افـ زِد ڪُمیـلღ
یادتہ ؟ از پشتِ بوم هتل ؛ گنبد طلات دِل میبرد :) ..
بشددددت دلم هواتو کرده بابا رضا .....🙃💔
میبینم رفیق جدید داریم 😃
خیلی خوش اومدین به جمع دوستانه ی ما و شهید دانشگر 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلآرام جـهان آرزوی من یاصاحبالزمان...💔
#سهشنبه_امام_زمانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#چیریکی 🌱
قلم؛اسلحہاستوکلمـات؛
فشنگهایۍهستندکہ..
بہقلبشُبھاتشلیکمۍشوند.
هرافسرجنگنرمبـایدخشاباندیشہ
رابامطالعہوتحقیقپرکنـد..
تادرجھادتبیینمغلوبنشود☝️🏻'!
#جهاد_تبیین
#لبیک_یا_خامنه_ای
عاقبت رفاقت باشهدا
اینگونہ است...🌷
خوش عهد ڪه بودی ؛ همنشین
دوست شهیدت خواهی شد🌷
| شهدا_خوب_دوستی_میڪنند |
🌷رفیق شهیدتو یا کن با ذکر صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#برادر_شھیدم🌱
من یقین دارم کہ آنها نمردھاند!
فقط با حریر نازکے از جنس نور✨
از ما جدا شدھاند...
و پر باز ڪردھاند تا بھشت🕊
#رفیقشهیدمــ
#داداش_عباس
#شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_دانشگر
هدایت شده از دلتنگحرمش!:)
بہ قولِ استاد پناهیان:
محبٺ بہ امامـ حسین عالےٺرین نوعِ محبٺه
مثلا هر روز دستتو بزارےرو سینٺـ
بگی سلامـ اربابِ خوبَم...♥️
#حبالحسین
@Moheban_128
❤️ #میلاد_امام_جواد ❤️
بر حاجت دل باب مراد آمده است دلدار و نگار خوش نهاد آمده است جبریل بیا ز آسمان ها به زمین گل ریز که حضرت جواد آمده است#امام_زمان #امام_جواد
افـ زِد ڪُمیـلღ
همسایه هامون👇🏻 1⃣ 【 ݥڪٺݕ ۮࢪس شۿۮݳ 】 @Iran_gavi🌱 2⃣„نسل قاسم سلی
همسایه ی جدید داریم و این حرفا 😍🙂🌱
هدایت شده از آوايخـــــیال
انقدرگِلهنکنیم!
خدا #حکمت همهکارهارومیدونه
فقطمرتببهشبگیم:
ایکهمراخواندهایراهنشانمان ده:)🌿
| #خدا_جانم♥️
•⛓↻𝒋𝒐𝒊𝒏•͜•↷🦋•
➜• @eltiiam_313
جوونا دست خالی از در خونهی امام جواد نریدا ..💚
امام ما جووناس
امروز امام رضا خریداره ها ، بسمالله😉
#میلاد_امام_جواد .
هدایت شده از دلتنگحرمش!:)
[ - رفقا امشب از باب الحوائج مون
هرچی می خواهید بگیرید ها
میدونید که دست خالی رد نمی کنن
مخصوصا برای حوائج دنیوی!
امشب هم دنیوی بخواید
و هم اخروی
از آقاجان مون بخواید
دنیاتون منور به
سربازی و شهادت در
رکاب مولا عج الله بشه!
دعا برای فرج و جمیع جهاد علمیون
فراموش نشه!✨😎 ]
_مارو هم اون گوشه کنارا دعا کنید 🦋😃
هدایت شده از 【• حــضـــ🕊ــور تا ظهـــور •】
مداحی_آنلاین_شکر_حتی_در_نداری_آیت_الله_مجتهدی_تهرانی.mp3
2.64M
♨️شکر حتی در نداری
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏๏
🌿حضۅر ٺا ظھور ⸾ دیدهبانمسائلاعٺقادےجامعہ↯
▒➣ @hozour_ta_zohour
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_نهم
حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده.من و دانیال مبارزه ای نداشتیم برای دل بریدن از هم.اصلا همین مبارزه حق زندگی را از ما گرفته بود و هر دو قسم خورده بودیم که هیچ وقت نخواهیمش..اما حالا …
نمیدانستم در کدام قسمت از زندگیم ایستاده ام.عثمان با شنیدن این کلمه تعجب نکرد،تنها جا خورد...و فقط پرسید:مبارزه؟؟ مگر دیگر چیزی برای از دست دادن داریم که مبارزه کنیم؟؟
و من مدام سوالش را تکرار میکردم. و چقدر ساده،تمام زندگیم را؛در یک جمله به رخم کشید این مسلمان ترسو!
ای کاش زودتر از اینها با هانیه حرف میزد و تمام داشته هایش را روی دایره میریخت و نشانش میداد که چیزی برای مبارزه نمانده.
حکم صادر شد،مسلمانها دیوانه ای بیش نیستند.اما برادرم دوست داشتنی بود.پس باید برای خودم می ماند...
حالا من مانده بودم و تکه های پازلی که طراحش اسلام بود.باید از ماجرا سردرمیاوردم...حداقل از مبارزه ای که دانیال را از من جدا کرد.و تنها سرنخهای من و عثمان چند عکس بود و کلمه ی مبارزه...
مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته کرده بود در وجودمان.و من هر شب ناخواسته از پیگیری های بی نتیجه ام به مادرِ همیشه نگران توضیح میدادم و او فقط با اشک پاسخ میداد.
تا اینکه بعد از مدتها تلاش چیزی نظرم را جلب کرد.سخنرانی تبلیغات گونه ی مردی مسلمان در یکی از خیابانها...
ظاهرش درست مثل دانیال عجیب و مسخره بود.کچل...ریش بلند،بدون سبیل و به رسم مسلمانان کلاهی سفید و توری شکل بر سر داشت.
چند مرد دیگر روی سکویی بلند در اطرافش ایستاده و با مهربانی پاسخ جوانانِ جمع شده را میدادند و برشورهایی را بین شان توزیع میکردند.
ای مسلمانان حیله گر...آن دوست مسلمان با همین فریبگری اش،دانیال را از من گرفت...آخ که اگر پیداش کنم،به سنت خودشان ذره ذره نابودش میکنم...
سریع با عثمان تماس گرفتم و آدرس را دادم.تا آمدنش در گوشه ایی از خیابان ایستادم و با دقت به حرفهای مبلغان گوش دادم.چه وعده هایی...بهشت و جهنم را میان خودشان تقسیم کرده بودند و از مبارزه ای عجیب میگفتند... و احمقهایی که با دهان باز و گوشهایی دراز،آب از لب و لوچه شان آویزان بود...یعنی زمین آنقدر ابله داشت؟؟؟
زمان زیادی نگذشته بود که عثمان سریع خود را رساند. با سر به مرد سخنرانِ روی سکو اشاره کردم و او هم با سکوت در کنار ایستاد و سپس زیر لب زمزمه کرد (بیچاره هانیه!)