eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
227 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 3⃣بخش سوم 🔸️محبت شهید به خواهران 💠ادامه ی خاطره آیدا، استان کرمان ... توفیق شد بعد از مدتی خواب دومی از ایشان ببینم. دقیقاً در ماه رمضان بود؛ روز سوم ماه رمضان. دیدم که وارد یک محله شدم. کوچه‌ای که داشتم از آن گذر می‌کردم، شلوغ بود و همه دائم در حال جنب‌وجوش بودند. روی دیوارها، در خانه‌ها و... هرکدام یک پوستر و بنر از عکس‌های شهید بود. تصاویر زیبایش. با همان لبخند همیشگیِ معروف که دل‌ها را تا خود آسمان پر می‌دهد. بوی اسپند و گلاب و عود می‌آمد. همه در تکاپو بودند. یکی اسپند‌به‌دست، یکی دیگر گلاب‌به‌دست و... افراد زیادی آمده بودند و کارها را انجام می‌دادند. گیج بودم و نمی‌دانستم دقیقاً کجا هستم. یکی به من گفت که آمده‌ایم سمنان و اینجا محلۀ شهید دانشگر است. در همین حین، وارد خانه‌ای شدیم که شلوغ بود و همه در تکاپو بودند. جمعیت زیادی از خانم‌ها در خانه بودند. به من گفتند عباس شهید شده است و امروز تشییع پیکر شهید است. کاملاً بهت‌زده بودم. خانمی با چهرۀ نورانی جلو آمد برای خوش‌آمدگویی... آن خانم مادر شهید بود. به من می‌گفت تو امروز مهمان ما و پسر منی!... یادم است که با هم اشک می‌ریختیم و من هم از لطف و عنایات شهید به خودم به ایشان می‌گفتم. وقتی که از خواب بیدار شدم، آن خواب خیلی عجیب بود برایم! آخر آن روز که روز شهادت عباس نبود! گذشت تا شب، داشتم در کانال شهید دانشگر پیام‌ها را نگاه می‌کردم که یکی از عکس‌های شهید ارسال شده بود. پایینش نوشته بود: «عباس دانشگر روزی که به شهادت رسید. سوم ماه رمضان بود؛ مانند چنین روزی. شادی روحش صلوات.» متوجه شدم شهید که در مورخه ۱۳۹۵/۳/۲۰ به شهادت رسیده، آن روز سوم ماه مبارک رمضان بوده است. 📗 💚
✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 مادربزرگ شهید مدتی بود که در شب‌‌های جمعه، دو رکعت نمازی را که هفتاد بار سورۀ توحید دارد، می‌‌خواندم. در یکی از شب‌‌های جمعه که در رکعت دوم سورۀ توحید را می‌‌خواندم، یک لحظه دیدم عباس گوشۀ اتاق ایستاده و با چهرۀ خندان من را می‌‌بینید و می‌‌خواهد به حیاط خانه برود. همان‌طوری که ((اللَّهُ الصَّمَدُ)) می‌‌گفتم، بلندبلند گفتم: ((اللَّهُ الصَّمَدُ اللَّهُ الصَّمَدُ)) منظورم این بود که بایست نرو. به من لبخندی زد و رفت. خواستم نمازم را نیمه‌تمام رها کنم. دیدم آخر نمازم است درست نیست. نماز را تندتند خواندم و تمام کردم. رفتم داخل حیاط را گشتم؛ اما کسی نبود. 📗 💚
✅ کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 مادر شهید یک شب به‌نیت عباس چند صفحه قرآن قرائت کردم و بعد زیارت عاشورا خواندم. همان شب در عالم رؤیا دیدم یک حسینیه‌‌ای است که همۀ خانم‌ها با چادر مشکی برای نماز جماعت ایستاده‌‌اند و یک روحانی هم جلو ایستاده. ناگاه دیدم که عباس با یک لباس زیبا وارد شد و رو به قبله ایستاد و دعایی به‌زبان عربی برای تعجیل در فرج حضرت ولی‌‌عصر(عجل‌الله) خواند و بعد با صدای جذاب و دلنشین شروع به اذان گفتن کرد. همه گوش می‌‌کردند. محو تماشای او بودم که از خواب بیدار شدم. 📗 💚
✅ کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 خانم نظری از بستگان شهید یک روز به امامزاده علی‌اشرف(ع) رفتم. بعد از زیارت امامزاده و شهدا و اهل قبور، به سر مزار شهید عباس دانشگر رفتم و فاتحه خواندم. بهش گفتم: «شنیدم تو حاجت می‌دی؛ ولی من باور نمی‌کنم. من یه حاجت دارم یک ساله درخواست و التماس می‌کنم و حاجتم برآورده نمی‌شه.» موقع خداحافظی از امامزاده دوباره از دور گفتم: «عباس‌جان، از محبت‌هایی که شما به مردم دارید برای من سخته قبول کنم.» همان شب در عالم رؤیا عباس را دیدم. به من گفت: «شما که باور ندارید، چرا سر مزارم اومدید؟ پس باور دارید.» در خواب یک سکه به من داد. وقتی بیدار شدم، بسیار شرمنده شدم که با آن لحن با شهید صحبت کردم. فردای آن روز دعایی که یک سال دنبال آن بودم، به مرز اجابت رسید. یقین کردم که شهدا حرف ما را می‌شنوند. 📗 💚
افـ زِد ڪُمیـلღ
✅ کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 خانم نظری از بستگ
✅ کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 پدر شهید دو-سه ماهی از شهادت عباس می‌‌گذشت. برای زیارت حضرت ثامن‌‌الحجج امام‌رضا(علیه‌السلام) با همسرم به مشهد مقدس رفتیم. روز سوم تصمیم گرفتم یک کاپشن زمستانی بگیرم. موقع رفتن از مسافرخانه به همسرم گفتم: «یادت هست سری قبل با عباس اومده بودیم و موقع خرید با هم به بازار رفتیم؟ اگر الان عباس بود، می‌‌تونستم با اون برم و یه کاپشن بهتر بگیرم.» در نظر داشتم اول به حرم مطهر بروم و بعد از نماز مغرب و عشا به بازار بروم. در داخل حرم جای مناسبی پیدا کردم و نشستم. لحظاتی گذشت. دیدم جوانی خوش‌‌سیما کنارم نشست. با هم سلام‌وعلیک کردیم. نیم ساعتی گذشت. یکی از دوستان و همکاران سمنانی، برادر یغمائیان از جانبازان هشت سال دفاع مقدس با یک پدر شهید از جلویم رد شدند. تا برادر یغمائیان من را دید، به پدر شهید گفت: «ایشان پدر شهید عباس دانشگر هستن.» با هم با گرمی احوال‌پرسی کردیم و از من دور شدند. جوانی که کنارم نشسته بود، گفت: «شما پدر شهید عباس دانشگر هستی؟» گفتم: «بله.» بلند شد و با گرمی احوال‌پرسی کرد. گفت: «من توی دانشگاه امام‌حسین(علیه‌السلام) وصف حال عباس رو شنیده‌‌ام. امشب می‌‌خوام شما رو ببرم خونۀ خودم.» هرچه اصرار کرد قبول نکردم. گفتم: «من قراره به بازار خیابان هفده شهریور برم و یه کاپشن بخرم.» گفت: «اتفاقاً من می‌‌دونم کجا جنس خوب دارن. اگر اجازه بدین، همراه شما می‌آم.» گفتم: «مزاحم نمی‌شم.» گفت: «باعث افتخاره.» ایشان همراه من آمد و یک کاپشن مناسب و خوب گرفتم. بعد از خرید کاپشن به او گفتم: «توی مسافرخونه به مادر شهید گفته بودم ‌ای کاش الان عباس بود و همراه من می‌‌اومد.» ایشان گفت: «من بچه مشهدم. کمتر اتفاق می‌‌افته محلی رو که شما توی حرم نشستید، بنشینم و دعا بخونم. بیشتر می‌رم مسجد گوهرشاد. گویا یه نفر دستم رو گرفت و گفت اینجا بنشین که من کنار شما نشستم و این رو از محبت شهید می‌‌دونم.» 📗 💚
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠خانم همتی، از بستگان شهید یک روز خانمی را که از قبل با او آشنا بودم، در خیابان دیدم. بعد از احوال‌پرسی، گفت: «بین من و همسرم اختلافی پیش اومده و روزهای سخت و تلخی رو می‌‌گذرونم. بین ما صحبت از جدایی و طلاقه. دو تا بچه هم دارم. خیلی می‌ترسم.» کمی دلداری‌اش دادم و دعوتش کردم به گذشت و صبر. موقع خداحافظی بهش گفتم: «من هروقت توی زندگی به مشکلی برمی‌خورم، متوسل به حضرت زهرا(سلام‌الله علیها) می‌شم. یه هدیۀ معنوی مثل دعا، قرائت قرآن، نماز مستحبی، ذکر صلوات می‌فرستم. بعد می‌رم سر مزار شهید عباس دانشگر و از شهید می‌خوام واسطه بشه حاجتم روا بشه. پیشنهاد می‌دم تو هم همین کار رو انجام بدی.» گفت: «باشه.» بعد از دو هفته به من زنگ زد. گفت: «سفارشت رو انجام دادم و الان الحمدلله شرایط زندگی‌م بهتر شده.» بهش گفتم: «شهید دانشگر به نماز اول‌وقت خیلی توجه داشته. سعی کن نمازهات رو اول‌وقت بخونی.» بعد از مدتی، او را دیدم. گفت: «ناراحتی و کدورتی که بین من و همسرم بود، کاملاً برطرف شد. الان نه‌تنها اهل نماز اول‌وقت شده‌م، بلکه گاه‌‌گاهی نماز شب هم می‌‌خونم.» 📗 💚
✅ کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠خانم عبدوس، از بستگان شهید یکی از نمازگزاران مسجد هیئت ابوالفضل‌العباس(ع) شهرستان سمنان برای من تعریف کرد که یک روز یکی از همسایگان درمورد مشکلی که در زندگی‌اش پیش آمده بود، با من گفت‌وگو کرد و برای حل مشکلش از من راهنمایی خواست. من به او گفتم: «می‌دونی که من اهل سمنان نیستم و مدتیه توی این شهر سکونت دارم. مشکلی توی زندگی داشتم. به مزار شهید عباس دانشگر رفتم و از شهید خواستم حاجتم برآورده بشه و برآورده شد. شما که اهل سمنان هستی و شهید همشهری تو بوده، چرا ازش کمک نمی‌خوای؟» به من گفت: «باید چی‌کار کنم تا به حاجتم برسم و شهید به من توجه کنه؟» به او گفتم: «من کتاب‌های شهید رو مطالعه کرده‌‌م. شهید به نماز اول‌وقت مقید بود. شما یه چله با خودت عهد کن که نمازهات رو اول‌وقت بخونی.» او قبول کرد. دو هفته بعد او را دیدم. گفت: «با شهید عهد کردم که یه چله نمازهام رو اول‌وقت بخونم. روز هفتم بود که مشکل من برطرف شد.» 📗 💚
۲۷۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠مادر شهید در خانه هربار که فرصتی پیدا می‌‌شود، به‌نیت فرزندم دعا و قرآن می‌‌خوانم. یک بار داشتم قرآن می خواندم که یکدفعه بوی عطر به مشامم رسید. کل فضای اتاق بوی عطر گرفته بود. برای اینکه ببینم بوی عطر از کجا می‌آید، از اتاق بیرون آمدم. کل خانه بوی عطر می‌‌داد؛ ولی کسی داخل خانه نبود. به دلم افتاد عباس اینجا بوده و به خانه سر زده است. یک بار دیگر هم درست همین اتفاق افتاده بود. ‌‌ 📗 💚
✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠علیرضا دانشگر، برادر شهید داشتم وارد خانۀ پدرم می‌‌شدم. عکس برادر شهیدم روی دیوار نصب بود. خانمی رهگذر به من گفت: «شما برادر شهید عباس دانشگر هستید؟» گفتم: «بله.» گفت:«من بعد از شهادت برادرتون یه سؤالی برام پیش اومده بود. این که مقام شهدای هشت سال دفاع مقدس بالاتره یا شهدای مدافع حرم. هرچی فکر کردم جوابی پیدا نکردم. یه شب توی عالم رؤیا دیدم توی میدون امام‌رضا (علیه‌السلام) سمنان جمعیت زیادی ایستاده‌ان. جلوتر رفتم. دیدم شهید عباس دانشگر داره سخنرانی می‌‌کنه. محو تماشای اون و سخنرانی‌ش شدم. صبح از خواب بیدار شدم. تنها چیزی که از سخنرانی شهید عباس به یادم موند، این بود که شهدای مدافع حرم با شهدای هشت سال دفاع مقدس فرقی ندارن. شهدای مدافع حرم همون راهی رو رفتن که شهدای هشت سال دفاع مقدس رفتن.» 📗 💚
کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠خانم همتی، از بستگان شهید یکی از آشنایان به مریضیِ حادی دچار شده بود. پزشکان متخصص معالجۀ او را بی‌نتیجه می‌دانستند و برای مداوایش جواب رد داده بودند و گفتند فقط می‌توانید برای او دعا کنید. به امامزاده علی‌اشرف(ع) رفتم و از ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام) و از خود امامزاده و شهدا عاجزانه خواستم که صحت و سلامتی به مریض برگردد. من از قبل در زندگی‌ام محبت‌های شهید عباس دانشگر را دیده بودم. به سر مزار شهید رفتم و به‌نیتش زیارت عاشورا خواندم و یک نذر کردم. به شهید گفتم: «در حق این مریض محبت کن و واسطه شو تا شفا پیدا کنه.» همان روز به مریض هم گفتم: «می‌دونم از بیماری داری رنج می‌بری. از ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام) شفای خودت رو بخواه. شهدا رو واسطه قرار بده تا زودتر خوب بشی.» به او گفتم که به مزار شهید عباس رفتم و از او کمک خواستم. مریضی که بنا به گفتۀ پزشکان، قرار بود چند روزی بیشتر به حیاتش باقی نباشد، امروز بیش از چهار سال است زندگی خوش و خرمی دارد. 📗 💚
✅ کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 4⃣بخش چهارم 🔶️محبت شهید به خویشاوندان 💠 پدر شهید گوشی همراهم زنگ خورد. گفت: «پدر شهید؟» گفتم: «بفرما.» گفت: «من محمد اسداللهی یکی از دانشجویان دانشگاه امام‌حسین(علیه‌السلام) هستم که به‌تازگی دورۀ آموزشی‌م به پایان رسیده. تماس گرفتم تا از شما بخوام برای خرید کتاب شهید عباس، من رو راهنمایی کنید.» گفتم: «شما چطور با عباس آشنا شدید؟» گفت: «فرماندهان ما توی دانشگاه خاطرات زیادی از عباس برامون نقل کردن. من به شهید علاقه‌مند شده‌م و اون رو رفیق شهید خودم انتخاب کردم. با مطالعۀ کتاب آخرین نماز در حلب به راز موفقیت شهید پی بردم. با خودم گفتم هر جوونی که بخواد یک حرکت و بیداری و تحول در روحیات خودش ایجاد کنه، این کتاب براش بسیار مفیده. در این فکر بودم که چطور دوستان بسیجی و بچه‌های هیئت محله‌مون رو با شهید آشنا کنم. حالا که ایام محرم سال ۱۴۰۰ در راهه، دیدم بهترین کار اینه که کتاب شهید عباس رو به جوانان عزادار حسینی هیئتمون هدیه بدم. حالا از شما می‌خوام با مدیر انتشارات شهید کاظمی در قم صحبت کنید تا با قیمت نازل‌تری کتاب رو به من بفروشه.» من گفتم: «حتماً. سفارش لازم رو می‌کنم.» ... 📗 💚
راز شادی امام حسین در قتلگاه.pdf
حجم: 1.27M
📚 راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه... 👌کتابی بسیار عمیق و زیبا💯 📌نسخه های اندروید و ...