یه روز خوب/ ۴
یه لحظههایی واقعا یادم میرفت توی خیابونم
آزاد شده بودم
خودم شده بودم زیر بارون
خودم
همیشه با سهراب موافق بودم:
زیر باران باید رفت
همیشه این جملهاش رو قبول داشتم:
چترها را باید بست
و اونجا که میگه:
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دلم میخواست همه رو صدا کنم و بگم: بفرمایید بهصرف بارون! بفرمایید زیر بارون! بفرمایید میخونهء بارون!
ولی اونا سقف رو دوست داشتن
اونا چتر رو دوست داشتن
من همینطور زیر رگبار بارون قدم میزدم و هر لحظه خیستر میشدم.
هر لحظه به وزن چادرم اضافه میشد ولی روحم سبکتر میشد و میخواست پر بکشه...
هی خیستر
هی خیستر
هی خیستر
سعی میکردم؛ ولی نمیتونستم دلمو راضی کنم که بس کنه.
فکر کن بعد از مدت طولانی به عزیزی رسیده باشی
آه! من چطوری ازت دل بکنم بارون عزیز!
بارون همه رو شست
ساختمونا رو
درختا رو
زمینو
منو
وقتیکه حسابی خیس شدم، وقتیکه دیگه چادرم به سرم سنگینی میکرد، وقتیکه کفش پارچهایم شلپشلپ میکرد...
دیگه باید با اکراه کامل از بارون جدا میشدم.
بهناچار به سمت خونه حرکت کردم و چند دقیقه بعد انگشت خیسمو گذاشتم روی زنگ
از "مرگ رنگ"ها دل من رنگ غم گرفت
جغدی بهروی بام دلم باز دم گرفت
از "حجم سبز" باغ نمانده است یک ورق
تقدیر دور شادی ما را قلم گرفت
"آوار آفتاب" دلم را کباب کرد
پاشید آسمان و دل ماه هم گرفت
گفتی که من "مسافر"م و دل نمیدهم
رفتی، دلم -قسم به تو- در هر قدم گرفت
دارد صدای پات مرا آب میکند
از اشک من چهار سر شهر نم گرفت
نقاش خوب عشق! کجایی؟ بدون تو
سرتاسر جهان مرا رنگ غم گرفت
#زینب_نجفی
#راجی
@eitaaparvanegi
🍂
گفتی که من مسافرم و دل نمیدهم
رفتی، دلم -قسم به تو- در هر قدم گرفت
#زینب_نجفی
#راجی
@eitaaparvanegi
🍀
این صبح سبز را تو به من هدیه دادهای
ممنونم از سخاوت دستت بهار جان!
#زینب_نجفی
#راجی
@eitaaparvanegi