فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ تو آقای قلب شکسته ی منی .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'صدای ما رو میشنوی یا نه اباعبدالله؟🥺
خیلیا الان حرمت دارن صدات میزنن ..
قیمتِ دلت اینجوری مَحک بزن ؛
چقدر اشتیاق داری کارهات تموم شه
و با خدا خلوت کنی ؟ اگه دلت برا تنها
شدن با خدا پر میزنه ، یعنی قیمتیه:)♥️
- استادشجاعی
ما پُشتِمان ضعيف تر از آن بُوَد ك تو
بار فراق و دوریِ خود را بر آن نِهی . .
- دلتنگِ کربلا
هدایت شده از حاج محمود کریمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 واکنش دلسوزانه غلام هیئت ها حاج محمود کریمی به قطعه وایرال شده از برنامه حسینیه معلی و رفتار میثم مطیعی، بنی فاطمه و..
حاج محمودکریمی در چیذر:
🔻مسخره بازی ام حدی داره آقایون! بعضی رفتارهای شما واقعا مایه تأسف است. شأن روضه خوان را دارید زیر سوال می برید. من با این آقایون رفیق هم هستن و دوستشان دارم و از روی دل سوزی این حرف ها را می زنم.
📍 نشر آثار حاج محمود کریمی
[کانال حاج محمود کریمی]
@HajMahmoudKarimi
افـ زِد ڪُمیـلღ
🚨 واکنش دلسوزانه غلام هیئت ها حاج محمود کریمی به قطعه وایرال شده از برنامه حسینیه معلی و رفتار میثم
من واقعا این همه نقد رو نمیفهمم برا چیه....😐🤌🏻
واقعا نمیفهمم که چرا اجازه داده نمیشه که شادی حلال و درست دیده شه و مردم حالشون خوب شه
یه سری کارای ما مذهبیا باعث میشه خیلیا از دین زده شن و فکر کنن دین جذابمون خیلی خشکه و همش گریس 😐💔
من خیلی خیلی برا آقای کریمی احترام قائلم و رو چش بنده جا دارن
ولی چرا واقعا؟......
افـ زِد ڪُمیـلღ
🚨 واکنش دلسوزانه غلام هیئت ها حاج محمود کریمی به قطعه وایرال شده از برنامه حسینیه معلی و رفتار میثم
کاش یکی اون داستان خرما خوردن پیامبر و حضرت علی رو براشون تعریف میکرد🙂
میگفت:
اگه دیدۍنمازت بهت لذت نمیده
قبل ازتکبیروشروع نمازبگو
‹صلۍاللهعلیکیااباعبدالله›
این نماز مَحشرمیشه:)🤍
یه چیز قشنگی میخوام بگم همیشه گوشه ذهنتون داشته باشید .....
همیشه از خدا بخواهید برسید به جایی که نتونین خدارو بخاطر داشتن یه سری فرشته های زندگیتون شکر کنین ........ ✨♥️
شیطانمیگه:همینیڪبارگناهڪن،
بعدشدیگهخوبشو!
/۹یوسف/
خــدامیگه:باهمینیڪگناه،ممکنه
دلتبمیرهوهرگزتوبهنکنی،
وتاابدجهنمیبشی..!
/۸۱بقره/
#تلنگرانه
همیشه میگفت:
آدم نباید توی هیئت گیر کنه و فکر کنه
همه چیز فقط به روضه رفتنه. مهم اینه
که رفتار و اعمالمون مثل امام حسین
و حضرت عباس باشه، و گرنه توی اسم
امام حسین گیر میکنیم و رشد نمیکنیم!
_شهیدمصطفیصدرزاده🌱
شهیدانه
...از جمله سفارش هایی که من به شما می نمایم در مورد انتخاباتی که از سوی دولت جمهوری اسلامی اعلام می شود وظیفه شرعی شما است شرکت نمایید.
#شهیداحمدزندیپور
#انتخابات
هدایت شده از افـ زِد ڪُمیـلღ
Seyed Mahdi Hoseini - Kari Kardi 128 (MusicTarin).mp3
6.62M
کاری کردی تو با این دل خسته .....
👓 عکس #فاطمه و #محمدحسین را ذخیره کنید و هر از چندی به آنان بنگرید!
❗️ این دو فرشته سال ۹۴ پدرشان شهید سجاد طاهرنیا را از دست دادند و با غم پدر، تنها تکیهگاهشان مادر مومن و استوارشان بود.
مادر اما بعد از شهادت سجاد، بیمار شد و امروز خبر رحلتش منتشر شد.
🔹 ما به این دو نازدانه چقدر مدیونیم که در این سن، بخاطر حفظ دین پدر و مادرشان را از دست دادند.
❗️ شهید طاهرنیا محمدحسین را ندید ولی برایش نوشتهای گذاشت:
((سلام! با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت اما نشد. چون من صدای کمک خواستن بچههای شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواهی آنها جواب ندهم؛ از پدرتان راضی باشید، مادرتان را تنها نگذارید و گوش بفرمان امام خامنهای باشید. پدری که همیشه به یادتان هست))
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۲
قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید
_من میخوام برگردم!
چند قدم بینمان فاصله نبود.. و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند
که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین
افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکمتر بود که لبم از تیزی
دندانم پاره شد.
طعم گرم خون را در دهانم حس میکرد
و سردی نگاه سعد سختتر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد.
صدای تیراندازی را میشنیدم،..
در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید و از پشت شیشه گریه میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند..
و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم...
سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده،..
شانه ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم.
حجم خون از بدنم روی زمین میرفت..
👈و گلوله طوری شانه ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه میزدم...
هیاهوی مردم در گوشم میکوبید،.
در تنگنایی از درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه می گوید...
بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازه ام را از زمین بلند کند..
و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی باحالت تهوع به هوش آمدم..
و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید..
کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم،..
زخم شانهام پانسمان شده به دستم سِرُم وصل بود...
بدنم سُست و سنگین...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕊
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۳
بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی حالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید..
که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و
لحن گرمترش را شنیدم
_نازنین!
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، به سختی سرم را چرخاندم..
و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است.
به فاصله چند متر دورمان پرده ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم...
صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم..
و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند...
ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد...
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد..
که با هر دو دستش صورتم را نوازش میکرد و زیر لب میگفت
_منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!
او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت میکرد و قیل و قال
مردانی که پشت پرده به عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود..
که با نفسهایی بریده پرسیدم
_اینجا کجاس؟
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد..
که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر
لب زمزمه کرد
_مجبور شدم بیارمت اینجا
صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم..
و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمَری🔥 آورده است..
و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد..
که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد
_نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!
سپس با یک دست...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕊