eitaa logo
استاد علی صفایی حائری
66.9هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
انتشارات لیله القدر ناشر انحصاری آثار مرحوم استاد علی صفایی حائری (عین.صاد) سایت: www.einsad.ir 📲ارتباط با ادمین @ad_einsad 📚 سفارش کتاب @einsadshop_ad 🔗شبکه های اجتماعی zil.ink/einsad.ir تلفن : ۰۲۵۳۷۷۱۲۳۲۸
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ هیچ کسی نمی‌تواند به تو رشدی بدهد! 🔸 استاد نباید گرو موقعیت‌ها بود که اگر با فلانى باشم بهتر خواهم بود. اگر با فلانى ازدواج کنم، به من رشد مى‌دهد و از این حرف‌ها... چون هیچ کسى نمى‌تواند به تو رشد بدهد. این تو هستى که در هر موقعیتى مى‌توانى رشد کنى و یا خسارت ببینى. گیرم تو در کنار رسول باشى و یا همراه فاطمه، این درست که اینجا زمینه بهتر است، ولى این هم هست که تکلیف بیشترى از تو مى‌خواهند. در هر حال این زمینه‌ها مهم نیستند، وضعیتى که تو مى‌گیرى و اطاعتى که تو خواهى داشت، تو را بالا می‌برد و یا پایین مى‌آورد. البته این حرف‌ها بر ما که با چیزهاى دیگر مأنوس بودیم، سنگینى مى کند. ما دوست داریم با فلانى باشیم و در فلان جا زندگى کنیم و اسمش را هم مى‌گذاریم خدا و رشد، غافل از آنکه رشد ما در گرو همین اطاعت و تقوى، همین عبودیت است؛ یعنى اینکه در هر موقعیتى تکلیفمان را بیاوریم و اسیر موقعیت‌هاى خوب و یا بد نباشیم. 📚 ، ص ۱۵۰ 🌿 @einsad
✅ داستان یکلیا و تنهایی او قسمت 1⃣ استاد علی صفایی حائری داستانى ديگر را، تازگى درباره‌‏ى دخترى از پادشاهان بنى اسراييل خواندم: «يكليا و تنهايى او»* ------------- *«يكليا و تنهايى او، تقى مدرّسى‏» يكليا، دختر پادشاه، به چوپان جوانى دل مى‌‏بندد و تا آخرين مرحله با هم مى‌‏آميزند. پدر كه اين نكته را از كنيزان كاخ مى‏‌شنود، با حيله نام چوپان را از دختر بيرون مى‌‏آورد. او را مى‌‏كشد و دختر را با تازيانه مى‏‌زند و لباس دختران بنى‌‏اسراييل را بر تن او مى‌‏درد و زنگوله‏‌هاى بدنامى را به پايش مى‏‌بندد و از دروازه‏‌ى اورشليم، رو به دمشق بيرونش مى‌‏كند. دختر در كنار رود آبانه راه مى‌‏افتد و از هيچ چوپانى، نان و شير و شراب نمى‌‏گيرد. تا آن روز غروب در كنار علفزارى مى‌‏افتد و شب مى‏‌رسد و آتش‏هاى چوپان‏ها، يكى پس از ديگرى خاموش مى‏‌شوند. دختر پستان‏هايش را به علف‏ها مى‌‏فشارد و به ياد عشق بردار آويخته‏‌اش، مدهوش مى‌‏شود. شيطان، با فانوسى از دور به او نزديك مى‌‏شود؛ چراغ را خاموش مى‏‌كند و از دختر و از چگونگى عشق او مى‌‏پرسد. دختر تنهايى‌‏اش را مى‏‌گويد و شيطان مى‌‏گويد: اين تنهايى را، همان روزها كه با معشوق همراه بودى، داشته‌‏اى و به بهانه‏‌ى تأمّل در عظمت عشق، به تنهايى پناه مى‌‏آوردى؛ در حالى كه عشق تو عظيم نبود و تو نام جوان را فاش كردى. شيطان از عصيان خود مى‌‏گويد و اين‏كه او مى‌‏خواهد كه نمايش بدهد و زبانى را مى‌‏خواهد كه او را تلفّظ كند؛ در حالى كه جهان، از تكرارهايش، در حال گنديدن است. آن‏گاه از داستان دو روز حكومت خود بر شهر بنى‌‏اسراييل مى‏‌گويد، كه چگونه پادشاه او را به شهر راه داد و در دست او اسير شد. ميكاه پادشاه بود. عسابا، پسر عمويش كه سركش و لذّت طلب بود. و عازار پسر و سردارش، كه مرد جنگ بود و ايزابل، زن زيبا و مغرور او بود و يورام پدر زن عازار و كاتب تاريخ پادشاه. عازار، پس از دو سال جنگ باز گشته بود و در جشن پيروزى، دخترى از بنى عمون، بنام تامار را به پدر تحويل داده بود و دختر، پادشاه ناشناس را انتخاب كرده بود و پادشاه كه نمى‌‏خواست اسير دختر بشود، به او دل داده بود و مى‌‏خواست او را به قصر بياورد. از سوى ياكين نبى، پيام آورند كه هيچ بيگانه‌‏اى را از دروازه‌‏هاى اورشليم عبور ندهيد و ناچار تامار را پشت دروازه گذاشتند؛ ولى عسابا، با تحريك‌‏ها و وسوسه‌‏ها، شاه را شبانه به دروازه‌‏ى شهر كشاند و تامار را به قصر آورد و با او به خلوت نشست. نشانه‌‏هاى عذاب آشكار شد و آسمان تاريك و پر صدا آنها را به وحشت انداخت. آمنون عابد به شاه نهيب زد و تامار، كه در اين فرصت بيرون خزيده بود، با عازار روبرو شد و با وسوسه‌‏هايش با او تا صبح ماند. شاه كه در برابر آمنون، با وسوسه‏‌هاى عسابا ايستاده بود، در برابر هجوم و فرياد و خواهش مردم و سخنان شائول ماهى‌‏گير- اين كامل‏‌مرد سخت‏كوش- تا غروب وقت خواست و با تامار در خلوت نشست. هنگام غروب، عرّابه‌‏اى را با دو الاغ لنگ و زينت‏‌هاى بسيار، براى بردن تامار آورده بودند؛ اما هنوز از پادشاه خبرى نبود تا اين‏كه پرده‌‏هاى قصر كنار رفت و تامار بدون اين‏كه كسى به او چيزى بگويد، به درون عرّابه رفت و مردم او را با فرياد و سنگ، بيرون راندند. شاه، در برابر فشار عشق، بالاى بام قصر آمد و با خدا زمزمه كرد و خدا به او بركت داد و فرشته‏‌ها را براى بوسيدن پيشانى او فرستاد. داستان دو روز حكومت را، شيطان براى يكليا گفت و سپس پيش از آن‏كه هوا روشن شود و در روشنايى، چهره‏‌ى او مشخص شود، بر روى رود آبانه، عصازنان راه افتاد. و يكليا، نيمه عريان بر روى علف‏ها افتاده بود و او را نگاه مى‏‌كرد. 📚 نامه هاى بلوغ، ص ۸۸ 🌿 @einsad
✅ داستان یکلیا و تنهایی او قسمت 2⃣ استاد علی صفایی حائری ✅ راستى، نه يكليا، نه شيطان و نه پادشاه، كه همه‌‏ى آدم‏ها تنها هستند. و اين تنهايى، با عصيان و با خوشى‌‏ها و لذّت‏ها و بى‌‏خيالى‌‏ها و بى‌‏خبرى‌‏ها، درمان نمى‌‏يابد؛ كه دل ما، بزرگ‏تر از اين زندگى و بزرگ‏تر از تمامى هستى است. در وسعت دل بزرگ ما، تنهايى را نمى‌‏توان با اين لحظه‌‏هاى شاد و يا بت‏هاى گوناگون و يا دلدارهاى چند رنگ، درمان كرد؛ كه اين دل، دلدارى ديگر مى‌‏خواهد. اين خانه، براى ديگران بزرگ است. ما مى‌‏خواهيم، اين دل بالغ را، با شهوتى مكرّر و بوسه‌‏هاى شيرين مشغول كنيم و اين، كارى است كه به بن‏بست مى‌‏رسد. اگر تمامى ايزابل‏‌ها و تامارها و تمامى عشق‌‏ها را يك‏جا به ما بسپارند، باز هم سرزمين دل ما، سرزمين گسترده‌‏ى وجود ما، خالى است و اين خلوت، نه در هنگام محروميت، كه حتّى در لحظه‏‌ى برخوردارى هم احساس مى‏‌شود؛ و تازه بهتر احساس مى‌‏شود. يكليا، بر فرض كه هر روزش را با چوپانى محبوب پر كند، باز وجود او سرشار نمى‌‏شود؛ كه اين فقط يك گوشه‏‌ى دل اوست. اين فقط لب‏ها و پستان‏ها و سينه‏‌ها و بازوهاى عريان او را مى پوشاند. گيرم كه چوپان محبوب يكليا، بالاى دار نرود و گيرم كه تمامى عالم برايش چوپان بزايد؛ مگر يكليا مى‌‏تواند تا هميشه‌‏ى هميشه، با بدن‏هاى چوپان‏ها و مردهاى محبوب، از تنهايى نجات يابد؟ ✅ دل آدمى، بزرگ‏تر از اين زندگى است. و اين، راز تنهايى اوست. او چيزى بيش‏تر از تنوع و عصيان را مى‌‏خواهد. او محتاج تحرّك است و حركت، با محدوديت سازگار نيست، كه محدوديت‌‏ها، عامل محروميت و تنهايى ماست. 📚 نامه های بلوغ، ص ۸۹ 🌿 @einsad
🌿 چنین بود رسم پیامبر بزرگ: http://www.einsad.ir/Main.php?pid=articles_form&id=689&start=1&tedad=10 🌿 @einsad
4_454890886946357405.mp3
3.2M
✅ انسان حتی با داشتن یقین، می تواند از خدا چشم بپوشد! 🔶 استاد 🌿 @einsad
هدایت شده از برشی از یک کتاب
✂️ برشی از یک کتاب به اسلام می رسد ، ولی «اسلام راکد» پدر بزرگ کفر است . سلمان ها در حالی که کافر بودند ، آن ها را به رسول منتهی کرد و زبیرها در حالی که با رسول بودند آن ها را به کفر پیوند زد . کُفری که با همراه باشد ، وحشتی ندارد . وحشت آن جایی است که با پیوند خورده باشیم . 📚 حرکت - علی صفایی حائری - صفحه ۱۲ 🔰 کانال برشی از یک کتاب : http://eitaa.com/joinchat/1542979584C75868f9aed
💢 کانال رسمی موسسه لیله القدر 🔸 برگزاری کلاس های همخوانی کتب استاد علی صفایی (عین-صاد) 🔸 فروش کتب عین صاد 🔸 کلاس های طب اسلامی 🔸کلاس های روانشناسی اسلامی 🔸 جلسات مشاوره ازدواج و خانواده 🔸 برگزاری کلاس های تدبر در قرآن 🔸 برگزاری کلاس های بررسی اندیشه غرب 🔸 برگزاری کلاس های اصول فقه، صرف و نحو 👉👉👉 @EinSadTehran
هدایت شده از برشی از یک کتاب
✂️ برشی از یک کتاب داستان ما ، داستان چوپانی است که از یک طرف به گوسفندش پوست خربزه می داد و از طرف دیگر دنبه اش را وزن می کرد تا ببیند چاق شده یا نه ... ما می خواهیم اگر امروز برخوردی کردیم ، فردا به برسیم ، در حالی که این ، در هیچ موقعیتی بهره نمی دهد حتی غذا هم بلافاصله به رگ ها و سلول ها منتقل نمی شود ، بلکه بارها و بارها کنترل می شود بذری که تو امروز کاشته ای ، بعد از ماه‌ها سر از خاک در می آورد و پس از مدت درازی ریشه می‌دواند تا بار دهد تا سُنبله شود . «شکست های ما» از اینجا شروع می شود که می خواهیم در و در یک روز ، تمام خلق را بسازیم ، در حالی که در تاریخ می‌بینیم که انبیاء سالها نالیدند و نتیجه ای نگرفتند ، ولی مأیوس هم نشدند . حالا چه شده که ما مأیوس می شویم و صدمه می‌خوریم ؟! 📚 حرکت - علی صفایی حائری - صفحه ۵۸ 🔰 کانال برشی از یک کتاب : http://eitaa.com/joinchat/1542979584C75868f9aed
حکومت دینی و شبهات.MP3
14.08M
جلسه استاد طهماسبی با موضوع حکومت دینی و شبهات 6 خرداد ماه 98 موسسه کتابپردازان مشهد 🌿 @einsad
🌿 ویژگی‌های مربی آگاه 🔶استاد 🌿 @einsad
4_454890886946357329.MP3
1.24M
✅رضایت به حیات دنیا 🎤 : استادعلی صفائی حائری(عین.صاد) 🌿 @einsad