✍ جز زیبایی ندیدم | استقبال!
شب اعلام کرده بودیم مشق خادمی مادر. صبحش تا رسیدم مدرسه، اول رفتم سر کلاسها و گفتم کاملا اختیاری کسانی که دوست دارن بیان نوکری کنن برای مادر سادات، زنگ خورد بیایند دفترم!
هنوز زنگنخورده، سر و کلّهی چندتا از دانشآموزای کلاس هشتمی سبز شد و گفتن: آقا اجازه؟ بیاییم داخل برای موکب؟
گفتمشون: نه! صبر کنید. زنگ نخورده هنوز.
دو سه دقیقه بعد که زنگ خورد، شبیه باز کردن سد، موج بچههای مدرسه سرازیر شد توی دفتر! خوشحالیم رو از این محبت و حلالزادگیشون پوشوندم...
جز زیبایی ندیدم اونجایی که مثلا از دو تا از کلاسها، فقط دو سهتاشون نیومده بودن و باقی به انتخاب خودشون اومده بودن به مادر خدمت کنن!
با خنده گفتمشون شما اگر بخواهید موکب بزنید، پس کی پذیرایی بشه؟
یکی گفت: آقا خب انتخاب کنید و بقیه رو حذف کنین و بفرستین بِرَن.
گفتم: نه! بنده حق ندارم از درِ این خونه کسی رو حذف کنم و بفرستم بره!
همه باشید و بمانید.
دلم سوخت...
که این جمع شدن درب خانه کجا و
اون جمع شدن درب خانهی فاطمه!
جاتون خالی بود شیر پاکخوردهها.
پوستر بالای متن رو ببین.
نوشته بودیم: این خدمت
#به_ظاهر_اختیاری است
حال آنکه باطناً اختیاری نیست...
#معلمی و #مدرسه
@ehsanSaadi