دوره تابستانی احیاء ۷ - تابستان ۱۴۰۳
#سفرنامه #روز_اول #بخش_چهارم_پایانی بعد نیم ساعت حرکت در سطح شهر به اردوگاه ابوذر می رسیم. اردوگ
#سفرنامه
#روز_دوم
#بخش_اول
روز دوم اردو را شروع می کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم.
ساعت حدودا 9 و بچه ها که صبحانه عدسی خورده اند آماده حرکت میشند.
آفتاب نسبتا داغه، ولی هوا هنوز خنکه.
تو سه راهی اردوگاه _همون جا که دیروز پیاده شده بودیم_ همان دوتا اتوبوس زرد واستادند! اما این بار کنار هم.
مسئولین اردو دنبال جمع کردن دوستان اند.
کم کم سوار می شیم.
اولین مقصدمون هگمتانه ست.
اتوبوس ها راه می افتند.
رفقای ته اتوبوس چندتا صلوات چاق می کنند.
فضای نیمه عقب اتوبوس با جلوش متفاوته.
نیمه عقب سر و صدا زیاده، بچه ها مشغول بازی و گفتگو و شوخی و... هستند.
اما نیمه جلو بچه ها یا سکوت کردند یا مشغول چرت زدن ، خلاصه ساکت تره. فکر کنم خاصیت ته اتوبوسِ که هر کی میره فعال تر میشه، یا شاید آدم های خاصی میرند ته اتوبوس.
شهر تقریبا تعطیله و خیابان ها خلوت، صبح جمعه ست و احتمالا مردم در حال استراحت.
۲۰ دقیقه بعد جلوی هگمتانه هستیم.
مسافرهای هر دو تا اتوبوس پیاده میشن.
از گیت ورودی رد میشیم.
اولین جا که باید بریم بازدید از بخش های کشف شده شهر باستانی هگمتانه هست.
وارد که میشی بر شهر باستانی مشرفی. (حالا اینم که میگم شهر، در واقع بخشی از شهر قدیم هگمتانه هست. از باب تسمیه جزء به کل)
مساحتی حدودا با ابعاد ۲۰ در ۳۰ که چند متر از سطحی که ایستاده ای پایین تر هست.
راهنما توضیحاتی در مورد بخش های مختلف شهر میده
چند خانه نیمه خراب با یه سری دالان و...
در همان اطراف چرخی میزنیم و خارج میشیم.
مکان بعدی موزه ای هست که اشیاء باستانی در آنجا نگه داری میشه.
وارد که موزه میشم
بچه ها و یه تعداد گردشگر دیگه حول یه چیزی که در ورودیِ موزه هست حلقه زده اند.
جلوتر میرم.
دوتا اسکلت کنار هم در یه تابوت سنگی هست که در کف موزه در فضای خلأ نگه داری میشه.
در دست یکی از اسکلت ها النگویی به چشم می خوره.
راهنما توضیحاتی در موردشون میده :
این دو نفر زن و شوهر بوده اند که اول مرد از دنیا رفته و همسرش که بعد مرده کنار شوهرش دفن شده و بر اساس شواهد از اشراف زمان خودشون بوده اند....
فکر کنم حتی یه درصد هم فکر نمی کردند که یه روزی اسکلت هاشون عبرت آیندگان بشه.
آری این است واقعیت امر، فاعتبروا یا اولی الابصار.
همراه با راهنمای موزه شروع به گشت و گذار در بین غرفه ها و قسمت های مختلف موزه می کنیم و راهنما در هر قسمت توضیحاتی میده.
در این میان سرگذشت آدمی را می توانی تا حدودی ببینی.
از هزار سال قبل از میلاد مسیح تا ظهور اسلام.
حال و هوای خانه های خالی از سکنه شهر تاریخی هگمتانه و اشیاء به جا مانده ازشون خیلی متناسب با کلام آقا امیرالمومنین علی علیه السلام در خطبه ۲۲۱ نهج البلاغه هست که میفرماید:
وَ لَوِ اِسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْكَ اَلدِّيَارِ اَلْخَاوِيَةِ وَ اَلرُّبُوعِ اَلْخَالِيَةِ لَقَالَتْ ذَهَبُوا فِي اَلْأَرْضِ ضُلاَّلاً وَ ذَهَبْتُمْ فِي أَعْقَابِهِمْ جُهَّالاً
و اگر (سرگذشت) ايشان را از شهرهاى فراخ ويران شده و خانههاى خالى مانده بپرسند (به زبان حال) مىگويند: ايشان گمشده و بدون نشان زير زمين رفتند (نابود گشتند) و شما دنبال آنان از روى نادانى و بيخبرى مىرويد،
أُولَئِكُمْ سَلَفُ غَايَتِكُمْ وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلِكُمْ اَلَّذِينَ كَانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ اَلْعِزِّ وَ حَلَبَاتُ اَلْفَخْرِ مُلُوكاً وَ سُوَقاً سَلَكُوا فِي بُطُونِ اَلْبَرْزَخِ سَبِيلاً سُلِّطَتِ اَلْأَرْضُ عَلَيْهِمْ فِيهِ فَأَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ
ايشان پيش رفتگان پايان زندگى شما هستند كه به آبشخورهاتان (مرگ و قبر و عالم برزخ) زودتر از شما رسيدهاند، براى آنان مقامهاى ارجمند و سر بلند و وسائل فخر و سرفرازى بود در حالى كه گروهى پادشاه و برخى رعيّت و فرمانبر ايشان بودند، در شكمهاى برزخ (احوال عالمى كه حائل ميان دنيا و آخرت است از وقت مرگ تا موقع برانگيختن و از نظر ما پنهان است) راهى را پيمودند كه در آن راه زمين بر آنها مسلّط بوده گوشتهاشان را خورده و از خونهاشان آشاميده است،
وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثَارُهُمْ وَ اِنْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ أَبْصَارُ اَلْعِبَرِ وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ اَلْعُقُولِ وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ اَلنُّطْقِ فَقَالُوا كَلَحَتِ اَلْوُجُوهُ اَلنَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ اَلْأَجْسَامُ اَلنَّوَاعِمُ
و اگر چه نشانههاى ايشان ناپديد شده و خبرهاشان قطع گرديده (كسى آنها را نديده سخنانشان را نمىشنود) ولى چشمهاى عبرت پذير آنان را مىنگرد و گوشهاى خردها از آنها مىشنود كه از غير راههاى گويايى (به زبان حال و عبرت) مىگويند: آن چهرههاى شگفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد، و آن بدنهاى نرم و نازك بىجان افتاده،
#سفرنامه
#اردوی_همدان
#دوره_احیاء۶
دوره تابستانی احیاء ۷ - تابستان ۱۴۰۳
#سفرنامه #روز_دوم #بخش_اول روز دوم اردو را شروع می کنیم بسم الله الرحمن الرحیم. ساعت حدودا 9 و بچ
#سفرنامه
#روز_دوم
#بخش_اول_ادامه
وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ اَلْبِلَى وَ تَكَاءَدَنَا ضِيقُ اَلْمَضْجَعِ وَ تَوَارَثْنَا اَلْوَحْشَةَ
و جامههاى كهنه و پاره پاره در بر داريم (كفنمان پوسيده انداممان متلاشى گرديده) و تنگى خوابگاه (گور) ما را سخت به رنج افكند، و وحشت و ترس را ارث برديم (آنچه را كه پيش رفتگان ما از سختى قبر كشيدند بر ما نيز وارد آمد)
وَ تَهَكَّمَتْ عَلَيْنَا اَلرُّبُوعُ اَلصُّمُوتُ فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا وَ تَنَكَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا وَ طَالَتْ فِي مَسَاكِنِ اَلْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْبٍ فَرَجاً وَ لاَ مِنْ ضِيقٍ مُتَّسَعاً
و منزلهاى خاموش بروى ما ويران گرديد (قبرهامان پاشيده شد) اندام نيكوى ما نابود و روهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزلهاى ترسناك دراز گشت، و از اندوه رهائى و از تنگى فراخى نيافتيم!!
کارمان در هگمتانه تقریبا تمام شده و باید عازم مقصد بعدی بشویم
اما الان وجه دستور قرآن کریم به سیر در زمین و مشاهده احوالات شون و تاثری که داره رو بیشتر حس می کنم.
أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪﻭﻛﻨﺎﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺳﻔﺮ ﻧﻜﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﺁﺧﺮﻋﺎﻗﺒﺖِ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﭼﻪ ﺷﺪ؟! ﺗﺎﺯﻩ، ﺁﻥﻫﺎ ﻗﻮیﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦﻫﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﺑﻪ ﻛﻨﺪﻭﻛﺎﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﻳﻦﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩﺵ ﻛﻨﻨﺪ، ﺁﻥﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩﺵ ﻛﺮﺩﻧﺪ! ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻧﺸﺎﻥ ﺩﻟﻴﻞﻫﺎی ﺭﻭﺷﻨﻲ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ؛ ﻭﻟﻲ ﺁﻥﻫﺎ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ. ﺧﺪﺍ ﺑﻨﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﺪ ﻛﻨﺪ؛ ﺑﻠﻜﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺪ ﻣﻲﻛﺮﺩﻧﺪ. (٩) روم
راه می افتیم به سمت درب خروج.
خورشید تقریبا در وسط آسمان است و تازیانه های داغ خودش را بی رحمانه بر فرق سر ما و صورت های ظریف طفل های خردسالی که در آغوش پدران شان هستند، می نوازد.
ساعت ۱۰:۴۰ ست که خارج میشیم.
اتوبوس ها منتظر ما هستند.
تا قبل ظهر دوجای دیگر هم باید بریم، باباطاهر و مقبره بوعلی. راه می افتیم سمت مقبره باباطاهر
هنوز راهی نرفتیم که اتوبوس نگه میداره.
مثل اینکه یکی از بچه ها جا مانده.
چندتا از بچه ها میرند دنبالش.
چند دقیقه بعد رفقا بر می گردند و دوباره راه می افتیم.
#سفرنامه
#اردوی_همدان
#دوره_احیاء۶
دوره تابستانی احیاء ۷ - تابستان ۱۴۰۳
#سفرنامه #روز_دوم #بخش_اول_ادامه وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ اَلْبِلَى وَ تَكَاءَدَنَا ضِيقُ اَلْمَضْ
#سفرنامه
#روز_دوم
#بخش_دوم
بخش دوم_ روز دوم
حوالی یازده و ربع می رسیم باباطاهر.
دوستان زحمت کشیدند پذیرایی آماده کرده اند.
بعد از صرف پذیرایی راه می افتیم سمت مقبره.
آرامگاه باباطاهر به لحاظ محیط اطراف و فضای سبز و هم به لحاظ جایگاه خود مقبره نمای چشم نوازی دارد.
َ
پله ها رو رو به بالا طی می کنیم تا میرسیم به مقبره.
داخل، مملو از جمعیتِ.
گروهی در حال اجرای برنامه هستند و اشعار باباطاهر را می خوانند، مردم هم دور تا دور نشسته اند.
ناگهان یکی از مسئولین اجرای برنامه که متوجه شده جمعی از طلاب میهمان شان هستند میاد سراغ یکی از اساتید و درخواست می کنه تو جمعشون چند دقیقه صحبت کنه.شرایط حساسی پیش اومده، ما که برنامه تبلیغی نداشتیم، از طرفی هم فضا، فضای شعر و ادبِ، صحبت کردن متناسب با این فضا خیلی سخته مخصوصا که بدون آمادگی ذهنی قبلی باشه.
لاجرم استاد مدرسی می روند و چند دقیقه ای صحبت می کنند و تهدید بوجود آمده رو تبدیل به فرصت می کنند. به زبون خودمونی کارو در می آرند.
خلاصه ما طلبه ها باید خودمون رو برا مواجهه با همچین بحران هایی هم آماده کنیم.
تا نماز حدود بیست دقیقه مونده که راهی بوعلی میشیم.
تا بوعلی راهی نیست.
دو سه دقیقه بعد آرامگاهیم.
فضای فرهنگی خیلی تعریف نداره، اما دوستان هم از فرصت تذکر غافل نیستند.
بعد زیارت بوعلی جلوی در جمع میشم.
اتوبوس ها هنوز نیومدند.
صدای اذان ظهر بلند میشه.
اینجا بچه ها دو دسته میشند
یه عده اسنپ می گیرند و راهی نماز جمعه میشند، یه عده هم که خسته اند با اتوبوس ها راهی اسکان.
#سفرنامه
#اردوی_همدان
#دوره_احیاء۶