#تنها_میان_داعش
#قسمت_دهم
آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
#رمان_مذهبی
فاطمه ولی نژاد 📝
#تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم
نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد…
برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم…» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد.
ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
#رمان_مذهبی
فاطمه ولی نژاد 📝
Mohammadreza Aligholi - Simorgh (320).mp3
2.49M
🌱.۰🌱
چہخوباست؛
ایات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم.
ایات جهاد را، شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و میعادگاه ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند.❤️:)
#بخشیازدلنوشتہشهیدحسینعلمالهدۍٰ
#شهید_علم_الهدی
عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم
عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم ...🌿:)
°~👤~°
🚨عدم رعایت #حجاب یک گناهه اما از درونش چندین گناه، آسیب و تهدید در میاد!افزایش طلاق و خیانت، افزایش انحرافات جنسی مثل زنا و همجنسگرایی، انحراف نوجوانان و جوانان، تضعیف ازدواج، آسیب به فرزندآوری، فرورفتن جامعه در مسائل شهوانی و دم دستی، استعمار ، استثمارو...🚨
🔹️حالا متوجه شدی چرا برامون مهمه؟
👤لقمان👤
زندگے
با یڪ
تڪاوࢪ
بسیجے
ࢪو قبوݪ
میکنۍ؟!⁉️
-بــڵـــــــھ😇
-اصــــــلا😐
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/2504458249Cb9a44cf540
+ٺۅدعوٺشدھٔشھدایے(:
شھیدمدافعِحرمےڪھمحݪِ
شہادٺشࢪامےدانست‼️😳
فڪࢪمیکݩےکیھ؟👇🏻
-شھیدࢪسؤلخݪیلے
-شھیدݦځسݩحججے
-شھیدحاجقاسمسݪیمانے
-شھیدمحمدࢪضادهقانامیرے
افـ زِد ڪُمیـلღ
✅ سيزدهبدر واقعی 📌شهید مطهری رحمة الله علیه: 🟢سيزده بدر واقعى ما اين است كه از خودمان بيرون بيا
سبزه ام را می سپارم دست آقای نجف
💚🌱
طالعم دست علی باشد برایم بهتر است
💚🌱
اعتقاد هر کسی باشد برایش محترم
💚🌱
سیزده را دوست دارم زاد روز حیدر است
💚🌱
سیزده از هر شماره بهتر است
💚🌱
سیزده را خواستند نحسش کنند
💚🌱
دشمنان اهل بیت حذفش کنند
💚🌱
سیزده چون میرسد شادی کنیم
💚🌱
از علی مرتضی یادی کنیم.
#علےمولا✨
هدایت شده از بشیرbasheer
🔻از پرواز با هلی کوپترهای جنگی تا حضور در سریال نون خ
عمو کاووس، با آن سبیل های مردانه اش، از شخصیت های جالب سریال نون خ است. او سال ها برای کشورش جنگیده است. وروایی در ۸ سال جنگ تحمیلی، به عنوان مهندس پرواز هلی کوپتر، درجبهه های دفاع از میهن حضور داشته است.
وروایی یک نظامی به تمام معناست چرا که با گذراندن دوره های بسیار سخت رنجر کوهستان، جنگل، دریا و باتلاق، تبدیل به یک کماندو شد. خودش می گوید کماندو شدن، آرزویی بود که او از ۱۲ سالگی در سر داشت، بعد از دیدن یک فیلم سینمایی کماندویی.
نظامی گری اما او را از کارهای هنری دور نکرده است. خودش می گوید از همان دوران دبیرستان در کارهای نمایشی حضور داشته و در دوران دفاع مقدس نیز علاوه بر خدمت در بخش مهندسی - رزمی هوانیروز، در فعالیت های هنری جبهه نیز فعال بوده است.
پس از نقش آفرینی موفق او در فصل دوم نون خ، امیر یوسف قربانی، فرمانده هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران او را به دفترش دعوت و از این هنرمند ارتشی، تقدیر کرد.
#ثامن | #روشنگری #لبیک_یا_خامنه_ای
┄┅┅┅┅🌸🍃🇮🇷🍃🌸┅┅┅┅┄
🇮🇷کانال بشیر :ایتا،روبیکا👇
🆔 eitaa.com/basheer
🆔 rubika.ir/basheer3
افـ زِد ڪُمیـلღ
🔻از پرواز با هلی کوپترهای جنگی تا حضور در سریال نون خ عمو کاووس، با آن سبیل های مردانه اش، از شخصیت
چه جالب ...
کدومتون میدونستید ؟🙂
کسی نیست که بگه من خدا رو دوست ندارم، همه خدا رو دوست دارن اما شرط دوست داشتن، تَبَعیَّت است...
#طعم_شیرین_خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطوری عاشق خدا بشم؟🥺❤️
#طعم_شیرین_خدا
1_3829452342.pdf
3.73M
کتابشهیدهادیذوالفقاری
"پسرکفلافلفروش"
پیشنهادمیکنمبخونیدچونبسیاراموزندهومفیدهست .
#پیشنهاد_دانلود
#شهیدانهـ
شَبَکہۍضَریحتـو
تِلویزیـونوَآنتِننمۍخواھَد
یکدِلمۍخـواهَدوَیکسَـلام،حَتۍازراهدور
سَـلامآقـٰاۍدِلتَنگۍهاۍمَنシ♥️
#شبتون_کربلایی
YEKNET.IR - monajat - shabe 6 ramezan 1402 - salahshoor.mp3
1.82M
🌙 #مناجات ویژه #ماه_رمضان
🍃ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
🍃مهمان تو و سفره احسان تو بودم
🎙حاج #مهدی_سلحشور
👌بسیار دلنشین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از آخرین صوت شهید🖤
#شهید_دانشگر
#داداش_عباس
ڪیتلاشکردخندهبیارهرولبات؛وقتےکهازغصهبریدهبودے؟
🌿اینجورےیادتمیادمرهمچیه
وکیهمیشهمرهمته..🌿
#بفرس_براش
بفرستید براش که بدونه جاش تو زندگیتون کجاست و چقد براتون مهمه 😉
مرهم بودن کم حرفی نیسااااا 🙃🤞🏻
96b67567cba3f895bf83f04de715564f36208633-360p.mp3
3.84M
بارون منو یاد تو میندازه🌧
خیلی دوست دارم حسین💛
#ماه_رمضان
هواشناسی اعلام کرد :
هوای مهدی فاطمه را داشته باشید
خیلی تنهاست💔
سلامتیش ⁵ صلوات ✋🏻🌱
خجالت نکش عزیز کپی کردنش عشق میخواد🙂
#یامهدی_ادرکنی
#سلام_فرمانده •°
- #خادمالمهدے..
(::
#شہیدانہ
بهش گفتم:
چند وقتیه به خاطر اعتقاداتم
مسخره ام می کنن...💔
گفت:
برای اونایی که اعتقاداتتون
رو مسخره می کنن،
••{دعا کنین خدا به عشق
حسین دچارشون کنه...🪴}••
#شهیداحمدمشلب🕊♥️
♥️«دوست شهیدت کیه...؟؟؟»♥️
تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق شی؟؟
از اون رفیق فابریکا؟؟
از اونا که همیشه با همن؟؟
خیلی حال میده
امتحان کردی؟؟
هر چی ازش بخوای بهت میده!!
آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه
میخوای باهاش رفیق شی؟؟!!
👈 گام اول:
"انتخاب شهید"
به یه گردان نگاه کن
به صورت شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندشون
ببین کدوم رو بیشتر دوس داری
با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!
👈 گام دوم:
"عهد بستن با دوست شهیدت"
یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره.
با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه خود به هیچ وجه روی نمی گردانم.
👈 گام سوم:
"شناخت شهید"
تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن.
عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه ...
👈 گام چهارم:
"هدیه ثواب اعمال خود به شهید"
از همین الان هر کار ثوابی که انجام میدی،
فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم".
طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه!
بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه!
تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی!
👈 گام پنجم:
"درگیر کردن خود با شهید"
سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!
در طول روز باهاش درد دل کن. باهاش حرف بزن. آرزوهاتو بهش بگو ...
👈 گام ششم:
"عدم گناه در حضور رفیق"
روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه
ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟
حجابمون، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و ...
👈 گام هفتم:
"اولین پاسخ شهید"
کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه..
خواب دوست شهیدتو میبینی، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ...
👈 گام هشتم:
"حفظ و تقویت رابطه تا شهادت (مرگ)"
گام های سختی رو کشیدین! درسته؟!
مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده ...
🥀🥀🥀🥀🥀
#رفیق_شهید