🔰 قبل از امر به معروف #یاد_بگیر :
📛 نترسی و توکلت به خدا باشه!
📛 خجالت نکشی! حرف حق خجالت نداره!
📛 نیش و کنایه نزنی که دلِ طرف نشکنه!
📛 عصبانی نشی و کارتون به دعوا نکشه!
💐 @elmikowsar 💟
#لیلة_الرغائب❤️
لیلة الرغائب شده دل زار و مزار است
اشک دل و نجوای شب بنده خوار است
ما هیچ نخواهیم به جز دو طلب نیک
یک: دیدن کربلا و دو: حضرت یار است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
#شب_جمعه 🌙
💐 @elmikowsar
♨️ باید با کفش درست رفتار کنی! 😳😯
نوک پوتینهایش را میکوبید به سنگ. گفت «داری چیکار میکنی؟»
-نمیره تو پام.
-خب بندش رو باز کن.
-کی حوصله داره.
رفت جلو. خم شد که بندهایش را باز کند، خجالت کشید. پایش را کشید عقب. گفت «نه، خودم درستش میکنم.» گفت «یادت باشه این لباس و پوتین و کولهپشتیای که داریم ازشون استفاده میکنیم، نمیشه همینجوری هدرش داد. بیتالماله.»
🌹 شهید حاج حسن شوکتپور
📕 حدیث آرزومندی، ص82
🏷 #داستانک
💐 @elmikowsar 🌵
👇 قبل از امر به معروف #یاد_بگیر :
🚫 رئیسبازی راه نندازی
🚫 پرحرفی نکنی
🚫 فکر نکنی خیلی خوبی
🚫 عصبانی نشی
🌀 مهربون باشی
💐 @elmikowsar 😉
💢 توجه توجه
✨ آخرین فرصت برای ارسال تمرین های درست پنجم #نویسندگی_خلاق تا فردا ساعت ۱۰ صبح است.
تمامی موارد ارسالی فردا توسط استاد تصحیح می شود.
✨ توجه داشته باشید فقط به افرادی که از طرف استاد تایید شوند گواهی اعطا خواهد شد.
@elmikowsar
☀ سلام، صبح بخیر
✨ با توجه به فصل امتحانات و نزدیک شدن به آخرین آنها، ارسال تمرین های درس پنجم #نویسندگی_خلاق تا صبح دوشنبه تمدید شد.
💐 @elmikowsar
برگی باشید که خار نداشته باشد... نه خاری که برگ نداشته باشد.
سببِ جذب مردم به اسلام باشید نه سبب بیدین شدن آنها.
⚜️ امام صادق علیهالسلام
🏷 #حدیث
💐 @elmikowsar🍃
#سلام_به_ارباب✋🏻
🌤صبح ها را به سلامی
به تو پیوند زنم...
✨ای سر آغازترین روز
خدا صبح بخیر...
✨به امیدی که جوابی
ز شما می آید...
✨گفتم از دور سلامی به
شما، صبح بخیر...
💐 @elmikowsar
✨ پاسخ تمرین درس ششم از دوره #نویسندگی خلاق، خانم ابراهیمی
🌟 مرکز هسته رنگ صورتی
✨عاشق رنگ صورتی بود. تازه از مادرش کمی خیاطی یاد گرفته و می توانست با نخ و سوزن برای عروسک هایش لباس بدوزد. همیشه پارچه های قرمز و صورتی را انتخاب می کرد.
در عالم خیال تصور دختری با گوشواره قلبی و گلِ سرِ صورتی را داشت.
▼
روی تخت بیمارستان تازه به هوش آمده بود. از پنجره اتاق نگاهش به بیرون افتاد. برگ های سبز درختان با آسمان لاجوردی منظره را زیباتر و همه چیز رنگ عشق به خدا را گرفته بود. هرچند درد می کشید ولی رنگ سبز اتاق و تولد نوزادش، آرامشی عجیب به او داده بود. از خوشبوی و خوش عطری اسم ریحانه را انتخاب کرده بود.
دلش می خواست زمان با سرعت جلو برود و او دست ریحانه را بگیرد و به دیدن مزار حاجی بروند. زیرا حاجی را خیلی دوست داشتند.
▼
.....وقتی فهمید خانواده هم خیال رفتن دارند، از شادی در پوستش نمی گنجید. کاپشن صورتی که روز تولد خریده بود را تن ریحانه کرد و موهای نرم و نازکش را شانه، یک سنجاق صورتی به موها و گوشواره قلبی را با عشق و محبت به گوشش زد.
حالا ریحانه مثل یک شاخه گل محمدی، خوشبو و دوست داشتنی شده بود. انگار برای دیدن حاجی گلی از بهشت آورده باشند.
▼
ناگهان غرش صدای مهیبی لحظه های خوشش را بهم ریخت. ریحانه کاپشن صورتی با گوشواره قلبی از آغوشش پرت شد. مثل عروسکی بیجان و پژمرده در گوشه ای افتاد... .
💐 @elmikowsar