eitaa logo
احسان تبریزیان
981 دنبال‌کننده
137 عکس
105 ویدیو
9 فایل
این کانال جهت به اشتراک گذاشتن و نشر اشعار و معارف اهلبیت تشکیل شده است. نظرات شما یاری دهنده ماست...
مشاهده در ایتا
دانلود
‏نَصرٌ مِنَ الله و فَتحٌ قرِيب...
🚩نصر من الله و فتح غریب 🚩الا و ان حزب الله هم الغالبون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️تبرک جستن رهبر انقلاب به تربت سیدالشهداء علیه‌السلام پس از پایان نماز امروز
روزهای جنگی-۱۱ در تاریکی شب؛ کاش حاتمی‌کیا و انتظامی هم اینجا بودند‌ ۱۷مهر: آمدیم ضاحیه. کار هر شب‌مان شده‌. تیم‌های چند نفره موتوریِ حزب‌الله گشت می‌زنند. امشب صدای تیراندازی می‌آید یا به‌سوی جاسوس است یا سارق. از یکی از خرابه‌ها صدا می‌آید. ۷-۸نفر نشستند. همه مسلح. اسپیکر کوچکی دارند. صدای دعای کمیل. و ریز ریز گریه... لکن اسلحه به دست این همان گریه حماسی‌ست. بعد، زیارت عاشورا با صدای فانی... بعد، دکلمه‌ای عربی خطاب به صاحب‌الزمان... با زیر صدای آهنگ از کرخه‌ تا راین... کاش حاتمی‌کیا و مجید انتظامی هم بودند، اینجا در ضاحیه... زیر این انفجارها... که ببیند شاهکارشان چگونه آرام می‌کنند مردان حزب‌الله را. چیزی نمی‌فهمم! اما نجواییست با یابن‌الحسن.. میزانسن، شبیه فیلم‌های آوینی از شب‌های عملیات است: نسیمی جان‌فزا می‌آید بوی کرب و بلا می‌آید این جماعت چه توکلی دارند! ایستاده سرپا زیر بمباران رهبری چون سیدحسن، از دست رفته بی‌خبر از شیخ صفی‌الدین خانوادهایشان آواره زیر ویز ویز پهپادها در تاریکی شب نجوا می‌کنند با پسر فاطمه... نمی‌دانم فردا چند نفرشان زنده خواهند ماند دوست دارم تک تک‌شان را بغل کنم رویم نمی‌شود‌. آدم چقدر دلش می‌خواهد اینجا شهید شود... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ امشب با خواندن این عبارات بسیار گریه کردم. برای برادران و خواهران شیعه در لبنان عاجزانه درخواست دعا دارم. برای پیروزی برادرانمان در حزب الله لبنان دعا کنیم.
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد نزدیک می‌شوم به تو چیزی نمانده است قلبم از اشتیاق زیارت بایستد بانو سلام کاش زمان با همین سلام در آستانه در ساعت بایستد و گردش نگاه تو در بین زائران روی من – این فتاده به لکنت – بایستد تا فارغ از تمام جهان روح خسته‌ام در محضر شما دو سه رکعت بایستد بانو اجازه هست که بار گناه من در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟ در این حرم هزار هزار آیه ی عذاب هم وزن با یک آیه ی  رحمت بایستد باید قنوت حاجت بی‌انتهای ما زیر رواق‌های کرامت بایستد شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید طاقت نداشت تا به قیامت بایستد آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است در روز حشر هم به شفاعت بایستد تو خواهر امام غریبی و این غزل با بیت‌هاش در صف بیعت بایستد من واژه واژه عطر تو را پخش می‌کنم حتی اگر نسیم ز حرکت بایستد این شعر مست تکیه زده بر ضریح تو مستی که روی پاش به زحمت بایستد  
بانو همیشه خیر شما میرسد به ما از تو چقدر بوی رضا میرسد به ما شاعر شدم که دعبل دربارتان شوم هرچه نمیرسد،که عبا میرسد به ما این شور هیئتی جوانان شهرمان از آب شور شهر شما میرسد به ما وقتی مزار حضرت زهرا مزار توست بوی بهشت هم زِ دو جا میرسد به ما از لطف بیکرانه ی تو جمکرانی ام از هر سه شنبه حس دعا می رسد به ما بانو جواب پرسش من را خودت بده آیا برات کرببلا میرسد به ما؟
از کریمان سنگ می خواهیم ما ، زر می رسد در حرم از آنچه می خواهیم بهتر می رسد لطف و احسان کریمان را شمردن مشکل است وقت احسان پشت آن احسان دیگر می رسد اى که دستت می رسد کارى کنى ، کارى بکن عمر دارد می رود ، دارد اجل سر می رسد در طلب خوب است حاجات مکرر داشتن وقتی از این ناحیه دارد مکرر می رسد شب به شب در می زنم ، چون در زدن مال من است دست سائل ها فقط تا حلقه ی در می رسد . گر به ما کم می رسد از خصلت کم بینى است ورنه دارد ده برابر ده برابر می رسد من فقط یک نوکرم ، کار خودم را می کنم او خودش هر وقت لازم شد به نوکر می رسد خادمان آنقدر بى اصل و نسب هم نیستند نسبت ما یا به فضه یا به قنبر می رسد فقر آمد می رود ایمان ، ولى پیش شما می شود ایمان من فقرى که از در می رسد . رزق در بین الطلوعین است، بین طوس و قم رزق از دو سفره ی موسى بن جعفر می رسد . هم به زیر دین قم ، هم زیر دین مشهدم گاه به دادم برادر، گاه خواهر می رسد . فاطمه را خواستم معصومه را زائر شدم فیض قبر مادرى از قبر دختر می رسد نیستند این دو براى من ، فقط پیش منند سر به سرور می رسد ، دل هم به دلبر می رسد پیش تو محتاج ها در حال رفت و آمدند تا که آهو می رود پشتش کبوتر می رسد آب پاى میوه اى که ریختم بهتر رسید میوه ی ما هم فقط با گریه بهتر می رسد پابرهنه می دوید و می دوید و می دوید زودتر از شمر آیا به برادر می رسد؟!! علی اکبر لطیفیان
هر که رو انداخت، خاطرجمع زائر می شود قبل زائر کوله بار راه، حاضر می شود هرچه تاجر هست در عالم، گدای فاطمه ست هر که در کویش گدایی کرد، تاجر می شود خوش به حال خانه ی خشتی نزدیک حرم آخرش یک تکه از صحن مجاور می شود دل سپردن ساده اما دل بریدن مشکل است هر کسی یکبار آمد قم، مهاجر می شود شیخ می یابد مفاتیح الجنان را پشت در شاطر عباس قمی در صحن شاعر می شود از زبان شعر بالاتر در عالم هست؟ نیست در حرم حتی زبان شعر، قاصر می شود پای حکم مادح معصومه امضای رضاست اینچنین یک روضه خوان ساده، ذاکر می شود رو به قم هر بار در مشهد سلامی می دهم خادم باب الرضا با من مسافر می شود دست را بر سینه ات بگذار و چشمت را ببند رو به رویت گنبد و گلدسته ظاهر می شود %%%%%%% ماه قم! دست خیال ما و دامان شما میزبان هستید و ما هستیم مهمان شما غصه ی دنیا شده سوهان روح و در عوض کام شیرین می کند عمری ست سوهان شما عشق را در روز روشن عده ای گم کرده اند من که آن را یافتم کنج شبستان شما رو سیاهم! با چه رویی بین مردم جا شوم در دل آیینه ی شفاف ایوان شما؟ مرجع تقلید کل مرجع تقلیدهاست زایری که دست بر سینه ست حیران شما گرچه می گویند باید از کریمان کم نخواست آن چه می خواهم کف دستی ست از نان شما بس که اینجا آمدم با دست خالی، تازگی جیب هایم را نمی گردد نگهبان شما بس که هیچم، روزی ام حج فقیران هم نشد عید قربان می روم هر سال قربان شما آب قم شور است شاید ما به ظاهر زایران بارها حرمت شکستیم از نمکدان شما %%%%% داغ اگر در سینه ی من یک نفر باشد که نیست باید از دریای لطفت بیشتر باشد، که نیست غیر درد دل نیاوردم به همراه خودم سعی کردم کوله بارم مختصر باشد، که نیست خادم دربان به دست خالی ام شک کرده است ترسم از بار گناهم با خبر باشد، که نیست حتم دارم در ورودی راه می بندد به من هر کس دیگر به جای تو اگر باشد که نیست از ضریحت دست من کوتاه اگر باشد، که هست کاش روی شانه هایم بال و پر باشد، که نیست خوب در ایوان آیینه خودم را دیده ام چشم من هم مثل مردم بلکه تر باشد که نیست هیچ جا بهتر از اینجا نیست، باید بشکند دل اگر مثل نمازم در سفر باشد که نیست هر که آمد حاجت ایل و تبارش را گرفت این حرم جای کسی که بی هنر باشد که نیست مادرم این مرتبه قول شفا از من گرفت آه... می ترسم دعایم بی اثر باشد، که نیست می روم بعد از زیارت طبق عادت جمکران تا دعایم دیدن آن یک نفر باشد که...هست
قم شد مسیر ِ آخرم الحمدلله  زخمی نشد بال و پرم الحمدلله  قم احترامم حفظ کرده تا که دیده  من دخترِ پیغمبرم،الحمدلله  در کوچه ها راهِ عبورم را نبستند  مانند زهرا مادرم الحمدلله  باضربه سیلی میانِ کوچه ای تنگ  خونی نشد چشم ترم الحمدلله  بین در ودیوار با داغیِ مسمار  زخمی نگشته پیکرم الحمدلله  ماخاطراتی تلخ از بازار داریم  باز است هرسو معبرم الحمدلله  تاچند منزل دورِ من نا محرمی نیست  ساکت بُوَد دور و برم الحمدلله  بالای نیزه قاریِ قرآن ندیدم  محمل نگشته منبرم الحمدلله  حرفِ سنان وشمر وخولی نیست اینجا دارم تمام ِ زیورم الحمدلله  کنج خرابه آبرویم را نبُردند  دشمن نگفته کافرم الحمدلله  تشییعِ من دور از مدینه دیدنی شد  قبرم همان دم شد حرم الحمدلله  مثلِ رقیه بی کفن دفنم نکردند  باشد تنِ من محترم الحمدلله  تاصبح زینب دورِ پیکر گریه میکرد  همراهِ سر از داغِ دختر گریه میکرد 
تو بستر به سختي نفس ميكِشي تو اين لحظه ها شكل مادر شدي الان خوب حس ميكنم واسه چي تو زهراي موسي بن جعفر شدي چقدر زوده پرپر شدن واسه تو چقدر زوده واست خميده شدن شدي فاطمه تا كه سهمت باشه تو سِنّ جووني شهيده شدن چقدر داغ ديدي تو يك نصفه روز با اينكه دلت هيچ طاقت نداشت بازم شُكر كه مثل زينب ديگه تَـهِ داستانت اسارت داشت شنيدن كه داري مياي سمت قم برا پيشوازت همه اومدن تا سايه ت رو حتي نبينه يه مرد زَناشون همه دور تو صف زدن زمين قم اون روز تو چشم خلق گمونم كه هم رتبه ي عرش بود با فرشاي با ارزش و قيمتي مسير عبور شما فرش بود قم از كوفه و شام بيزار بود كه گل ريختن پيش پات مَردُمِش تا موسي بن جعفر رو راضي كُنَن چه ها كه نكردن برات مَردُمِش برات بهترين جاي شهر قم و قُرُق كرد مُوسيٰ بن خَزرج،كه ما نباشيم فردا خجالت زده مثه كوفيا و مثه شاميا شدي زينب ثاني امّا ديگه خرابه نشيني نصيبت نشد روي نيزه ديگه سر مَحرمات قراره دل بي شكيبت نشد تو هرجا كه شيرخواره ديدي دلت حسابي شكست عين خانوم رُباب ولي ديگه با دست بسته نبُرد تو رو هيچ كس توي بزم شراب ..
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم سال ها منتظر روی برادر بودم روی قبرم بنویسید جدایی سخت است این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است یوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم سال ها می شود از پیرهنش بی خبرم روی قبرم بنویسید ندیده رفتم با تن خسته و با قد خمیده رفتم بنویسید همه دور و برم ریخته اند چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند چقدر مردم این شهر ولایی خوبند که سرم را نشکستند خدایی خوبند بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد چادرم دور و برم بود و به پایی نگرفت معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت ...من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟ من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا؟ بنویسید که عشّاق همه مال هم اند هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید... روی قبرش بنویسید برادر بوده سال ها منتظر دیدن خواهر بوده روی قبرش بنویسید که عطشان نشده بدنش پیش نگاه همه عریان نشده بنویسید کفن بود، خدایا شکرت هر چه هم بود بدن بود خدایا شکرت یار هم آن قدری داشت که غارت نشود در کنارش پسری داشت که غارت نشود او کجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟ او کجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟ ... بنویسید سری بر سر نی جا می کرد خواهری از جلوی خیمه تماشا می کرد  
در حرم نه، زائرت دارد اقامت در بهشت قیمتی‌تر می‌شود با تو عبادت در بهشت روز محشر نه، به تأیید زیارت نامه‌ات می‌کنی از زائران خود شفاعت در بهشت از زیارت نامه‌ات فهمیده‌ام این راز را هرکسی خوانْد از تو،خواهد رفت راحت در بهشت هرچه می‌خواهم عنایت می‌کنی یکباره،چون؛ زود خواهد شد دعاها استجابت در بهشت خوش به حال خادمانت که چنان خیل مَلَک پیش تو هستند هی مشغول خدمت در بهشت صبح می‌آیم نمی‌گویم که کِی دل می‌کَنم چون که معنایی نخواهد داشت مدّت در بهشت ظاهراً کُنج حرم دفن است اما باطناً زود‌تر از موعدش رفته‌ست «بهجت» در بهشت خوش به حالش مسجد اعظم گواهی می‌دهد اینچنین دارد «بروجردی» عمارت در بهشت خوش به حال کفتر صحنت که دائم پیش توست فرق دارد داستان‌های حسادت در بهشت ساعتی در زیر درب ساعتت محو توام گرچه بی‌ معنی‌ست با این فرض ساعت در بهشت توی حوض صحن افتاده‌ست عکس گنبدت گوییا افتاده اینجا عکس جنت در بهشت معتقد هستم فقط با «اِشْفَعی لی فاطمه» می‌کنی بعد از قیامت هم قیامت در بهشت
...و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد باد یک نامهٔ بی‌واژه به کنعان آورد بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد به سر شعر هوای غزلی زیبا زد دختر حضرت موسی به دل دریا زد چادرش دست نوازش به سر دشت کشید دشت هم از نفس چادر او گل می‌چید چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید باور این سفر از درک من و ما دور است شاعرانه غزلی راهی «بیت‌النور» است آمد این‌گونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویس قرنی هم به محمد نرسید عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید ماند تا آینهٔ مادر دنیا باشد حرم او حرم حضرت زهرا باشد صبح شب می‌شد و شب نیز سحر، هفده روز چشم او چشمه‌ای از خون جگر هفده روز بین سجاده، ولی چشم به در هفده روز چشم در راه برادر شد اگر هفده روز روز و شب پلک ترش روضه مرتب می‌خواند شک ندارم که فقط روضهٔ زینب می‌خواند 📝
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ جان بی‌تو به لب آمده‌، ﺍﯼ ﭘﺎﺭهٔ ﺟﺎﻧﻢ دلگیرم از این شهر و روا نیست بمانم ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺭﺿﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ... ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﭘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻗﻢ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﯾﮏ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﺤﺮﻡ به خدا ﻫﺴﺖ ﺳﭙﺎﻫﻢ! ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩّﻩ‌ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﺳﺪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺗﺎ ﻃﻮﺱ، ﻏﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻣﺎﺳﺖ ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺪﺭﻡ، ﻗﻢ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺳﺖ... حاشا ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﯿﺮﻡ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺮهٔ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ «ﺑﺮ ﺣﺎشیهٔ ﺑﺮﮒ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ:» ﺑﺎ ﮔﺮیهٔ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﻌﺼﻮمهٔ تو ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست اینجا زدن فاطمه‌ها حرف کمی نیست ﺑﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﺍﺛﺮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ از مردم نامرد در اینجا اثری نیست در شهر قم از ضربه سیلی خبری نیست 📝
50.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔹 | بسم الله قاسم الجبارین 🔹 حاج سید رضا نریمانی _ ♦️ مراسم وداع با پیکر شهید حاج عباس نیلفروشان 📅 چهارشنبه ۲۵ مهر ماه ۱۴۰۳ 🔻 آستان مقدس شاه میرحمزه علیه السلام، هیئت فدائیان حسین علیه السلام _ :
احسان تبریزیان
🎥 #گزارش_ویدئویی 🔹 #تک | بسم الله قاسم الجبارین 🔹 حاج سید رضا نریمانی _ ♦️ مراسم وداع با پیکر شهید
بسم الله القاصم الجبارین به نام نامیه یعسوب الدین با اذن رهبرمون میگیریم به زودی انتقام از کافرین منتظر باش/اسرائیل سیلی ما کوبنده است لشگر عشق در راه است تیغ حیدر برنده است لا اری الموت الا السعادت آرزوی ماست شهادت .................................................. میکشید ما رو زنده تر میشیم آتیش عشقیم شعله ور میشیم به زودیه زود با فتح هیفا دوباره فاتح خیبر میشیم بر حذر باش اسرائیل گر چه این شب تاریک است دست برتر حزب الله س فجر صادق نزدیک است رهسپاریم/ما با ولایت آرزوی ماست شهادت ............................................ بازم میخونم از دل و از جون لعنت الله علی آل صهیون سید نصر الله تا ابد زنده است خونش جاریه توی رگهامون تا نفس هست در سینه تا سری هست در پیکر لَن تُکَرَّر /کربلا جیشُ الحیدر/لَن تَنهَر ارث شیعه است/شور و رشادت آرزوی ماست شهادت ____________ 🆔@ehsantabriziyan
هدایت شده از جاذبه معکوس
تقدیم به مقاومت و انگشت بریده ی مجاهد شجاع و مؤمن یحیی سنوار،همان انگشتی که مدتها بود لایه ی اوزون صهیون ها را سوراخ کرده بود!... تکه ای از تو را بریده اند تا بسنجند عیارت را نمی فهمند این انگشت بریده در آزمایشگاه یعنی نفوذ به قلب خاک دشمن! یعنی یحیی دستش رسید پاهایش هم فردا می رسد،... چند آوار دیگر را باید کنار بزنید تا مقاومت را بیرون بکشید چرا تمام نمی شود روح الله چرا هنوز شیخ احمد، یاسین می فرستد برای سربازها نصرالله هنوز با زبان بدنش به لکنت می اندازد خواب های عبری را دست بریده ی حاج قاسم با کدام پرواز از فرودگاه بغداد به ماشه های حماس رسید؟ کدام خنجر اسماعیل را از جشن تحلیف به قربانگاه غزه آورده! ما چند چهره ی ریش دار دیگر را باید در میدان فلسطین بنر کنیم تا مقاومت تمام شود! اصلا سرو چرا در هر خاکی قد می کشد؟ تاریکی چه گناهی کرده؟ که باید موشک های بی رحم پارسی زبان نشان دهند سوراخ های گنبد پر شده از آه را قرار بود از نیل تا فرات جشن بگیرید نیل فروشان چوب حراج زدند سرزمین موعود را آنقدر که فرعون مومیایی اش را دربیاورد درکوچه پس کوچه های اورشلیم بدود موسی را صدا بزند امامی ناپدید شده در لیبی که سال هاست عصایش رها شده از بیروت تا بیت المقدس را شکافته تا مقاومت عبور کند، عبور اتفاق می افتد همین روزها نیل بسته می شود و مومیایی ستاره ای شش پر دست به دست به لوور می رسد. تکه ای از تو را بریده اند تا بسنجند عیارت را مرد تمام عیار. سیدمجیدموسوی. https://eitaa.com/jazebemakous کانال رسمی صوت شعرراگوش کنید👇
علیهاالسلام فرازی از یک الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت به خاک‌بوسی راهت فرشته عادت داشت سلام بر تو که ماه جمادی الاول ز جلوۀ تو به رخ، هالۀ مسرّت داشت... سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز به پاس پیروی‌ات از حجاب زینت داشت تو از همان شجر پاک عصمت آمده‌ای که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت تو دست‌پرور آن مادر گران‌قدری که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت تو سر بر آینۀ سینه‌ای گذاشته‌ای که بوسه‌گاه نبی بود و عطر جنت داشت تو زیر سایۀ آن گلبُنی بزرگ شدی که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت ندیده دیدۀ تاریخ چون تو بانویی که حق به گردن آزادی و عدالت داشت چه بانویی که پس از دختر رسول الله به هر زنی که تصوّر کنی شرافت داشت چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم مقام و منزلتی هم‌تراز عصمت داشت چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت چه بانویی که به حدّ کمال در همه حال اراده داشت، وفا داشت، عزم و همّت داشت... چه بانویی که همه عمر در نیایش شب هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت... دل تو بود پر از التهاب شوق حسین که لحظه لحظۀ عمرت از این حکایت داشت حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد هر آنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین حسین با تو هزاران هزار حجت داشت حسین از تو جدایی نداشت در هر حال مگر به خاطر اُنسی که با شهادت داشت... من و مکارم اخلاق زینبی؟ هیهات! کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل به دوش خستۀ خود کوهی از رسالت داشت تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم ستمگر از سخنت جا به خاک ذلّت داشت تو خطبه خواندی و در چهره‌ات تجسم یافت علی که در سخنش آیت فصاحت داشت 📝
علیهاالسلام ...تو کیستی؟ که عقل مجنون توست عشق به تو عاشق و مدیون توست تویی جگرگوشهٔ آل کسا به درک تو عقلِ رسا، نارسا... چشم علی محو تماشای تو به جای پای فاطمه پای تو... تو بوده‌ای سنگ صبور همه تو برده‌ای فیض حضور همه... دفاع تو، صبر تو، احساس تو حسین تو، حسن تو، عباس تو... روی تو حسرتِ دل آفتاب موی تو شب ندیده حتّی به خواب خاک رهت به عرش پهلو زده پیش قدِ تو سرو زانو زده... مدرسهٔ تو دامن فاطمه معلّمی ندیده و عالمه صدای تو دل از علی می‌برد ناز تو را فاطمه هم می‌خرد فاطمه فخر مصطفی بر همه از تو ولی، فخرکنان فاطمه... نیست فلک به قدر، هم پایه‌ات ندیده همسایهٔ تو سایه‌ات عمۀ ساداتی و زینِ اَبی عقیلهٔ هاشمیان زینبی لبت «یکی گوی» دو تا نگفته هر چه شنیده جز خدا نگفته ولادتت ولادت گریه بود گریهٔ تو شهادت گریه بود ای تو، به هر غمی امید حسین کشتهٔ عشقی و شهید حسین تو روح صوم و معنی صلاتی تو ساحل سفینۀ نجاتی... نام شما هر دو به دنبال هم آینهٔ همید و تمثال هم معنی اگر ز خالق و رب یکی‌ست نام حسین و نام زینب یکی‌ست... 📝
(س) ندیده عالم امکان چنین مردآفرین بانو به این شوکت ندیدم غیر زهرا پیش از این بانو به عالم، دختر شیر خدا در شام ثابت کرد که دارد ذوالفقاری در کلام آتشین بانو ز بانگ اُسکُتوا در کوچه‌های کوفه فهمیدم که دارد یک یدالله دگر در آستین بانو برای مدح او این بس‌که هردفعه صدا می‌زد درون خانه او را حضرت ام‌ّالبنین: بانو نمی‌فهمم اگر این زن، مقامش فوق عصمت نیست چرا معصوم امّید دعا دارد از این بانو چنان دُرّی که در بین رکابش ناب می‌ماند مقام و رتبه‌ی او را فقط عبّاس می‌داند
به گوش باش جرس را ، به گوش ای دل غافل! گذشت قافله ی عشق و خفته پای تو در گِل به گوش ای دل غافل ، چو تخته پاره مبادا به حرف موج بگردی بر آب عاطل و باطل به ورطه های بلاخیز، ناخدا که نباشد نمی رسد به سلامت کسی به پهنه ی ساحل به هر چه چنگ زنی عاقبت تباه ترینی... به تار چادر زینب مگر شوی متوسل سلام خواهر طوفان، سلام خواهر خورشید سلام خواهر دریا، سلام خواهر ساحل اگر امام بخوانم تو را گزافه نگفتم نمی رسید قیام حسین بی تو به منزل به هر کجا که بدوزیم چشم رد تو پیداست شمار داغ تو پنهان به سطر سطر مقاتل تن شکسته و موی سپید و قد خمیده... به پای عشق برادر ندارد این همه قابل سری به نیزه بلند ست در برابرت ای وای شهید زنده ای اکنون، چه حاجت ست به قاتل مگر که راه ترا ، نیزه ها جدا کند از او وگرنه بین دو دلبسته نیست فاصله حائل کرامت تو چه ها می کند که سلسله حتی به دست و پای تو افتاده مثل کودک سائل زبون شمردن رنج اسارت ست چه آسان به دوش بردن بار امانت ست چه مشکل چه ها که بر سرت آورد داغ طفل سه ساله رسید جان تو بر لب، بریدی از نفست دل خدا کند که نجوییم هیچ جا سندش را روایتی که سرت را زدی به چوبه ی محمل چه غم که نیست توان، می کنی نشسته " قُمِ الیل" در اوج داغ نکردی شبی تو ترک نوافل جلیله، فاضله، امنیه، باکیه، جبل الصبر فصیحه، عالمه، بنت الهدی، ملیکه خصایل عقیله، قُرَة عین الامیر، سِرُّ ابیها (تو را ز فضل پدر کس نگویدت که چه حاصل) به قتلِ کفر کمر بست تیغ خطبه ات آنسان که می نمود ابا الحرب ذوالفقار حمایل چه زَهره ها که نمود آب ابن آکله ،آنجا که با خطابه ی زهرایی تو گشت مقابل هنوز هم به سر آسمان شام بلا خیز نگشته صاعقه ی غیرتی شبیه تو نازل خوشا به حال مریدی که شد به حق تو عارف... تویی مراد طریقت، تویی شریعت کامل که طالبان حقیقت، به فرض وهم بگردند مگر به صبح قیامت به فیض درک تو نائل
نشستم شعر بنویسم، سحر شد، ظهر شد، شب شد نشستم از نگاه او ببینم، پیکرم تب شد گمان کردم که او در قالب یک شعر، می گنجد مضامین را به دریا ریختم، دریا لبالب شد نشستم هرچه کردم باز دیدم دست من خالی ست نشستم گریه کردم، حاصلش یک عمر مطلب شد گمان کردم کسی از غربتش چیزی نمی فهمد به توصیفش زبان وا کردم و دنیا مخاطب شد مفسرها به شرح خطبه اش دفتر کم آوردند همین که خطبه خواند اشک مورخ ها مُرکب شد نبردند آن هزاران تیغ برّان سهمی از تاریخ فقط یک خطبه زینب خواند و آن یک خطبه مکتب شد دری را جز در بیت علی هرگز مکوب ای دل که جبراییل هم تا رد شد از این در، مقرّب شد □ و زهرا هستی خود را به نام مرتضی می کرد گواهم این که نام دختر او نیز زینب شد
گفتم از کوه بگویم قدمم می‌لرزد از تو دم می‌زنم اما قلمم می‌لرزد هیبت نام تو یک عمر تکانم داده‌ست رسم مردانگی‌ات راه نشانم داده‌ست پی نبردیم به یکتایی نامت زینب کار ما نیست شناسایی نامت زینب من در ادراک شکوه تو سرم می‌سوزد جبرئیلم همۀ بال و پرم می‌سوزد من در اعماق خیالم... چه بگویم از تو من در این مرحله لالم چه بگویم از تو چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است چه بگویم که خداوند روایتگر توست تار و پود همه افلاک نخ معجر توست روبروی تو که قرآن خدا وا می‌شد لب آیات به تفسیر شما وا می‌شد آمدی شمس و قمر پیش تو سوسو بزنند تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد باز تکرار همان سورۀ «اَعطینا» شد عشق عالم به تو از شوق مکرر می‌گفت به گمانم به تو آرام پیمبر می‌گفت: بی‌تو دنیای من از شور و شرر خالی بود جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
پائین تر از آنیم ز بالا بنویسیم یا اینکه بخواهیم شما را بنویسیم ما کوزه ی اندیشه مان کمتر از آن است تا اینکه بخواهیم ز دریا بنویسیم آنقدر به ما وقت ملاقات ندادند تا گوشه ی چشمی ز تماشا بنویسیم ما را لُلُلُک  لُکنت محض آفریدند تا مدح تو با لهجه ی موسی بنویسیم هر جا که حسین ابن علی حک شده باید زیرش مددی زینب کبری بنویسیم از وسعت نوری بنویسیم که تابید ای نقطه ی تاریک حوالی تو خورشید بسیار شنیدیم ولی کم ز تو گفتند ناگفته زیاد است اگر هم ز تو گفتند نُه ماه تو در کالبد فاطمه بودی گاه متولد شدنت عالمه بودی از چهره ات اینگونه گرفتند نتیجه هم مادر و هم دختر زهراست خدیجه بر روی زمین از تو بگوییم چگونه ای شیوه ی تفسیر تو در عرش نمونه لب باز کنی هرچه نفس بند میآید از حنجرت آیات خداوند میآید پیوند صمیمانه ی دریا زده بر باد آرامش آمیخته با لهجه فریاد قول تو فصیح است بدانگونه که زهرا این غرش شیر است همانگونه که مولا دستی به در قلعه ی خیبر زد و از جا لا حول ولا قوه ای وای مبادا...  ای کوفه بخاطر بسپار این عظمت را در دست اگر تیغ دو صد مرد ندارد برپای اگر از تاختنش گرد ندارد پیشانی او پارچه زرد ندارد این دختر مولاست همآورد ندارد ای کوفه بخاطر بسپار این عظمت را گاهی که به ناگاه گذر میکند از راه با طرز وقاری که برش کوه شود، کاه خورشید فراروی وی و پشت سرش ماه جز این نبود منزلت دختر یک شاه ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را ای کوفه چه زود این همه از یاد تو پر زد این لکه ی ننگ از چه ز دامان تو سرزد زینب که دمی راهی بازار نمیشد از معجر او باد خبر دار نمیشد اکنون به چه جرم است وِ را کوچه به کوچه... دشنام ، تماشا، سر بر نیزه، چه و چه از گریه ی بر دختر حیدر بنویسیم یک مرتبه خواهر دو برادر بنویسیم
دوست دارم که ترک لاف کنم خلوتی رفته، اعتکاف کنم تا شوم مُحرم حریم دمشق کعبه‌ی عشق را طواف کنم سخن از کاف و ها و یا گویم صحبت از عین و شین و قاف کنم حرف از معنی حجاب زنم یاد از بانوی عفاف کنم اوّلین حرف و آخرین مطلب السّلام علیکِ یا زینب! السّلام ای ملیکة الدّنیا! السّلام ای شفیعة العقبا! السّلام ای نبیره‌ی یاسین! السّلام ای نتیجه‌ی طاها! السّلام ای سلالة الحیدر! السّلام ای سلیلة الزّهرا! السّلام ای حسن ز پا تا سر! السّلام ای حسین سر تا پا! بردی ای نور عین و عین نور! تو از این پنج نور، فیض حضور ای تو ناموس قادر متعال! مایه‌ی افتخار احمد و آل فاطمه عصمت و علی خصلت مجتبی سیرت و حسین کمال ای حریم تو احسن المأمن! وی مدیح تو افضل الاعمال! دم ز تو می‌زنیم در همه دم یاد تو می‌کنیم در همه حال ای که یادت نمی‌رود از یاد! پدر و مادرم فدای تو باد! فاطمه زاده و علی حسبی علوی ذات و فاطمی نسبی کرمت شامل رجال و نسا حرمت مستجار شیخ و صبی ای ملقّب به زین اب! زینب! تو سزاوار این‌چنین لقبی زینبت خوانده است گر چه خدا به خدا زِین جدّ و امّ و ابی ای تو آیینه‌ی صفات حق! عفّت تام، عصمت مطلق خطبه‌هایت مبلّغ مکتب گریه‌هایت مروّج مذهب از تو باید سرود در هر روز بر تو باید گریست در هر شب چه بگویم که در رساله‌ی عشق عشق فتوا دهد بر این مطلب: با ادب با وضو بباید برد نام عُلیا مخدرّه زینب وه! که نامت به وحی، تمثیل ست زآن که نام‌آور تو جبریل ست عقل، مجنون توست سیّدتی! عشق، مفتون توست سیّدتی! ماندگار است تا ابد اسلام لیک مدیون توست سیّدتی! حج و صوم وصلوة وخمس و زکات همه مرهون توست سیّدتی! نه فقط کربلا و کوفه و شام کعبه ممنون توست سیّدتی! همه هستیّ خود فدا کردی دِین خود را به دین ادا کردی محو صبر تو حضرت ایّوب مات اشک تو یوسف و یعقوب یاد تو در ضمیر جان محفوظ نام تو در کتاب دل مکتوب گَرد و خاک حریم پاک تو را حور با گیسویش کند جاروب تویی آن کس که بس مصیبت دید شد به امّ المصائبی منسوب چه مصائب؟ که پیر کرده تو را بلکه از عمر، سیر کرده تو را آن که از بار غم خمیده تویی داغ بر روی داغ دیده تویی آن که هم بوده مادر دو شهید هم شده مادرش شهیده تویی آن که از خیمه‌گاه تا گودال همه‌ی راه را دویده تویی آن که فریاد واحسینایش از زمین بر فلک رسیده تویی تویی آن زن که رفت مردانه کوفه، زندان و شام، ویرانه تویی آن بانویی که فاضله بود بری از نقص بود و کامله بود تویی آن بانویی که در دل شب گرم راز و نیاز و نافله بود تویی آن بانویی که بر لب او نه گلایه نه شِکوه نه گله بود تویی آن بانویی که چل منزل در اسیری امیر قافله بود راه را با حسین کردی طی تو به محمل، حسین بر سر نی ای مهین جلوه‌ی دلارایی! وی بهین اسوه‌ی شکیبایی! ما همه ذرّه و تو خورشیدی ما همه قطره و تو دریایی ای وجودت مطاف درد و غم در لقب کعبة الرّزایایی آن همه داغ دیدی و گفتی من ندیدم به غیر زیبایی همه مبهوت و مات بینش تو آفرین‌ها بر آفرینش تو گر شود صبر با تو رو در رو پیش پای تو می‌زند زانو صابران را تو برترین اسوه شاکران را تو بهترین الگو درد جان را محبتت درمان زخم دل را ولایتت دارو ما فقیر تو و تو مستغنی ما گدای تو و تو شه‌بانو هر چه هستیم خوب یا که بدیم چنگ بر تار چادر تو زدیم من کجا مدح دخت دخت رسول؟ نازپرورده‌ی علیّ و بتول ای عقیله میان هاشمیان! عاجز از درک تو تمام عقول تا بیایم به آستان‌بوسی کی به من می‌دهی تو اذن دخول؟ به سر آمد مدیحه و پایش بزن از راه مهر، مُهر قبول "تربتم" لیک کم‌ترم از خاک باد ارواح العالمین فداک!
زینب آن بانوی عظمایی که دست قدرتش کهکشان چرخ را بر پا طناب انداخته شمسه ی کاخ جلال و رفعتش از فرط نور مهر عالمتاب را از آب و تاب انداخته دختر مرد دو عالم آنکه گاه خشم خویش رعشه بر این چار مام و هفت باب انداخته این همان بانوست کز نطق و بیان همچون علی انقلاب از کوفه تا شام خراب انداخته مرتضی از تیغ آتشبار راس کوفیان در یم خون روز هیجا چون حباب انداخته دخترش در کوفه از تیغ زبان چون ذوالفقار مغز جان خصم را در التهاب انداخته گر زبانش ذوالفقار حیدری نبود چرا؟ خصم را در دل شرر همچون شهاب انداخته همتش چون بازوی خیبر گشای حیدری بارگاه کفر را در انقلاب انداخته کشتی دین کربلا شد غرق از طوفان کفر همت زینب ز نو آن را برآب انداخته حلم او صبر وتوانایی زدست صبر برد علم او ازدست هر دانا کتاب انداخته تا قیامت وصف او (موزون ) اگر گویم کم است زانکه حق او را چو خود در احتجاب انداخته موزون اصفهانی
به وقت خطبه خوانی مثل حیدر می شود زینب به هفده معجزه بر نی پیمبر می شود زینب من از نامش که زینت بر علی گشته ست فهمیدم زمانی زینت الله اکبر می شود زینب زمین باید بگردد تا ابد دور چنین بیتی که درآن مادرش زهرا و دختر می شود زینب سه تا آیه سه دفعه مادری پیش سه تا حجت به علم جَفْر، اینجا شرح کوثر می شود زینب حباب دور مصباح الهدی چون می شود عباس به کشتی نجات خَلق لَنگَر می‌ شود زینب خودش یک لشکر است از کربلا تا شام، دروقتش؛ دل آور، جنگ آور، آب آور می شود زینب به این نکته توجه کن اگر که در وفاداری؛ برادر می شود عباس، خواهر می شود زینب پس از حیدر اگر بابا، پس از زهرا اگر مادر پس از عباس هم قطعا برادر می شود زینب همانگونه که از اول به یادش مانده از کوچه دم آخر میان خیمه مادر می شود زینب دوتا روح است دریک جسم وقت بوسه از حنجر که یک آن فاطمه یک آن دیگر می شود زینب
قصد كرده است خدا جلوه ي ديگر بكشد سوره يِ مريمي از سوره يِ كوثر بكشد بگذاريد همين جا به قدش سجده كنم نگذاريد دگر كار به محشر بكشد دختر اين است اگر، فاطمه پس حق دارد از خداوند فقط مِنَّت دختر بكشد مادر ِ دَهر نزائيد و نخواهد زائيد آنكه را از سر ِ اين آينه معجر بكشد بالِ جبريل به اين قُبه تمايل دارد تا دمشق هست چرا جاي دگر پر بكشد؟! زينب آنقَدر بزرگ است كه آماده شده است يكسره جام بلاي همه را سر بكشد
اي دست خدا و فوق هر دست، علي اي رشته ي كائنات در دست، علي دست من و دامنت كه امروز تو را قنداقه ي زينب است در دست، علي