فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞صوت شهید دانشگر :
سـپاه حضـرت ولی عصـر عجلالله یار میـخواد
خیـلی کار داریـم
ان شـاء الله موثـر باشیـم ...
#شهید_عباس_دانشگر
#داداش_عباس
#تولدتون_مبارک_عزیزِدلِ_ما💙✨
🌷🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از آخرین صوت ضبط شده شهید عباس دانشگر
بخشی از وصیت نامه:
حرکت جوهرهی اصلی انسان است و گناه زنجیر من، توقف را دوست ندارم. عادت به توقف، بلای بزرگ پیروان حق است. این توقف مرا بیچاره کرده است. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده است.
شهید عباس دانشگر🌹
شادی روحش صلوات
یادشهداکمترازشهادت نیست
#شهید_عباس_دانشگر
#داداش_عباس
#تولدتون_مبارک_عزیزِدلِ_ما💙✨
15.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صوت ضبط شده از شهید مدافع حرم عباس دانشگر در منطقه جنوب حلب ،سوریه
:
🕊
#شهید_عباس_دانشگر
#داداش_عباس
#تولدتون_مبارک_عزیزِدلِ_ما💙✨
1701437357(10) - <unknown>.mp3
3.79M
#مستند نامه ای از زندگینامه شهید عباس دانشگر🥀🌾
#صوت_شهدایی🍁
#شهید_عباس_دانشگر
#داداش_عباس
#تولدتون_مبارک_عزیزِدلِ_ما💙✨
غیر ممکنه کسی به این شهید توسل کنه به خواسته اش نرسد
شهید عباس دانشگر
صوت دکتر رائفی پور در مورد این شهید که در پایین متن بارگذاری شده است را حتما گوش دهید
همسر عباس و نامزدی کوتاهشان
عباس آقا پسرعموی بنده بودند که در 29 دی ماه سال 94 به من پیشنهاد ازدواج دادند. عباس روز خواستگاری دو برگه به همراه خود آورده بود که روی آن چیزهایی که در زندگی آینده برایش مهم بود را تیتروار نوشته بود. او به داشتن یک زندگی ساده و تهیه وسایل زندگی از کالاهای ایرانی تأکید بسیاری داشت. من خیلی مخالف رفته به سوریه عباس بودم و اجازه نمیدادم که برود، ولی او با حرفهایش مرا هم راضی کرد. قرار بود عید به سوریه اعزام شوند، ولی به دلایلی اعزامش به تأخیر افتاد به همین خاطر دوم اردیبهشت ماه اعزام شد. روزی که قرار بود عباس آقا به سوریه برود من در مدرسه بودم. روزهای قبل از آن هم امتحان داشتم. به همین خاطر نتوانستیم زیاد باهم صحبت کنیم. وقتی به خانه آمدم دیدم که برایم یکنامه نوشته و آن را روی میزم گذاشته بود. خوشحال شدم که عباس برایم نامه نوشته، ولی وقتی نامه را خواندم خیلی نگران شدم چون نوشتههایش بوی رفتن میداد. احساس کردم آخرین نوشتههایش در این دنیا است. خیلی جملات عارفانه نوشته بود. در نامه نوشته بود "رفتم تا وابسته نشوم" چون می ترسید به دنیا وابسته شود و نتواند از آن دل بکند و فراموش کند که در آن سوی مرزها چه اتفاقاتی دارد میافتد. عباس آقا بسیار مهربان و خوش رو بود. خیلی هم شوخ طبع و بذله گو. وقتی در جمعی حضور پیدا میکرد با حرفهایش همه را به خنده میآورد و همه به خاطر این خصوصیتی که داشت او را دوست داشتند. عباس آقا گاهی از سوریه به من زنگ میزد و احوال پرسی میکرد. وقتی از سوریه زنگ میزد درباره اوضاع آنجا حرفی نمیزد و بیشتر من درباره اتفاقاتی که افتاده بود با او صحبت میکردم. در تلگرام هم با هم در ارتباط بودیم. یک هفته از رفتنش گذشته بود که در تلگرام برایم نوشت که "یک هفته به اندازه یک ماه برایم گذشت" وقتی میخواست به سوریه برود حرفی از شهادت نزد. شاید میترسید که من اجازه ندهم برود و مانع رفتنش شوم. هر وقت هم که زنگ می زد میگفت: جای ما امن است و همین باعث دلگرمی من شده بود.
بعد از یک ماه و اندی که از ماموریت عباس میگذشت، یک روز برادر شوهرم به پدرم زنگ زد و خبر شهادت را به پدرم داد، ولی پدر به ما چیزی نگفت. بعد از ظهر آن روز خیلی نگران بودم و مدام ذکر میگفتم. فقط به ما گفت عباس مجروح شده است. حالم خیلی بد شد. ولی با این حال خدا را شکر کردم که همسرم زنده است. دوباره گوشی پدرم زنگ خورد که دیدم درباره مراسمات صحبت میکنند. آنجا بود که فهمیدم عباس به آرزویش که شهادت بود، رسیده. خوشحالم که همسرم به آرزویش رسیده، اما تحمل دوری عباس واقعا برایم خیلی سخت است.
#شهید_عباس_دانشگر
#داداش_عباس
#تولدتون_مبارک_عزیزِدلِ_ما💙✨