#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
خسته از ماندن و آمادهٔ رفتن شده بود
بعد یک عمر، رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
«مست میآمد و رخساره برافروخته بود»
روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته..
آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جملهٔ در پوست نگنجیدن را
بیامان دور خدا مرد جوان میچرخید
زیر پایش همۀ کون و مکان میچرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی، حضرت ماه
گفت: لا حول و لا قوة الا بالله
مست از کام پدر، زادۀ لیلا، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون..
آه در مثنویام آینه حیرت زده است
بیت در بیت - خدا - واژه به وجد آمده است
::
رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
«دیدمت خُرَّم و خندان، قدح باده به دست»
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا میگیری
زخمها با تو چه کردند؟ جوانتر شدهای
به خدا بیشتر از پیش پیمبر شدهای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخاسته آه از بابا
آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا
گوش کن! خواهرم از سمت حرم میآید
با فغان پسرم وا پسرم میآید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبار چرا دست به پهلو داری؟
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشتهست؟
مثل آیینهٔ در خاک مکدّر شدهای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شدهای؟
من تو را در همهٔ کربوبلا میبینم
هر کجا مینگرم جسم تو را میبینم
ارباً اربا شده چون برگ خزان میریزی
کاش میشد که تو با معجزهای برخیزی
ماندهام خیره به جسمت که چه راهی دارم؟
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که ششگوشه شود با تو ضریحم، پسرم
سید حمیدرضا برقعی
#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
آیینه بود و خُرد شد و تکّه تکّه شد
تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد
یک شیشه عطر بود و هزاران دریچه یافت
یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد
عمری به انتظار همین لحظه مانده بود
رفع عطش رسید و برایش بهانه شد
آن گیسویی که باد صبا، صبح شانه کرد
با دستهای گرم پدر، ظهر شانه شد
او یک قصیده بود که در ذهن روزگار
مضمون ناب یک غزل عاشقانه شد
رضا جعفری
#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب:قرمز اُخرا
کــــأنّ المصطفی قــد عــادَ یـولَــد مــــــرّةً أخــــری
یـقـین روح مـحمـد رفـته در جــسم علی اکبــــــــر
اگــر مــا مــی پذیـــرفـتـیـم مفـــهـوم تناســـخ را
هزاران خسرو و فرهاد و یوسف، می شود مجنون
همینــکه زادۀ لیــلا هــــویـــدا مـــی کـــند رخ را
ســــپاه شـمرِکافرکیش، مـــات جلوه ی حُسنش
ســـوار اسب خود، وقتی نـمـایـان می کند رخ را
به جُرم چهره اش شد کشته یا اسمش؟ نمی دانم
نمــی فهمیم علت را ... نمــی یابیم پــــاسخ را
عـــطش، آتــش شد اما با لب بـابـا گلستان شد
چـــنانـکه آتــش نمــــرود، ابــــــــراهیم تــارخ را
#محسن_رضوانی
#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
روضهخوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش
به درخشندگی ماه که عباس عمویش
روضهخوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون
پسری داشت که میرفت و نگاه تو به سویش
پسری خوش قد و قامت، پسری صبح قیامت
روضهخوان گفت که در باد پریشان شده مویش
آسمان بار امانت نتوانست کشیدن
که بریدند خدایا که شکستند سبویش
روضهخوان تاب نیاورد، عمو آب نیاورد
روضهخوان آمد و زانو زد و بوسید گلویش
#مهدی_جهاندار
#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
عجبا این همه غیرت! عجبا این همه مستی!
تو که هستی که چنین مستی و شمشیر به دستی؟
نه شرابی، نه سرابی، نه لبی خورده به آبی
از کجا آمده در عین عطش این همه مستی
تو سبوی ملکوتی که ملک مست شد از او
که فلک مست شد، افتادی از دست و شکستی
تو که شوری و شراری، تو رجز خوانده ای، آری
که رمیدند سواران تو که بر اسب نشستی
تو علی بن حسین بن علی زاده ی عشقی
تو الست بن الست بن الست بن الستی
این من شاعر ناشی چه بگوید که تو باشی!؟
این همه هستی و این ها همه ات نیست... که هستی!؟
#علی_فردوسی
#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
چقدر لحن رجزهاش به حیدر رفته
كیست این شیر كه بر اسب به منبر رفته؟
قد و بالاش به باباش، به مولا موهاش
چشم و ابروش به جدش به پیمبر رفته
نعره اش غرش شیرانه ی «جاء الحق» است
هرچه كفتار و شغال است كجا در رفته؟
پس كجـایید؟ بیایید سـواران بـلا
این جوان روی زمین حوصلهاش سر رفته
خون به مهمانی شمشیر و خطر می رقصد
باده با پای خود این بار به ساغر رفته
شاه شمشاد قد از زین به زمین می افتد
تبر ای وای به پابوس صنوبر رفته
باغبانی كه حسین است نمی دید ای كاش
كه چه ها بر سر این لاله ی پرپر رفته
گریه كمتر كنی ای آب كه از پیش فرات
جای دوری كه نرفته، لب كوثر رفته
#علی_فردوسی
#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم
گهی به خاک فتادم گهی ز جای پریدم
دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت
خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم
دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم
ز خیمه تا سر جسم تو من چگونه رسیدم
ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه
زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم
نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه ی خولی
زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم
هنوز العطشت می زد آتشم که ز میدان
صدای یا أبتای تو را دوباره شنیدم
سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید
که شد به خون جوانم خضاب موی سفیدم
کنار کشته ی تو با خدا معامله کردم
نجات خلق جهان را به خون بهات خریدم
بگو به نظم جهان سوز "میثم" این سخن از من
که دست از همه شستم رضای دوست خریدم
#غلامرضا_سازگار
#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
زمین سراسر، زمان سراسر، جهان سراسر علیّاکبر
به قلب لشکر بزن که آمد علیّ دیگر، علیّاکبر
بلند بالا، بلند همّت، بلند اختر، بلند رُتبت
چه ماه سیما، چه ماه طلعت، چه ماه منظر علیّاکبر
شراب وحدت، شراب باقی، شراب رحمت، شراب ساقی
شراب شیرین، شراب نوشین، شراب شکّر علیّاکبر
به چشم و ابرو، به زلف و گیسو، به خُلقِ اعظم، به نطقِ نیکو
شبیه پیغمبر است و گویی خود پیمبر؛ علیّاکبر
محمّد آمد محمّد آمد، همانکه باید میآمد آمد
علیّ لیلا، علیّ زهرا، علیّ حیدر، علیّاکبر
حسین آمد حسین ثانی، چنانکه افتد چنانکه دانی
پر از هیاهو، پر از جوانی، جوان لشکر علیّاکبر
علیّاصغر چه قد کشیده، به قاسمبنالحسن رسیده
خدای عبّاسش آفریده، کمی جوانتر علیّاکبر
مؤذنی با تمام قامت، اقامهی عشق و استقامت
قیام ِ قدقامت قیامت، اذان محشر علیّاکبر
صلای اللهُ اکبر است این، صدا بزن نام دلبر است این
علیّاکبر علیّاکبر علیّاکبر علیّاکبر...
#مهدی_جهاندار
#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
#رباعی
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
آغوش کفن را به تنت رنگین کن
تا زنده کنی پیام عاشورا را
آن آینهای که یک علیاکبر داشت
در چهرۀ خویش نقش پیغمبر داشت
در فصل مهیب برگریز پاییز
دست از گل بهترین بهارش برداشت
غلامرضا شگوهی
#شهادت_حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
#رباعی
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
جانی شد و بر تن علی، جان بخشید
آن لب که ز تشنگی به جان آمده بود
سیدمهدی حسینی
#شب_عاشورا
#اشعار_محرم
امشب سپاه حق و باطل صف کشیدند
یک دسته حق، یک دسته باطل برگزیدند
در انتظار صبح فردا میخروشند
یک دسته جان، یک دسته جانان میفروشند
یک دسته راه نار را در پیش دارند
یک دسته عشق یار را با خویش دارند
امشب حسینیون نمیگنجند در پوست
فردا بُوَد معراجشان از دوست تا دوست
امشب بلا جویان عاشق در نمازند
فردا به نوک نیزه سرها سرفرازند
امشب دهد آل علی را پاس، عباس
فردا کنند اهل حرم عباس، عباس
امشب عدو دارد هراس از خشم عباس
فردا به میدان خون رود از چشم عباس
امشب شود از شرمِ سقا آب، دریا
فردا شود از اشک او سیراب، دریا
امشب شود وقف ولایت هستِ عباس
فردا جدا گردد ز پیکر دست عباس
امشب به جای آب، سقا اشک دارد
فردا نه دست و نه عَلَم نه مشک دارد
امشب شب است و نغمهی قرآن اکبر
فردا عطش بازی کند با جان اکبر
امشب علی دور پدر گردد هماره
فردا بُوَد زخمش به پیکر بی شماره
امشب فلک بازی کند با جان لیلا
فردا شود نقش زمین قرآن لیلا
امشب علی اصغر کند شب زنده داری
فردا شود خونش ز حلق تشنه جاری
امشب سکینه چون کبوتر میزند بال
فردا زیارتنامه میخواند به گودال
امشب شب است و زینب و اشک شبانه
فردا بگیرد اجر خود از تازیانه
امشب چو گل زینب گریبان را دریده
فردا شود زوارِ رگهای بریده
امشب سرشک از چشم پیغمبر روان است
فردا سر فرزند زهرا بر سنان است
امشب حسین است و شب و چشم ترِ او
فردا زند فواره خون از حنجر او
ای کاش امشب آسمان از ره بماند
مه جای نور از دیده با ما خون فشاند
ای کاش خورشید از افق بیرون نیاید
تا جانب گودال، شمر دون نیاید
ای کاش عمر آسمان پایان پذیرد
تا خیمههای فاطمه آتش نگیرد
ای اسبها! خون جای اشک از دیده بارید
فردا مبادا روی قرآن پا گذارید
ای سنگ دشمن! نشکنی آیینهاش را
ای نیزه! نشکافی به مقتل سینهاش را
ای اشک! امشب مونس چشم ترش باش
ای فاطمه! فردا تو بالای سرش باش
ای جان عالم! بال زن از تن برون شو
ای چشم "میثم"! گریه کن دریای خون شو
✍ #غلامرضا_سازگار
#امام_حسین_علیه_السلام
#اشعار_محرم
#گودال
#عاشورا
#غزل
کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش
مرده است احترام ... بماند بقیه اش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام ... بماند بقیه اش
شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام
شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش
گویا هنوز باور زینب نمی شود
بر سینه ی امام؟ ... بماند بقیه اش
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام... بماند بقیه اش
راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام....بماند بقیه اش
رو کرد در مدینه که یا ایهاالرسول
یافاطمه! سلام ... بماند بقیه اش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدوام ... بماند بقیه اش
سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام ... بماند بقیه اش
بر خاک خفته ای و مرا می برد عدو
من می روم به شام ...بماند بقیه اش
دلواپسم برای سرت روی نیزه ها
از سنگ پشت بام ...بماند بقیه اش
دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام ...بماند بقیه اش
حالا قرار هست کجاها رود سرش
از کوفه تا به شام ... بماند بقیه اش
تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام ... بماند بقیه اش
قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش
#محمد_رسولی