eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
206 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
✨یڪ جلوه ز نور اهل بیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... 🎩رمان 💞 قسمت ۲ دوست نداشت حتی.. کسی از پشت ایفون.. مادر و خواهرش را بشنود.. گاهی عاطفه جوابش را میداد.. بحث میکردند. اما در اخر خواسته عباس میشدند..چرا که باید حرفش به کرسی مینشست.. ساعت ۴ عصر بود.. آماده میشد که به مغازه رود... مغازه پدرش حسین اقا.. ک لباس مردانه بود.. گرچه زیاد بزرگ نبود.. ولی خداروشکر رزق شان داشت.. حسین اقا خیلی دقت می‌کرد.. که را.. به مشتری هایش بگوید.. تا راضی باشند... اما برعکس.. عباس مدام سعی میکرد اجناس مغازه را.. زودتر بفروشد.. و زیاد به مشتری کاری نداشت.. کم کم غروب میشد.. حسین اقا و پسرش.. همان گوشه مغازه.. سجاده را پهن کردند.. حسین اقا_ عباس بابا در رو ببند! عباس در را بست.. و به سمت پدر رفت..حسین اقا اذان و اقامه میخواند.. از پدر نمازش را خواند.. سجاده اش را برداشت... هنوز در را کامل باز نکرده بود.. که خانم و اقایی وارد مغازه شدند.. چند لباس روی پیشخوان.. پهن کرده بود تا مشتری بپسندد.. مشتری خانم_ برای یه پیرمرد میخوام! عباس_ اینم خوبه خانم، مارکش بهترینه مشتری اقا_ ولی پدر من از این رنگ اصلا نمیپوشه مشتری خانم.. حرف همسرش را تایید کرد... و دراخر با نارضایتی.. از مغازه بیرون رفتند. حسین اقا_ چرا رنگ تیره تر رو ک پشت سرت بود.. نیاوردی براشون؟ عباس_مدت زیادیه..این چن تا پیرهن رو دستمون مونده حسین اقا_دلیل خوبی نیست عباس_نظر من اینه _عباس بابا نظرت اشتباهه! مشتری حرف اول میزنه نه جنس های مغازه _حرفتون قبول ندارم هر بار باهم بحث می‌کردند.. حسین اقا میخواست.. به او بفهماند ک کارش اشتباه است.. اما عباس زیر بار نمیرفت.. ساعت از ١٠ گذشته بود... 💞ادامه دارد...
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... 🎩رمان 💞 قسمت ۳ ساعت از ١٠ گذشته بود.. پدر و پسر سوار ماشین حسین اقا، به سمت خانه میرفتند.. به سر کوچه شان رسیده بودند.. هنوز همان جمع پسرهایی..که همیشه سرکوچه می ایستادند.. بودند. و صدای خنده و حرف زدنشان.. کل محله را برداشته بود. کوچه پر از ماشین بود و جای پارک نداشت...حسین اقا ماشین را.. همانجا سرکوچه پارک کرد... پیاده شدند.. تا مسیر خانه را طی کنند... که عباس، نامش را از زبان یکی از آنها شنید. درجا.. اخم هایش در هم رفت...رو به پدر کرد و گفت _بابا شما برید خونه من الان میام _عباس بابا نرو عباس .. به پدرش کرد..و بی جواب.. قدمهایش را تند تر برداشت.. با زنجیری که در جیبش بود.. از جیب درآورد.. عصبی به سمت پسرها میرفت.. اخمهایش را بیشتر کرد...بلند نعره زد _چی گفتییییی؟؟؟ مردشی دوباره تکرار کن بینممممم...!!!! پسرها..بی توجه به عباس..صحبتشان را ادامه میدادند...و حتی بیشتر و بلند تر میخندیدند.. تیکه کلامهایش را.. به باد گرفته بودند..و خنده هایشان بیشتر شده بود.. کارشان،.. عباس را.. بیشتر عصبی میکرد.. به دقیقه نکشید.. زنجیرش را چرخاند و با مشت و لگد به جانشان افتاده بود.. آنها هم دفاع میکردند.. یک سرو گردن.. از همه بزرگتر و درشت تر بود.. زورش میچربید.. گرچه گاهی مشتی میخورد.. اما تا توانست.. همه را زیر مشت و لگد با زنجیر میزد.. حسین اقا سریع دوید تا انها را از هم جدا کند.. به قدری صداها و جنجال بلند بود.. که همه محله را.. به بیرون از خانه هاشان کشیده بود.. در اخر.. با وساطت اهل محل.. و آمدن پلیس.. عباس اروم شد.. و دعوا خاتمه پیدا کرد.. همه با سر و دست کبود و خونین.. به گوشه ای افتاده بودند.. گویا از میدان جنگ برمیگشتند.. همه از عباس... 💞ادامه دارد...
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... 🎩رمان 💞 قسمت ۴ همه از عباس شکایت کردند.. او را به کلانتری محل بردند.. تا در بازداشتگاه بماند.. بار اولش که نبود..هربار به بهانه ای.. دعوا و جنجال به پا میکرد..همه را خسته کرده بود..پدر و مادرش کلافه شده بودند.. مدام بودند.. نگرانی های زهرا خانم و عاطفه.. تمامی نداشت.. حسین اقا به خانه آمد.. و با سند به کلانتری رفت.. افسر پرونده _من که عرض کردم خدمتتون.. فقط رضایت شاکی ها! حسین اقا_ ولی جناب سروان من سند اوردم! _خیر نمیشه _خب اجازه بدید ببینمش _فعلا نمیشه.. تا فردا باید صبر کنین! حسین اقا..با موهای سپیدش.. آرام به سمت پسرهای جوان رفت..هرچه میگفت آنها جوابش را با عصبانیت میدادند..هرچه اصرار میکرد.. هیچ کدام قبول نمیکردند.. مانده بود حیران ک چه کند.. برای پسری که بود.. و زود عصبی میشد.. و وقتی هم عصبی بود.. را نداشت.. حسین اقا به خانه برگشت.. در را باز کرد... وارد پذیرایی شد.. و روی اولین مبل.. خودش را بی حال انداخت.. زهراخانم.. که صدای پای همسرش را.. شنیده بود.. از آشپزخانه بیرون امد..بی قرار و پشت سر هم سوال میپرسید _سلام..چی شد..؟؟چی گفتن..؟؟قبول کردن سند رو؟؟ حسین اقا.. سرش را.. به معنی جواب سلام تکان داد... و سند را مقابل زهراخانم گرفت.. زهراخانم ناامید و غمگین.. آرام روبروی همسرش.. روی مبل نشست.. عاطفه که صحنه را نگاه میکرد.. با قدم های سنگین و آهسته.. جلو آمد.. اشک در چشمش حلقه زده بود.. _سلام بابا حالا یعنی چی میشه حسین اقا با صدای آرامی جواب داد _سلام دخترم.. نمیدونم.. گفتن فقط رضایت از شاکی ها.. وگرنه میفرستنش دادسرا..! زهراخانم _دادسراااا...؟؟؟؟ حسین اقا با تکان دادن سرش..حرفش را تایید کرد..صدای گریه عاطفه بلند شد حسین اقا با آرامش گفت.. 💞ادامه دارد...
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... 🎩رمان 💞 قسمت ۵ حسین اقا با آرامش گفت _توکل بخدا دخترم.. پاشو دست و صورتت بشور.. برو بخواب.. فردا مگه کلاس نداری.!؟ زهراخانم_ اره مادر.. برو بخواب دیر وقته.. صبح بیدار نمیشی..خدا بزرگه..! عاطفه _وای مامان...! نمیتونم چجوری برم بخوابم..من خودم فردا میرم.. ازشون رضایت میگیرم..داداشمه خب! حسین اقا_ نه عزیزم.. من و مادرت میریم.تو نباید بری.. زهراخانم بلند شد..دست دخترش را گرفت.. _اره مادر..تو بری در خونه اونا... عباس قشقرق بپا میکنه.! عاطفه به اغوش مادر پناه برد _وااای مامان..! یعنی حالا چی میشه داداش عباسم.. زهراخانم با آرامش.. عاطفه را به سمت روشویی برد.. عاطفه صورتش را شست.. به اتاقش رفت.. اما خواب از چشمش پریده بود.. وضو گرفت.. تا دو رکعت.. حاجت بخواند..بعد نماز.. تسبیحش را برداشت.. و دعاکرد.. ک شود.. و گره کار عباس باز شود.. _خدایا... تو رو به مظلومیت امام حسین. ع. قسم.. کمکش کن.. با تسبیحش روی تخت خوابید و اونقدر فرستاد تا خوابید.. درست است که عباس شر بود.. و زود عصبی میشد.. درست است که با هیکل تنومند و چهارشانه اش..کسی زورش ب او نمیرسید.. و همه از او میترسیدند.. درسته است که لحن حرف زدنش..از بچگی داش مشتی و لاتی بود.. اما ناموس پرست و غیرتی بود.. احترام زیادی برای پدرمادرش قائل بود.. حرمت موی سپید را داشت.. ولی خب.. به هرحال نمیتوانست.. وقت عصبانیت.. خشمش را کنترل کند.. از صبح این خانه نفر پنجم بود.. که در میزدند.. برای رضایت گرفتن.. هر خانه را میزدند.. دست از پا درازتر برمیگشتند.. که ناگهان.. چیزی ب ذهن زهراخانم آمد.. _عه... راستی حسین جان..! کاش یه سر میرفتیم پیش سیدایوب.. ما که همه درها رو زدیم.. شاید با وساطتت این سید.. گره کار عباس هم باز بشه! حسین اقا_ اره.. اره...راست میگیااا..! اصلا حواسم ب سید نبود.. الان دیگه کم کم نمازه.. بریم مسجد بهش بگم زهراخانم _خدایا خودت درستش کن حسین اقا_درست میشه عزیزم.. توکل بخدا ساعت نزدیک ٢ ظهر بود.. و حسین اقا گوشه حیاط مسجد..ایستاده بود.. منتظر «سید ایوب» سید میدید.. حسین اقا منتظرش ایستاده.. زودتر جواب اطرافیانش را داد.. و به طرف حسین اقا رفت.. _خب.. بفرما حاجی.. بنده در خدمتتونم 💞ادامه دارد...
امروز چون برا معرفی بیشتر رمان بود ، ۵ قسمت براتون گذاشتما😉🌿
در ۲۴ دانشگاه اسرائیل رشته فیوچرولوژی ( ) تدریس میشه و پایان نامه های دکترا با عناوین شیخ صدوق شناسی ، شیخ مفید شناسی و سید طاووس در مراکز فتنه شون ارائه میشه! در مقابل ما چی داریم و چه کردیم !؟
هدایت شده از بیداری مدیا
شبکه ۳ همزمان با تعطیلی من‌وتو داره برنامه‌های باحالی مثل پانتولیگ می‌سازه که قشر خاکستری رو جذب کنه. دو دیدگاه به صورت کلی درباره این ماجراها وجود داره. اولیش این که همه سلبریتی‌ها رو بریزید سطل آشغال. دوم اینکه افرادی مثل گلزار که مثلا از مدافع حرم هم دفاع کرده‌اند رو دریابیم و با یک برنامه سالم به مهم‌ترین شبکه جمهوری اسلامی یعنی سه، قدرت بدیم. به نظرم هرکی عقل داشته باشه طرفدار دومی هست چون رسانه بی‌مخاطب به هیچ درد نمی‌خوره و جذب مخاطب با برنامه سالمی مثل پانتولیگ ایرادی نداره./ فامیلnazdik 🎬 برای بیداری وجدانها👇 https://eitaa.com/joinchat/1631191141C7748daa5f6
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌حجاب ☠️ اختلاس 🔻حاج آقا چی کارکنه حجاب سرتون میگذارید ⁉️بیاید ببینیم پاسخ یک مفسد اقتصادی نسبت به این سوال چیه؟
4_5931307659197157041.mp3
2.53M
[🌸🍃] ما عشاق کربلاییم کوه در برابر طوفان ماییم
شھدابامعرفتنـد،حاضرندتاپا‌ۍجـان‌بروند؛ تاتوجـان‌بگیرۍشھدارفیق‌بازند✨! باورکن! آنھانیکورفیقانی... براۍ‌ماراه‌‌گم‌کرده‌هاهستند💔:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظری کن به دلم حالِ دلم خوب شود... حالُ و احوالِ گدایت به خدا جالب نیست ❤️‍🩹 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شهید‌‌علی‌خلیلی🌱 شرکت کننده شماره:0⃣2⃣ بنر را پخش کنید، به امید اینکه برنده چالش شهدایی ما شما باشید...🌺 ڪهف ‌الشہدا💙 https://eitaa.com/kafoshohada بہ‌ڪانال‌شہدایی‌مابپیوندین🌱
🛰 ماهواره مهدا سوار بر سیمرغ 🇮🇷 ثبت رکورد جدیدی در صنعت فضایی ❇️ اهمیت این دستاورد: 🔸 تزریق چندگانه ۳ ماهواره ایرانی با یک پرتابگر به مدار بیضوی 🔸 دریافت سیگنال ماهواره از ارتفاع کمینه ۴۵۰ کیلومتری و بیشینه ۱۱۰۰ کیلومتری 🛰 ماهواره مهدا ⭕️ وزن ۳۲ کیلوگرم ⭕️ ساخت: پژوهشگاه فضایی ایران ⭕️ ماموریت: ▫️ بررسی صحت عملکرد ماهواره بر سیمرغ در مدار چندگانه ▫️ ارزیابی عملکرد طراحی های جدید و اطمینان از فناوری های بومی 🚀 پرتابگر ماهواره سیمرغ: ⭕️ هفتمین پرتاب ⭕️ وزن: ۸۷ تن ⭕️ ارتفاع: ۲۶.۵ متر ⭕️ قطر : ۲.۴ متر ⭕️ نحوه پرتاب: پایگاه ثابت ⭕️ ساخت: وزارت دفاع ⭕️ نوع سوخت: سوخت مایع دو مرحله ای 🏷
🔴 مواد مخدر جدید در دانشگاه آزاد شیراز سه عامل توزیع و ۲۴ دختر و پسر دانشجو که این مواد را مصرف کرده بودن به حراست دانشگاه برده شدن،همه بعد از مصرف خوی وحشی‌گری بهشون دست داده مواد مخدر جدید بشکل آدامس با طعم توت فرنگی وارد ایران شده که عمدتا به دانشجویان و دانش آموزان عرضه میشود که باعث میشود شخص رفتاری شبیه زامبی‌ها داشته باشد . لطفا مواظب باشید اگه کسی ادامس ویا موارد مشابه تعارف کرد قبول نکنید. از قرار دادن فیلم آن معذورم😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افـ زِد ڪُمیـلღ
_
حرمی‌باشد‌ومن‌باشم‌واشکی‌کافیست سرمان‌گرم‌حسین‌است‌وهمین‌مارا‌بس♥ ( :
☕️🎼 چه صادقانه برایت غزل سرودم و تو چه بی‌ملاحظه گفتی: چقدر بیکاری!
گر‌دختری‌خدادهد‌از‌کرم‌مرا..(:
‌ اگر رای دادن بی فایده بود، رای ندادن را تبلیغ نمی‌کردند :)
شهادت‌‌نوع‌مرگ‌را‌عوض‌میکند وقت‌مرگ‌را‌عوض‌نمیکند‌! ازمرگ‌نترسید؛ جوری‌درزندگی‌حرکت‌کنیدکه‌ خداوندشهادت‌رانصیبتان‌کند‌و‌ ازدنیاببرد... -شهید‌جوادمحمدی؛
1_1735255158.mp3
3.41M
خودت را محبوب خدا کن...! خدا گناه را از جلوی پایت بر می دارد. 🎙سخنرانی استاد فیاض بخش [اهمیت نمازشب...] 🌙🌃 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی‌گفته‌با‌حجاب‌محدودیت‌میاره‌؟✨♥️ بانوان‌محجبه‌موفق
میگه : خستگی ِ ما از کار نیست! بلکه از گیجی و بی برنامگی ست! @ayande_sazan_mostafayi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 چه می‌شود که یک آدم مؤمنی عاقبت به شر می‌شود؟ مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی : 🔹️ اگر دلت می‌خواهد خداوند از عاقبت به شری به تو ایمنی بدهد، اول این را بدان که کارهای خوبی که می‌کنی از فضل الهی و توفیق خداوند است. 🔹یعنی اگر مدد الهی نبود، نمی‌توانستی این کار را بکنی. یک وقت عُجب تو را نگیرد که آنچه ملکه تقوا درست کردی، تو بودی و استقلال داشتی، تو وظیفه‌ات بود ولی اگر او نبود تو هم این ملکه تقوا را نداشتی، تا حسن عاقبت درست کنی. 🔹️ دوم اینکه کارهای زشتی که انجام می‌دهی و گناه می‌کنی، چیزی به تو نمی‌گوید، این‌ها مهلت‌هایی است که او می‌دهد. درنگ و تأخیر در عقوبت اوست. 🔹بعد هم می‌گوید مراقب باش کاری نکنی که به تعبیر من، حوصله او را سر بیاوری. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چجوری‌ بفهمیم‌ خدا ما رو به حال خودمون رها نکرده...؟ [استاد فاطمی نیا(رحمة الله عليه )]🎙
وقتی میگن رشته انسانی آسونه!☺️ چند دقیقه از کلاس فلسفه😂
افـ زِد ڪُمیـلღ
وقتی میگن رشته انسانی آسونه!☺️ چند دقیقه از کلاس فلسفه😂
راست میگن رشته انسانی آسونه به شرطی که عاشقانه دوستش داشته باشی و بخونیش😌✋🏻❤