای کاش نمیکردن .. خانم فرمود اگه میشه اینا به هوای این سرها به ما نگاه میکنن از یه محله های خلوتی ما رو عبور بدید .. ما آل الله هستیم .. قافله رو بردن سمت بازار .. همه رو صدا زد گفت بیاید خارجی ها اومدن .. ای وای .. ای گریه کن ها برا مرد تصورش هم اذیت میکنه نگاه کسی به قد و قامت ناموسش بیفته .. میگه سر بریده چشم باز کرد تو مجلس عبیدالله، دیدن چشم ابی عبدالله داره میچرخه تو مجلس، تا رسید به زینب چشماش رو بست ..
سایهی خواهر من را زن همسایه ندید ..
زینب و کوچه و بازار خدا رحم کند
بین جمعیت و انزار خدا رحم کند
ای حسین ..
#روضه حضرت رقیه (س)
دلخورم از شام آهم را تماشا کرده اند
چشمه ی چشمِ مرا از گریه دریا کرده اند
امشب دختردارها حرف منو بهتر میفهمند
سخت بابا به غرورِ دخترت بر خورده است
با من از بس مردمِ بی خیر بد تا کرده اند
کوچه گردی، ریسمان، نانِ تصدق، کعب نِی
خیلی از این بدترش را بد دهان ها کرده اند
هر کجا در راه افتادم سرم آورده اند
با لگد، کاری که با پهلویِ زهرا(س) کرده اند
ای بابا،ای بابا،معذرت می خوام از بی بی حضرت سکینه سلام الله علیها،از امام زمان(عج)، این روضه ها رو اگه کم بذاریم، کم کم میآن حقانیت روضه رو زیر سئوال میبرند. گفت:بابا
صورتی از من نمانده بسکه خوردم پشتِ دست
کاشکی حداقل یکی با من هم دلی میکرد، وقتی گریه میکردم
هق هقم را از سرِ لج سخت دعوا کرده اند
آه، دندان هایِ من یک در میان افتاده اند
یه پشت دست ان شاءالله از کسی نخوری،اگه محکم بخوری،دندانهای آدم بزرگم میریزه ،این بچه دندوناش شیریه،نه یه بار،نه دو بار،هر موقع گفتم بابا،هی زدند،هی زدند
آه، دندان هایِ من یک در میان افتاده اند
بی هوا تا آستینِ غیظ بالا کرده اند
تا به حدِّ مرگ بعد از آنکه هر بارم زدند
از سرِ نو از خدا مرگم تمنّا کرده اند
فهمیدی یانه؟ یعنی هی میزدند،میگفتند خدا مرگت بده،چقدر مارو به زحمت میندازی،هی از رو ناقه می اُفتی……دختردارها از اینجا رفتی هر وقت خواستی موهای دخترت رو شونه کنی یادت باشه،دختر وقتی باباش داره میآد، هی میره زود التماس مادر میکنه ، مادر بیا موهام رو مرتب کن،بابا داره میآد،میخوام منو قشنگ ببینه. بابا بابا
ریشه ریشه فرش ِ سرخِ گیسوانم ریخته
می دونی چرا؟
بر سرم با پا یهودی ها تقلّا کرده اند
شامیان ناز ِ یتیمانه نمی دانند چیست!
غیرِ اَخم و قهر و تندی کاری آیا کرده اند؟
دخترت را زَجر کُش کردند هَرزه چشم ها
غربتم را سنگ و خاکستر تسلّا کرده اند
خوب شد بابا عمو با ما نیامد تویِ کاخ
تا نبیند پای ماها را کجا وا کرده اند
بابا خیلی بهم بر خورده،بابا غرورم رو له کردند،تو مجلس یزید زن یزید سر برهنه اومد، دیدم یزید عبا شو در آورد رو سرت انداخت،بابا ما با آستین رو صورتمون رو پوشوندیم
خوب شد بابا عمو با ما نیامد تویِ کاخ
تا نبیند پای ماها را کجا وا کرده اند
مهربانِ من رفیق ِ تازه پیدا کرده ای
خیزرانها بر لبِ تو جشن بر پا کرده اند
این همه روضه شنیدیم و خوندیم،اگه از این گروه داعش ملعون این مسائل رو ندیده بودیم،باورش سخت بود
زیور آلاتِ حرم بازیچه هایِ دختران
چند سر اسباب بازیِ پسرها کرده اند……. شاعر: علیرضا شریف
سرت روی نیزه انگار تکون خورده
رو لب و دندون ِ تو خیزران خورده
زخم پیشونیت رو سنگ ها وا می کردند
روی نی سرت رو جا به جا می کردند
بابایی حسینم،بابایی حسینم
بعد تو ماها رو به اسیری بردند
بابا گوش تو بگیر
دست شمر و زجر و حرمله سپردند
نمیدونی درد این کبودی ها رو
طعم رد شدن از تو یهودی ها رو
بابایی حسینم،بابایی حسینم
حالا که بابا جون مرهمی ندارم
زخمات و میبندم با لباس پاره ام
دیگه قصه ی زخم سرم بمونه
سوختن لباس و معجرم بمونه
بابایی حسینم،بابایی حسینم
خیلی حرف ها داشت میخواست به بابا بزنه،تا میومد راه بره،تاول های پاش مزاحم بود،هر کی میومد بغلش میکرد،میگفت: برید اگه بابام بیاد به بابام میگم،همه حرف ها،درد و دل ها،کبودی ها،زخم هایی که داشت،اما تا روپوش رو از رو طبق کنار زد،نگاش افتاد به سر بابا،ای کاش فقط سر بریده بود،لب ها پاره، صورت زخمی،محاسن سوخته، همه حرف های خودش یادش رفت، صدا زد مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ، مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی؟ می خوای با رقیه هم ناله بشی بسم الله،هر کجا هستی بگو:حسین….گره تو کار ِته،شب باب الحاجات ِ،می خوای حرم رقیه بری؟کربلا می خوای؟حسین…….
الا لعنت الله علی القوم الظالمین😭😭
📋بررسی شخصیت (هنده) و (ام حبیبه) که در روضه ها بارها و بارها نام این دو تن شنیده شده است!🎤《از سلمان فارسی نقل شده است که روزی در مدینه، عبدالله بن عامر یهودی را که از تجار معروف عرب بود، دید.
همراه او دختری بود به نام هنده، که در اثر یک بیماری مادرزادی، نابینا و فلج بود.
او برای درمان دخترش، پزشکان فراوانی را تجربه کرده بود، ولی نتیجه ای نگرفته بود.
به همین جهت، با راهنمایی سلمان فارسی، در شهر مدینه، به خانه حضرت علی(ع) رفت تا در این خانه شفا یابد.
وقتی وارد خانه امام علی(ع) شدند، و ماجرا را شرح دادند، امام حسین(ع) به درخواست امام علی(ع) ظرفى را پر از آب نمود و دست مبارک خود را در آن نهاد.
سپس هند را کنار آن آب آوردند او از آب آن ظرف به بدنش مالید و پاشید و به طور کامل سلامتى خود را باز یافت از آن پس افتخار کنیزی در خانه امام حسین(ع) را پیدا کرد.
بدین ترتیب، هنده با دستان کوچک امام حسین(ع) شفا یافت.
پدر هند گفت : یا علی(ع)! می شود یک منّتی بر من بگذاری واین دخترم را چند ماهی برای کنیزی قبول کنی که با بچّه های شما تربیّت اسلامی شود؟!!!
حضرت(ع) نیز قبول کرد.
عبدالله بن عامر مسلمان شد و به شام رفت، و بعضی از شامیان از اقوام و دوستان، نیز همان جا به اسلام رو آوردند و بعدها نیز کسانی که به مدینه آمدند و سلامتی دختر را دیدند، مسلمان شدند.
هند در این خانه ماند و قدری بزرگ شد و تا این مدت هم بازی زینب کبری(س) بود.
تا اینکه پدرش بعد از مدتی او را از این منزل به شهر خود برد، و برخی می گویند که تا شهادت امام علی(ع) کنیز خانه علی(ع) بوده است و پس از شهادت حضرت علی(ع) برای کنیزی به خانه امام حسن(ع) رفت.
به هر حال؛ در زمان خلافت معاویه به حسب تقدیر سر از شام در می آورد و با یزید ازدواج می کند!!
امّا به جهت آن که همه خاطرات دوران کودکی و نوجوانی او متعلق به شهر مدینه و خانه اهل بیت(ع) بود، سخت به این خانه دل بسته بود.
او که در شهر شام بود و از داستان حوادث کربلا خبری نداشت؛ يك وقت بر سر زبانها افتاد كه جماعتى از اسيران خارجى به شام آمده اند.
اين زن از يزيد درخواست كرد به ديدار آنها برود ويزيد اجازه داد!
شب فرا رسيد، فرمان داد تا كرسی اى در نصب كردند و او بر كرسى قرار گرفت و حال رقت بار آن اسيران او را كاملا متاثر گردانيد.
هند سؤال كرد : بزرگ شما كيست؟
حضرت زینب(س) را نشان دادند.
گفت : اى زن اسير، شما از اهل كدام دياريد؟
فرمود: از اهل مدينه!
آن زن گفت عرب همه شهرها را مدينه گويد؛ شما از كدام مدينه هستيد؟
فرمود : از مدينه رسول خدا(ص )!
آن زن از كرسى فرود آمد و به روى خاك نشست و گفت : اى زن اسير! تو را به خدا قسم مى دهم آيا هيچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى؟
حضرت(س) فرمود : من در محله بنى هاشم بزرگ شده ام!
آن زن گفت : اى زن اسير، قلب مرا مضطرب كردى!
تو را به خدا قسم مى دهم، آيا هيچ در خانه آقايم اميرالمؤمنين(ع ) عبور نموده و زينب(س) را زيارت كرده اى؟
حضرت زينب(س) ديگر نتوانست خوددارى بنمايد، صداى شيون او بلند شد فرمود :
حق دارى زينب را نمى شناسى، من زينبم!
در این هنگام هند بیهوش بر زمین افتاد.
پس از آن که به هوش آمد حضرت زینب(س) به بالین او آمد و فرمود : اى هند برخیز و به خانه ات برو که من مى ترسم شوهرت یزید به تو آسیب برساند.
هند خود را به کاخ یزید رساند و خطاب به یزید گفت :
وای بر تو ای یزید! تو آل رسول(ص) را در خرابه جا داده ای؟!
از آن پس او یزید را برای همیشه ترک کرد و رفت!》
📚جواب :👇
در مورد جریان هند همسر یزید آنچه در منابع آمده، این است که وی دختر عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه بوده که کنیه اش ام کلثوم می باشد که در اشعار یزید ذکر شده است :
《اذَا اتکأتُ عَلي الأَنماطِ فِی غُرفِِ،
بِدَیر مَرانَ عِندِی اُمّ كُلثُوم》
هیچ غمی نیست، وقتی که در دیر مران در غرفهها بر تخت تکیه بدهم و آغوشم ام کلثوم باشد.
هند بعد از اینکه متوجه شد، اسرای حاضر در شام، اسرای آل رسول(ص) هستند، به مخالفت با یزید پرداخت و او را مجبور کرد که رفتارخود را نسبت به اسرای کربلا تغییر دهد! همین!
یعنی در مورد هند دختر عبدالله، همسر یزید، همین اندازه، در موردش در تاریخ گنجانده شده است و پیش از این جریان و بعد از این جریان، مطلب زیادی در موردش نیست!
👤خوارزمی می نویسد :
بعداز ورود اسرای کربلا به شام، یزید لعین دستور داد به اینکه؛
سر مطهر امام حسین(ع) را بر سر در خانه اش بياويزند و به اهل بيت امام حسين(ع) دستور داد تا وارد خانه اش شوند.
《فَلَمَّا دَخَلَتِ النِّسْوَةُ دَارَ يَزِيدَ لَمْ يَبْقَ مِنْ آلِ مُعَاوِيَةَ وَ لَا أَبِي سُفْيَانَ أَحَدٌ إِلَّا اسْتَقْبَلَهُنَّ بِالْبُكَاءِ وَ الصُّرَاخِ وَ النِّيَاحَةِ عَلَى الْحُسَيْنِ(ع) وَ أَلْقَيْنَ مَا عَلَيْهِنَّ مِنَ الثِّيَابِ وَ الْحُلِيِّ وَ أَقَمْنَ الْمَأْتَمَ
▪️🌿▪️سبک: #زمینه
مداح: #سید_مجید_بنی_فاطمه
🏴 #زمینه احساسی محرم
دل بیتاب اومده چشم پر از آب اومده دل بیتاب اومده چشم پر از آب اومده
اومده ماه عزا لشکر ارباب اومده اومده ماه عزا لشکر ارباب اومده
لشکر مشکی پوشا سینه زنای ارباب شب همه شب میخونن نوحه برای ارباب
جان آقام سنه قربان آقام سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام سید العطشان آقام
دل بیتاب اومده چشم پر از آب اومده اومده ماه عزا لشکر ارباب اومده
لشکر مشکی پوشا سینه زنای ارباب شب همه شب میخونن نوحه برای ارباب
جان آقام سنه قربان آقام سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام سید العطشان آقام
دل من در به دره درمون دردش سفره یه نفر نیست که یه شب ما رو زیارت ببره
دل من در به دره درمون دردش سفره یه نفر نیست که یه شب ما رو زیارت ببره
دست ادب رو سینه سینه زنای ارباب با یه سلامم میرن پایین پای ارباب
جان آقام سنه قربان آقام سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام سید العطشان آقام
آه حسرت میکشم بار مصیبت میکشم آه حسرت میکشم بار مصیبت میکشم
وقتی که گریم نمیاد خیلی خجالت میکشم
پای علم می مونم پای علم میمیرم خواب دیدم آخر توی راه حرم میمیرم
جان آقام سنه قربان آقام سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام سید العطشان آقام
جان آقام سنه قربان آقام سید العطشان آقام
# #روضه_حضرت_زهراسلام_الله_علیها
متن روضه 1
🔹آتش زدن به خانهي مولا بهانه بود
امشب دلت رو با من همراه کن...
یه سر بریم مدینه...
بریم خانه ی امیرالمومنین...
🔹آتش زدن به خانهي مولا بهانه بود
🔹مقصود خصم، كشتن بانوي خانه بود
( ای وای ای وای😭)
اگه تو مدینه خانه مادرمون زهرا رو آتیش نمیزدند...
کربلا کسی جرات نمیکرد خیمه های خانم زینب کبری رو آتیش بزنه
🔹از آن به باب وحي لگد زد عدو كه ديد
🔹جان علی به پشت در آستانه بود
هنوز آب غسل پیغمبر خشک نشده بود یکعده نامرد ریختند در خانه امیرالمومنین...
خدا لعنتش کنه...
دومی نامرد صدازد...
علی بیرون بیا وگرنه خونه رو به آتیش میکشم...
خانم زهرای مرضیه...
حامی ولایت...
اومد پشت در ایستاد...
صدا زد...
آی نانجیب حیا نمیکنی...
میخواهی بدون اجازه وارد بشی...
نانجیب صدا زد زهرا در رو باز کن
وگرنه خونه رو آتیش میزنم...
مادرمون زهرا امتناع کرد...
در رو باز نکرد...
نانجیب صدا زد...
هیزمها رو بیارید...
پشت در بگذارید ...
در رو آتیش بزنید...
خدا... خونه ای که جبرئیل برا وارد شدن اجازه میگرفت
درش رو آتیش زدند...
سادات منو ببخشید...
یکی گفت ای بی حیا...
توی این خانه دختر پیغمبره...
صدا زد اگرچه فاطمه باشه خونه رو با اهلش به آتیش میکشم...
ای وای، ای وای...
یاصاحب الزمان آقا منو ببخشید...
در خانه رو آتش زدند...
میخواهی گریه کنی بسم الله...
دیگه کسی آروم نباشه...
در نیمه سوخته شد...
مادرمون زهرا پشت در ایستاده....
یکدفعه نانجیب حیا نکرد...
یاصاحب الزمان...
آنچنان با لگد به این در زد که...
صدای ناله ی مادر بلند شد...
یا ابتاه...
یا رسول الله...
بابا بیا به دادم برس...
فَنادَتْ یا اَبتاهُ یا رَسُولَ اللّه
بابا مگه سفارش منو به این مردم نکرده بودی...
یا اَبتاهُ یا رَسُولَ اللّه هکَذا کانَ یُفْعَلَ بِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ...
پهلوم روشکستند...😭
یا فِضَّةُ الیکِ فخُذینی فَقَدْ وَ اللَّه قُتِلَ ما فی اَحْشائی مِن الْحَمْل
(بحار الانوار ج 30 ص 295)
ِ
فضه به فریادم برس بخدا محسنم رو کشتند...
آی غیرتی ها...
طاقت دارید بگم یا نه...
خود نامرد دومی به معاویه نامه نوشت گفت...
تا دختر پیغمبر در مقابلم قرار گرفت...
آنچنان سیلی به صورتش زدم...😭
زهرا نقش زمین شد...
تسلای دل امام زمان صدا بزن...
یا زهرا...
🔸کاش وقت در شکستن پای دشمن میشکست
🔸تا که میخ در نشان سینه زهرا نبود
4_5857441183847941508.mp3
6.5M
🔅 سبک: #شور تلفیقی روضه ای
شعر. کربلایی رضا نصابی
🎙 #به نفس کربلایی حسین عینی فرد
◼️
🖋 #ام_المصائب_یعنی
رونیزه ها سر دیدن
سر برادر دیدن
غارت معجر دیدن
ام المصائب یعنی
غنچه پر پر دیدن
ضجه مادردیدن
شیر خواره بی سر دیدن
ام المصائب یعنی
لحظه ی غارت دیدن
خیلی جسارت دیدن
طعم اسارت دیدن
ام المصائب یعنی
خنده ی اغیار دیدن
طعنه و ازار دیدن
کوچه و بازار دیدن
کوفه غوغا بود
وسط نامحرما زینب کبری بود
انگاری عیده
یکی داره گوشواره به دخترش میده
ام المصائب یعنی
بزم حرامی دیدن
بی احترامی دیدن
بازار شامی دیدن
ام المصائب یعنی
پژمرده لاله دیدن
گریه و ناله دیدن
مرگ سه ساله دیدن
تو کوچه ها و تو بازار
من و زدن من و زدن من و زدن
کنار نیزه ی علمدار
من و زدن من وزدن من و زدن
ام المصائب یعنی
کتک به هر جا دیدن
تازیونه ها دیدن
ضربه های پا دیدن
لگد بر در خورد
در شکسته به هستیه حیدر خور د
زدن ناموسش و به غرورش برخورد
ام المصائب یعنی
غصه و غم ها دیدن
رد قدم ها دیدن
دست قلم ها دیدن
ام المصائب یعنی
غرقه به خون تن دیدن
غارت پیرهن دیدن
غرقه به خون تن دیدن