eitaa logo
احسان تبریزیان
982 دنبال‌کننده
137 عکس
105 ویدیو
9 فایل
این کانال جهت به اشتراک گذاشتن و نشر اشعار و معارف اهلبیت تشکیل شده است. نظرات شما یاری دهنده ماست...
مشاهده در ایتا
دانلود
تا منزل آدمی سرای دنیاست کارش همه جرم و کار حق لطف و عطاست خوش باش که آنسرا چنین خواهد بود سالی که نکوست از بهارش پیداست
آنکس که بَدَم گفت ، بدی سیرت اوست وآنکس که مرا گفت نکو ، خود نیکوست حال متکلّم از کلامش پیداست از کوزه همان برون تراود که در اوست
در مزرع طاعتم گیاهی بِنَماند در دست بجز ناله و آهی بِنَماند تا خرمن عمر بود در خواب بُدم بیدار شدم کنون که کاهی بِنَماند
آن حرف که از دلت غمی بگشاید در صحبت دلشکستگان می باید هر شیشه که بشکند ندارد قیمت جز شیشه دل که قیمتش افزاید
ای در طلب علوم در مدرسه چند تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند هر چیز به جز ذکر خدا وسوسه است شرمی ز خدا بدار این وسوسه چند
تا نیست نگردی رهِ هستت ندهند این مرتبه با همّت پستت ندهند چون شمع قرار سوختن گر ندهی سر رشته ی روشنی به دستت ندهند
بر درگه دوست هر که صادق برود تا حشر ز خاطرش علایق برود صد ساله نماز عابد صومعه دار قربان سر نیاز عاشق برود
از ناله ی عشاق نوائی بردار وز درد و غم دوست دوائی بردار از منزل یار تا تو ای سُست قدم یک گام زیاده نیست ، پائی بردار
اینم یه رباعی از شیخ بهایی برای دوستی های فضای مجازی😄 تا بتوانی ز خلق ای یار عزیز دوری کن و در دامن عزلت آویز انسانِ مجازی اند این نسناسان پرهیز ز انسان مجازی پرهیز
از بسکه زدم به شیشه ی تقوا سنگ وز بسکه به معصیّت فرو بردم چنگ اهل اسلام از مسلمانی من صد ننگ کشیدند ز کُفّارِ فرنگ
در چهره ندارم از مسلمانی رنگ بر من دارد شرف سگِ اهل فرنگ آن روسیَهم که باشد از بودن من دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ
بی روی تو خونابه فشاند چشمم کاری به جز از گریه نداند چشمم میترسم از آنکه حسرت دیدارت در دیده بماند و نماند چشمم
گفتیم مگر که اولیائیم ، نِه ایم یا صوفیِ صفّه ی صفائیم ، نِه ایم آراسته ظاهریم و باطن نه چنان القصّه چنانکه می نمائیم ، نِه ایم
بر خیز سحر ناله و آهی میکن استغفاری ز هر گناهی میکن تا چند به عیب دیگران درنگری؟! یک بار به عیب خود نگاهی میکن
این رباعی را خطاب به شاه عباس گفته وقتی که او را در حال تنظیف و بریدن سر شمع های حرم امام رضا علیه السلام با قیچی(مقراض) دیده بوده است هر شام و سحر ملائک علّیین آیند به طَرف حرمِ خُلدِ برین مقراض به احتیاط زن ای خادم ترسم ببُری شهپر جبریل امین
اي دست خدا و فوق هر دست، علي اي رشته ي كائنات در دست، علي دست من و دامنت كه امروز تو را قنداقه ي زينب است در دست، علي
داری نفحاتی از لبی می شنوی از درد و غمش قدر تبی می شنوی در فهم تو نیست درک زینب ممکن زینب می گویی و زینبی می شنوی
از غیب ترنّم حضوری آمد از قلۀ آسمان چه نوری آمد بعد از حسن و حسین در خانۀ وحی «زینب» چه فرشتۀ صبوری آمد
لب وا کن و بگذار همه لال شوند با مُهر شرافت تو ابطال شوند با آن‌که دلت شکسته اما نگذار از رأی‌ندادن تو خوشحال شوند
إِلَهِی أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ ... بیرون شدم از مسیر و رفتم بیراه افتاده ام از شدت عصیان در چاه این بنده اگرچه عبدک المذنب بود از شدت غفران تو می کرد گناه هب لی کمال الانقطاع الیک یارب دل من که دل نشد ، چیست دلم ؟! مانده م که پس از غم تو با کیست دلم ؟! باید ببرم از همه تا برگردم اما چه کنم که منقطع نیست دلم الهی إن أخذتنی بجرمی ، أخذتک بعفوک من از کرمت به دیگران خواهم گفت از لطف تو با اهل جهان خواهم گفت باشد ، تو مرا به جرم و تقصیرم بین من عفو تو را به این و آن خواهم گفت الهی ان حرمتنی فمن ذالذی یرزقنی.. ای رازق من ! مرا تو محروم نکن من یَنصُرُنی ؟! مرا تو مغموم نکن غیر از تو خدای دیگری دارم ؟! نه من گرچه بدم  ، مرا تو محکوم نکن الهی جودک بسط املی و عفوک افضل من عملی من عبد گنهکار و تویی اربابم آغوش گشوده ای که من بشتابم ای عفوکَ افضل از تمام عملم وی جودک بسط املی ، دریابم الهی ! کیفَ آیسُ من حسنِ نظرک لی بعدَ مماتی... محکومم و در گناه خود محبوسم فاسد شدم و درون خود می پوسم یک‌ عمر به‌ من‌ نیکی‌ و‌ احسان کردی یارب ! پس مرگ هم نکن مأیوسم إِلٰهِى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِى الدُّنْيا وَأَنَا أَحْوَجُ إِلىٰ سَتْرِها عَلَىَّ مِنْكَ فِى الْأُخْرىٰ . دریاست و چشم من که مواج تر است هنگام مناجات از امواج ، تر است امروز ز عیب ، بنده را پوشاندی محشر به عنایات تو محتاج تر است
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه با قامت سرو و صورتی همچون ماه ناگاه برآمد از دل دشمن و دوست: «لا حول و لا قوّة الا بالله»
در صحن حرم حیرت ما دیدنی است در وقت سلام، این صدا دیدنی است دیدیم بهشت می‌وزد از حرمت آری، شب جمعه کربلا دیدنی‌ است
نوخاسته‌ای ز نسل درد آمده است با گرمی خون و تیغ سرد آمده است اردوی ستم به لرزه افتاده، مگر بَدر است و، محمّد به نبرد آمده‌ است؟! محمدرضا سهرابی نژاد
آه است به روی لب عالم، آه است هنگام وداع سخت مهر و ماه است این اشک حسین بر علی‌اکبر نیست بر پیکر صدچاکِ رسول‌الله است راضیه جعفری
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را تا گریه کنند آن قد و بالا را آغوش کفن را به تنت رنگین کن تا زنده کنی پیام عاشورا را آن آینه‌ای که یک علی‌اکبر داشت در چهرۀ خویش نقش پیغمبر داشت در فصل مهیب برگ‌ریز پاییز دست از گل بهترین بهارش برداشت غلامرضا شگوهی
سوز جگر از دل به زبان آمده بود بابا سوی میدان، نگران آمده بود جانی شد و بر تن علی، جان بخشید آن لب که ز تشنگی به جان آمده بود سیدمهدی حسینی
گفت آن که دل تیر ندارد برود یا طاقت شمشیر ندارد برود فرداست که این بیشه شود لجّۀ خون هرکس جگر شیر ندارد برود
اي دست خدا و فوق هر دست، علي اي رشته ي كائنات در دست، علي دست من و دامنت كه امروز تو را قنداقه ي زينب است در دست، علي
داری نفحاتی از لبی می شنوی از درد و غمش قدر تبی می شنوی در فهم تو نیست درک زینب ممکن زینب می گویی و زینبی می شنوی
از غیب ترنّم حضوری آمد از قلۀ آسمان چه نوری آمد بعد از حسن و حسین در خانۀ وحی «زینب» چه فرشتۀ صبوری آمد