eitaa logo
پروانگی 🇵🇸
308 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
747 ویدیو
11 فایل
⚘سلام⚘ اینجا هستم: https://eitaa.com/raji14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 اگر کوه دلم پاشید با یک گوشه‌چشم تو یقین دارم که جان را می‌دهم در کنج آغوشت @eitaaparvanegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 این استکان چای تو را می‌زند صدا مانده است بر دل من و او داغ بوسه‌ات @eitaaparvanegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☕️ وقتی که دارم با تو چای عشق می‌نوشم دکتر غلط کرده بگوید چای ممنوع است @eitaaparvanegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه روز خوب / ۱ دکتر هنوز نیومده بود و من باید منتظر می‌شدم. رفتم توی حیاط روی صندلی تقریبا کهنه‌ای نشستم. حوض کوچیکی رو‌به‌روم بود و شاخ‌وبرگ درختا مثل سقف ظریفی بالای سرم. عطر لطیف یاس می‌پیچید توی مشامم. هوا عالی بود اما عجله داشتم که زودتر دکتر برسه. هر چی می‌گذشت هوا دلچسب‌تر می‌شد، کم‌کم نم‌نم بارون شروع شد و صدای قشنگ رعد، باابهت توی گوشم نواخته شد. حالم جا میومد توی این هوا از داخل ساختمون سرک می‌کشیدن که ببینن من توی بارون نشستم؟ آره من داشتم زیر نم‌نم بارون خوش می‌گذروندم. دیگه دلم نمی‌خواست دکتر بیاد. می‌خواستم همونجا زیر بارون بمونم. بارون شدیدتر شد و من نِشسته بودم. خانوم منشی هم اومد صدام زد، ولی وقتی من و بارون دوتایی باشیم، کی می‌تونه بیاد وسط؟ همین‌طور نشستم. اما نمی‌شد زیادی هم خیس بشم. کم‌کم می‌خواستم پا شم که دکتر هم از راه رسید. خب دیگه! ناچار بودم وارد ساختمون بشم. کارم که تموم شد، اومدم توی حیاط. دیگه بارون شدید شده بود و من هرلحظه بیشتر به وجد میومدم. همین‌طوری داشتم توی اون حیاط کوچولو زیر بارون می‌چرخیدم. اما اونایی که توی ساختمون بودن هر از گاهی صدام می‌زدن و از روی لطف به داخل دعوتم می‌کردن تا ماشین برسه. دیگه قرار بود یکی دو دیقه بعد ماشین سر کوچه باشه. از حیاط زدم بیرون و سر کوچه ایستادم. حسابی خیس شدم، حسابی کیف کردم، حالم جا اومد. گفتم الان که سوار ماشین بشم، قشنگ از پنجره‌ هوا می‌خورم و بارون‌ رو ازونجا حس می‌کنم؛ اما همین‌که سوار شدم، گرمای بخاری ماشین خورد به صورتم. یا خدا! آخه چرا؟
----------🍀----------🍀----------
یه روز خوب/ ۲ راه افتادیم دیگه! رطوبت و بخار، پنجره‌های ماشینو گرفته بود و هیچ چی از بیرونو نمی‌دیدم. صدای برف‌پاک‌کن که مدام با حرکتش خِرخِر می‌کرد می‌رفت توی گوشم. هی از این خیابون به اون خیابون می‌پیچیدیم و می‌رفتیم بدون اینکه بدونم کجا هستیم. وقتی با دستمال بخار شیشه رو پاک کردم، متوجه شدم که یکی دو دیقۀ بعد دم خونه‌ام. رسیدیم و من پیاده شدم ولی مگه دلم میاد وارد خونه بشم؟ شروع کردم به راه رفتن زیر اون بارون شدید. زیر قطره‌های اون بارون عزیز که با شتاب به سمت زمین میومدن تندتند قدم می‌زدم و مست می‌شدم. صورتمو به سمت آسمون می‌گرفتم و انگشتای ظریف بارونو روی صورتم حس می‌کردم. هر چی بیشتر بارون بم می‌خورد، بیشتر به وجد میومدم، بیشتر مست می‌شدم... میخونه است بارون ساقیه بارون بیا بارون بیا بارون