. بـه رزق خوان حَسَن، عالمی نمک‌گیرند عزیز کرده‌ی زهرا "کریم" مشهور است #میلاد_امام_حسن_مجتبی #ماه_رمضان

خونه ی علی آینه بندونه . . . کریم_اهل_بیت #میلاد_امام_حسن_مجتبی #شد_فاطمه_مادر #امام_حسن ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄

تا خدا هست و خدایی می کند، مجتبی مشکل گشایی می کند :) #میلاد_امام_حسن_مجتبی مبارک♥️

هــردری بسته شود جـز دَرِ پرفیض حسن💚

اصلا خودش دنبال گدا میگرده کــه بهش ببخشه کریم یعنی این نگفته میده ومیبخشه

118دفعه گفتم الهی بہ الحسن پاسخ آمـد که فقط یک حَسَنش کافی بود💕

این حسن کیست که کرسی فلک منبر اوست🤍🫀¹¹⁸

_عاشق‌آن‌دست‌شدم! ‌ ‌میلاد‌آقای‌خوبی‌ها‌مبارک!

اهل‌جمل‌را‌به‌جنون‌می‌کشد..!

به‌‌گونه‌ای‌قرآن‌بخوان‌که چشم‌توقرآن‌راببیند، گوش‌توقرآن‌رابشنودو قلب‌تونسبت‌به‌معارف‌بلند اوحضورداشته‌باشد...🌿 #آیت‌الله‌بهجت✨ #ماه_رمضان

بی کفن بود حسین ورنه وصیت می کرد تا به روی کفنش نام حسن بنویسند

♡:)

به سینه‌ی هیشکی دست رد نزده امام حسن💚. #امام_حسن #گوش_جان

#نیمه‌ی‌راه‌آمدی‌ببری‌هرکه‌رابین‌راه‌مانده✨ در‌ازل‌پرتوِ‌حُسنش‌زتجلی‌دَم‌زد حُسن،‌نوری‌است‌که‌درروی‌حَسن‌معنا‌شد

تندخوانی جزء پانزدهم قرآن ڪریم هدیه به امام زمان عجل‌الله 🌻 #خلوتی_با_معبود🕊 #ماه_رمضان 🌙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅══✼🍃🚔🍃✼══•• 📲 کانال خبری پلیس نایین را دنبال کنید               👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2253193546C9269a51dda معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی نایین☝️☝️

داده ام دل به حـــســــن ســـــر به ابـــاعــبـــدالله:) ♥️

فشار به مقدار فراوان بخور برانداز #محفلی‌ها #کریم_اهل_بیت

✨✨✨مولاجان بابا شدنت مبارک ♡ با رویِ حَسَن خویِ حَسَن جِلوِه نِمود فرزندِ اَبوالحَسَن اِمام بنِ اِمام. مولا جان: به‌ حق شادی ولادت با سعادت فرزند عزیزت، امام حسن علیه‌ السلام قفل بسته چشم ما را با عنایت و کرمت بگشای تا طعم سفره مهربانی را بچشیم. که‌ هیچ‌ زخمی‌ ، از بارش‌ کَـرَمِ بارانی‌ شما بی مرهم نمی‌ ماند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

_

📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۵ 🚥 محمد در حال صحبت کردن بود 🚥 که ناگهان صدای انفجار آمد . 🚥 یکی از دوستان ، وحشت زده آمد و گفت : 🌹 همه فرار کنید . 🇮🇷 گفتم : چی شده ؟! 🌹 گفت : مامورین حکومتی و آلمانی ها ، 🌹 به ما حمله کردند . 🚥 من و محمد را ، از در پشتی ، فراری دادند . 🚥 و با سرعت ، 🚥 به طرف سفارت ایران حرکت کردیم . 🚥 و با اولین پرواز ، به ایران برگشتیم . 🚥 تصمیم گرفتم به جای اینکه ، 🚥 خودم تنها به مناظره ادامه دهم 🚥 که معلوم نیست زنده می مانم یا نه 🚥 حداقل ده نفر را به شاگردی بگیرم 🚥 و آنها را در فن مناظره ، قوی کنم 🚥 که اگر بلایی سر من آمد 🚥 لااقل یک نفری باشد تا راه مرا ادامه بدهد 🚥 در اولین فرصت ، 🚥 مدرسه فرق و مذاهب تاسیس کردم 🚥 و در طول دو سال ، 🚥 بیست شاگرد برای مناظره با انواع مذاهب ، 🚥 تربیت کردم . 🚥 که از میان آنها ، سه نفر قوی تر بودند . 🚥 آن سه را به قم فرستادم 🚥 تا اطلاعات خود را افزایش دهند . 🚥 چند روز دیگر ، عروسی خواهرم هست 🚥 هیچ وقت ، به اندازه امروز ، 🚥 خوشحال و خندان نبودم . 🚥 خوشحالم از اینکه ، به قولم عمل کردم 🚥 و مراقب آبجی بودم . 🚥 پدر ، به شهر رفته بود تا وسایل بخرد 🚥 رفتم به اتاق خواهرم ، سر بزنم . 🚥 دیدم دارد گریه می کند . 🚥 کنارش نشستم 🚥 گفتم چی شده عزیزم ؟!! 🚥 ناگهان بغلم کرد و زار زار گریه کرد 🚥 و با گریه گفت : دلم برای مامان تنگ شده 🚥 هر عروسی دوست داره ، مادرش کنارش باشه 🚥 ولی من کسی رو ندارم 🚥 من خیلی تنهام 🚥 من هم ناراحت شدم . 🚥 بغض چند ساله ام را شکستم و گریه کردم 🇮🇷 گفتم : من هم دلم برای مادر تنگ شده 🇮🇷 ولی تو غصه نخور عزیزم 🇮🇷 گریه نکن گلم ، من همیشه کنارت هستم 🇮🇷 همه ما کنارت هستیم 🇮🇷 تو هیچ وقت تنها نیستی ... 🚥 با کمک دوستان و همسایه ها ، 🚥 خانه و کوچه را ، چراغانی کردیم . 🚥 وسایل پذیرایی را ، تدارک و مهیا نمودیم . 🚥 که ناگهان ، چند ماشین غریبه ، 🚥 کنار خانه ما ، توقف کردند . 💥 ادامه دارد ...

این یکی جا مونده بود😅

ای بابا😂🥲

‌ گر‌ چه‌ مائیم‌ و‌ غبار ِسال‌ و‌ ماه ِانتظار ؛ بر‌ کویر ِسینه‌ی‌ ِما‌ بوی‌ ِباران‌ می‌رسد . !' ‹ السلام‌علیك‌یا‌بقیة‌الله>