eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
212 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️شهدا همیشه آنلاین هستند ڪافیه دلت رو بروزرسانے ڪنے😊 اون موقع مےبینے ڪه در تڪ تڪ⤵️ لحظات در ڪنارت بودند...«« هستند...→↓••• وخواهند بود...😇🍃››› 😉 🌹 💚
. مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر 💠 آقای سید رضا برهان از استان آذربایجان شرقی ... ✍ روزهای پر هیجان و شور جوانی را پشت سر می‌گذاشتم. درونم غوغایی از سؤالات بی‌جواب بود. همان روزهایی که نوزده‌سالگی‌ام را پشت سر می‌گذاشتم، یک روز در گوشی خود مشغول گشت‌وگذار در فضای مجازی بودم که به طور اتفاقی به فیلمی برخوردم که تصاویری از شهدا را نشان می‌داد. در میان آن عکس‌ها، چشمان شهیدی به من خیره شده بود. نمی‌دانم چه چیزی در آن نگاه بود که مرا مجذوب خود کرد، احساس عجیبی به من دست داد. انگار یک نیروی مغناطیسی مرا به سمت او می‌کشاند. انگار سال‌ها او را می‌شناختم. بعد از مدت‌ها جستجو، فهمیدم که آن تصویر، عکس شهید عباس دانشگر است، جوانی که در راه دفاع از حرم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) و آرمان‌هایش جان خود را فدا کرده بود. از همان لحظه، او را به‌عنوان رفیق شهیدم انتخاب کردم. هرچه بیشتر در مورد شهید دانشگر می‌خواندم، بیشتر شیفته‌اش می‌شدم. او برایم الگو شده بود. اما آیا من هم می‌توانستم؛ مانند او باشم؟ این سؤالی بود که ذهنم را به خود مشغول کرده بود. رفاقت من با شهید عباس بامطالعه کتاب‌هایش به‌تدریج عمیق‌تر شد و تصمیم گرفتم مسیر او را ادامه دهم؛ همان راهی که او با افتخار و ایثار پیموده بود. برای تحقق این هدف، تلاش کردم تا در دانشگاه امام حسین (علیه‌السلام) پذیرفته شوم. اما در سال ۱۴۰۱، در آزمون دانشگاه افسری قبول نشدم. این شکست برایم سخت بود، اما ناامید نشدم. شب‌ها در نمازهایم، با چشمانی اشک‌بار و دلی پر از امید، شهید عباس دانشگر را واسطه قرار می‌دادم و از او کمک می‌خواستم. با توکل به خدا و عنایت اهل‌بیت علیهم‌السلام و درخواست کمک از شهید عباس دانشگر، با اراده ی قوی دوباره برای آزمون آماده شدم و این بار، به لطف خدا قبول شدم. در طول مراحل گزینش و مصاحبه، هرگاه به مشکلی برمی‌خوردم یا احساس ترس و تردید می‌کردم، در دلم عباس را صدا می‌زدم و او دستم را می‌گرفت. به‌ویژه در مصاحبه‌ها حضور او را به‌وضوح احساس می‌کردم. انگار کنارم بود و به من آرامش و اعتمادبه‌نفس می‌داد. در نهایت، به فضل الهی به دانشگاه امام حسین (علیه‌السلام) راه یافتم و این اتفاق مهم برایم مانند یک تولد دوباره بود. در این مدت فهمیدم شهید دانشگر تنها یک نام نیست؛ او نماد ایثار، مقاومت و امید و یک الگویی در تراز انقلاب اسلامی برای جوانان است و امروز، بسیاری از جوانان ایران اسلامی او را می‌شناسند و به او عشق می‌ورزند. از شهید می‌خواهم که همواره یار و یاورم باشد و مرا در راه رسیدن به اهدافم کمک کند. آرزو می‌کنم جوانان ما راه شهدا را بشناسند و به سیره زندگی آنان عمل کنند و با افتخار در این مسیر گام بردارند. راهی که ان‌شاءالله سرانجامش یاوری و سربازی حضرت حجت (عجل‌الله) است. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد 📚 کتابهای شهید 💚
. مجموعه جدید خاطرات و محبت‌های شهید عباس دانشگر ۲۷ 💠 آقای بابازاده از استان آذربایجان غربی ... ✍ روزهای سال ۱۴۰۱ پشت سر هم می‌گذشت و من غرق در روزمرگی‌های دنیا بودم و هدف متعالی در زندگی کردن نداشتم. شب‌ها به سختی به خواب می‌رفتم و صبح‌ها با بی‌حوصلگی از خواب بیدار می‌شدم. درس‌های دوره دبیرستان برایم بی‌معنی شده بود و بیشتر وقتم را به بطالت می‌گذراندم. سال‌ها در گرداب گناه و غفلت غرق شده بودم و احساس می‌کردم چیزی در زندگی‌ام کم است، اما نمی‌دانستم چه چیزی. مدتی که گذشت، یک شب با چشمان گریان از خدا خواستم راهی را به من نشان دهد تا از مسیری که در آن قرار گرفته بودم، برگردم. انگار خدا به من می‌گفت: «گناه کردی؛ ولی راه توبه باز است.» تا اینکه عکسی از شهید عباس دانشگر، شهید مدافع حرم اهل سمنان، را در فضای مجازی دیدم. چهره‌ی مصمم و نگاه نافذش مرا به خود جذب کرد. گویی در چشمانش آهن‌ربایی داشت، کششی که مرا جذب خودش می‌کرد. یکی از دوستانم که فهمید با شهید دانشگر آشنا شدم، کتابی به نام "آخرین نماز در حلب" را به من هدیه داد و گفت: «این کتاب را بخوان. اگر خدا بخواهد، تو هم مثل من تغییر می‌کنی.» کتاب را که باز کردم، انگار وارد دنیای دیگری شدم. داستان زندگی شهید، مانند آبی زلال بر آتش وجودم ریخت و مرا از خواب غفلت بیدار کرد. حس عجیبی به کتاب داشتم. داستان زندگی جوان دهه هفتادی که در اوج جوانی به شهادت رسیده بود، مرا بیشتر شیفته‌ی او کرد. نحوه شهادتش، عشق بی‌پایانش به خداوند و ائمه اطهار (علیهم‌السلام)، و از همه مهم‌تر، اراده‌ی قوی‌اش برای تغییر خود، مرا تحت تأثیر قرار داد. انگار او از بین صفحات کتاب با من سخن می‌گفت و مرا به سوی خدا راهنمایی می‌کرد. از آن به بعد شهید را به عنوان الگوی خودم قرار دادم و از رفتارهایش تقلید کردم. خدا خواست تا با دیدن تصویر شهید و آشنایی با زندگی و شخصیت شهید، هدایت شوم. احساس می‌کردم از قبل شهید را می‌شناختم. در وجودم غوغایی به پا شد. شخصیت شهید، ایمان راسخش، و از همه مهم‌تر، دغدغه‌اش برای کمک به انسان‌ها، مرا متحیر کرد. او که در اوج جوانی، همه چیز را رها کرده و برای دفاع از حرم، به سوریه رفته بود، حالا به من می‌گفت: «تو هم می‌توانی تغییر کنی. تو هم می‌توانی قهرمان زندگی خودت باشی.» این احساس آن‌قدر قوی بود که تصمیم گرفتم زندگی‌ام را از نو بسازم. اولین قدمم این بود که نمازهایم را به طور جدی در اول وقت بخوانم. باورش سخت است؛ ولی از همان روز اول، شیرینی نماز اول وقت را چشیدم. گویی دریچه‌ای به سوی آسمان برایم باز شده بود و من برای اولین بار طعم آرامش واقعی را احساس کردم و ایمان و باور قلبی من به خدای مهربان از قبل شکوفاتر شد، من آدم قبلی نیستم. از آن روز به بعد، احساس کردم که امید، دوباره در وجودم زنده شده است. دست‌نوشته‌های شهید در کتاب "تأثیر نگاه شهید" را با دقت خواندم. هر جمله‌اش مانند مشعلی بود که راه را به من نشان می‌داد. یکی از دل‌نوشته‌های شهید خطاب به خودش که عمیقاً در ذهنم ماندگار شد این بود: «قهرمان باش! مبارز باش! وقتی با وضعیت نامساعدی روبرو می‌شوی، عکس‌العمل نشان نده و صرفاً آن را قبول کن. سپس با آرامش و تدبیر، اقدام کن؛ اقدامی قدرتمندانه. اگر نمی‌دانی فوری چه کاری انجام دهی، هیچ کاری نکن! صبور و معقول باش و راه‌حل را وارد میدان کن، نه احساسات را!» این کلمات مانند نقشه‌ای بود که در زندگی‌ام از آن استفاده کردم. هر زمان که با مشکلی روبرو می‌شدم، به جای عصبانیت یا ناامیدی، سعی می‌کردم آرامش خودم را حفظ کنم و با تفکر و تدبیر راه‌حلی پیدا کنم. سال سرنوشت بود و باید در کنکور شرکت می‌کردم. با اعتماد به نفسی که از مطالعه دو کتاب شهید و تأثیرات روحی از آن پیدا کرده بودم، تمام تلاشم را به کار گرفتم. هر روز صبح با انرژی و امید از خواب بیدار می‌شدم و با برنامه‌ریزی دقیق درس می‌خواندم. گاهی خستگی بر من غلبه می‌کرد، اما یاد روحیه خستگی‌ناپذیر شهید و دست‌نوشته‌اش به من نیرو می‌داد. او که در سخت‌ترین شرایط زندگی، ایمان و اراده‌اش را از دست نداده بود، به من یادآوری می‌کرد که هیچ چیز غیرممکن نیست، البته اگر خدا بخواهد. بالاخره روز کنکور فرا رسید. با آرامش و اعتماد به نفس کامل در جلسه حاضر شدم. هر سؤالی را با دقت پاسخ می‌دادم و احساس می‌کردم که شهید عباس دانشگر در آن لحظات همراهم است. شهید عباس دانشگر، نه تنها در کتاب‌ها، بلکه در قلب من و بسیاری از جوانان دیگر زنده است. او به ما یادآوری می‌کند که می‌توانیم قهرمان زندگی خود باشیم و با توکل به خدا و تلاش و پشتکار، به اهداف خود برسیم. 📗 نویسنده: مصطفی مطهری‌نژاد
•💚 صبح های جمعه با عباس برای رفتن به دعای ندبه قرار داشتم . قرارمان این بود که اگر من زودتر بیدار شدم به او یک تک زنگ بزنم و بالعکس! وقتی به هم زنگ میزدیم ، ده دقیقه بعد سر خیابان منتظر هم بودیم . سر صبح ، با خنده و شوخی به مسجد الزهرا (علیهاسلام) می رفتیم و در دعای ندبه شرکت می کردیم . آن روز ها من تصور می‌کردم که نزدیک ترین دوست عباس هستم ؛ چون هم همکلاسی بودیم و هم هم‌محلی . اما وقتی در مراسم یا کلاس های بسیج شرکت می کردیم متوجه می شدم که عباس دوستان زیادی دارد . او با لطافت قلبی اش دیگران را به خود جذب می‌کرد :))💚• ___________________________ ✨برشے از کتاب لبخندۍ بہ رنگ شہادت
. ✨در طول یک ماه و نیمی که از عقدشان گذشته بود اغلب وقت هایی که به دیدار نامزدش می‌آمد برای او گل می‌خرید اواسط فروردین ۱۳۹۵، یک روز به او گفتم: «این گل ها گران است! به فکر زندگی‌تان باشید پول‌ها را باید جای دیگری خرج کنید این گل ها بعد از چند روز خشک می‌شوند...» جواب داد: «ارزشش را دارد که یک لبخند بر چهره همسرم ببینم...»
_داداش عباس 🌿
درد‌را انسان‌بی‌هوش‌نمی‌کشد، انسان‌خواب‌نمی‌فهمد، دردرا، انسانِ‌باهوش‌وبیدار‌می‌فهمد، راستی..،دردهایم‌کو؟!🌿 -شهید عباس دانشگر🌸
🌙|| دعای روز دوم ماه مبارک رمضان 📿به نیت
37.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداحافظ ای شعر شب های روشن...💔 سوم ماه مبارک رمضان سالروز شهادت قمری 💚
18.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو رفتی دِگر ماه و آیینه خداحافظ...💔 سوم ماه مبارک رمضان سالروز شهادت قمری 💚