#طنز_جبهـــہ😂😄
#شیرین_ڪاری 🤫
یه بار تو پادگان شهید مصطفی خمینی تا پادگان وحدتی مسابقه دو🏃 استقامت برگزار شده بود و وسط راه خسته🚶 شدم.
هم خودم خسته شده بودم😐
هم قیافه جدی بچه ها خیلی می زد تو ذوقم🤨
مونده بودم چه کار کنم🤔
که هم رفع خستگی باشه و هم ایجاد خنده کنه بین بچه ها و برادران بهداری که بی کار نگامون می کردن🤭😜
یه لحظه خودم رو به حالت بی حالی🤕 رو زمین انداختم
و مثل غش کرده ها در آوردم😦
همه بچه ها داد می زدن بهداری 😱 بهداری!😱
برادران بهداری👨⚕ جلو چشم همه برا کمک بدو بدو🏃♂ اومدن.
شاید از اینکه یه کاری براشون بوجود اومده خوشحالم شده بودن😍
همینکه بدو بدو و با یه برانکارد نزدیکم رسیدن ، در یه لحظه بلند شدم و پا بفرار گذاشتم! 😂😂
صدای خنده😄😄 بچه ها در اومده بود و بچه های بهداری هاج و واج دنبالم میومدن.
#بهخودمونبیایم[♥️]
.
مـومݩبایدهرروزبراخودش
برݩامہمعنوےداشٺہباشہ..
سعےڪنیمبراخودموݩ
عادٺهـایی آسمانےبسازیم:)
.هرروزتݪاوت زیارت عـاشورا
قرآن یہساعاتی
ذڪرودردودلباامـامزماݩ...
ڪمسفارشنشدهها...
.رفقا بیایـن . .🙂
#یڪمشبیہشهـداباشیم:)🦋
|🖤😭|
دست و پا گم ڪرده زینب، آب آورده حسین
باز با ڪابوس ڪوچہ مجتبے بیدار شد
.
.
.
آخــر دو² روز از است خانه بی مادر شده است🥀
#امامحسنےامـ
#شاهامامحسن
پسرارشدمادربہغرورٺسوگند،☝️🏻
عاقبٺدرحَرَمَټذڪرِعلیمیگیرم...🦋
#امامحسنےامـ
↺پست های امࢪوز تقدیم بھ↶
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
شبتونحیدڕ♡
دمتونمهدو♡
#صلواتبفرسمومن🌴
آیہهمیشگےرویادتوننࢪھ👇🏻↯
أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ🖇
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ
أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو
لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا
يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴿۱۱۰﴾
#لفتندھࢪفیق!☕️
بزارࢪوبیصدا🚫خوابکربلاببینے🌚
#وضویادتنࢪه🖐🏾التماسدعا…ツ
#یاعلےمدد🕊
[♥️]
هر زمان...
#جوانیدعایفرجمهدی(عج)
رازمزمهکند...
همزمان #امامزمان(عج)
دستهای مبارکشان رابه
سویآسمانبلندمیکنندو
برایآن جوان #دعا میفرمایند؛🤲🏼
چهخوشسعادتندکسانیکه
حداقلروزییکبار #دعایفرج
را زمزمه میکنند...:)❤️
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
قرارِصبحمون…(:✨☘️
بخونیمدعآیفرجرآ؟🙂📿
-اِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآ،وَبَرِحَالخَفٰآءُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…!🌱
#دعایفࢪج…!🌸🍃
❣سلامامامزمانم❣
مناینجامـےنشینم،
انقدرشکستھمیشوم
پیرمیشوم، تایڪعصربیایـے؛
مگرزلیخاچهـکرد؟ توبرایمنکمترازیوسفنیستے! :)
#امام_غریبـــم💔🥀
اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج
#فاطمیه🕊🖤
یکیمثلمنوتوهنوز
توفکراینیمکِیگناهامونروترککنیم!
اونوقتیکیهمسنمنوتو
بهشهادتمیرسه...💔
#چقدرعقبیمحقیقتا...
#حرفِ_قشنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مواظب باشید تو شلوغیای دور و برتون
آدمِ روزای تنهاییتون رو گم نکنید ؛🖐🏻
میگن نایابه ...:)🙂
#حرفِ_قشنگ🍀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ڪبوتࢪهمکھباشۍ
گاهۍدودشهࢪ،بالوپࢪتࢪاسیاهمیکند
بھیکهواۍپاکنیازداࢪۍ
چیزۍشبیھهواۍحــࢪم...♥️✨
🌱] #چهارشنبہ_های_امام_رضایی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💌↗...
اهــل دلــے مـیـگـفـت:
دردهــاے دلـٺ رو فـقـط بـه صـاحـب دلـٺ بـگــو..!
مــنــم تـصـمـیـم گـرفـتـم همـیـنـکـار رو بـکـنم..!
بـہ خـدا گـفـتـم:
مـݩ هـیـچـکـس رو نـدارم!😢
گـفـٺ:
اَلــیـَـسَ اللهُ بـِـکافَ عَـبـدهِ...!!
خـدا بـراے بـنـده اش کـافـے نـیـسـٺ؟!
(سـوره زمــر.۳۶)
❆*🌸.¸¸.*🦋
#ما_ملت_شهادتیم♥️✌🏻
•💛✨•
نسل ما نسل ظهور است اگر برخیزیم:
عَبدی..!!
اَنَا وَ حَقّی لَکَ مُحِبٌّ
فَبِحَقّی عَلَیکَ کُن لی مُحِبّا...
ای بنده من
قسم به حقی که بر تو دارم،
من تو را دوست دارم ..
تو نیز به حقی که بر تو دارم
مرا دوست داشته باش✨🌿
#پارت_چهلو_پنجم🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
سرمو بردم تو به جایگاه استاد نگاه کردم فهمیدم استاد نیستیه عالمه دختر و پسر نشسته بودن و با باز شدن در برگشته بودن سمت ما
داشتم آب میشدم از خجالت
به زور و زحمت در حالی که سرمون پایین بود زیر اونهمه چشم رفتیم تو
دنبال جا گشتیم همه پر بودن
همینجور داشتم نگاه میکردم که یهو چشمم خورد به....
خودش بود
محمد بود داداش طاها
ابروهام بالا رفتن دیدم دوستش بهش یه چیزی گفت اونم سرشو برگردوند سمت من
ابروهای اونم بالا رفتن
یه لبخند اومد روی لبش و اروم سلام کرد منم با یه لبخند محجوب سرمو تکون دادم
چشمم افتاد به دوتا صندلیه خالی دقیقا کنار محمد بقیه ی جاهارم نگاه کردم هیچ جا خالی نبود فقط همون دوتا بودن
سرگردون به مریم نگاه کردم
_مریم فقط اونجا خالیه
بهش نشون دادم
مریم_ خب حالا بریم بشینیم
دو نفری رفتیم همون سمت
من جلو بودم و مریم پشت سرم پس وقتی رسیدیم من دقیقا مونده بودم جلوی صندلی کناریه محمدمستاصل داشتم به صندلی نگاه میکردم که محمد برگشت نگاهم کرد
محمد_ بفرمایید بشینید
_ ببخشید
اروم نشستم و تا جایی که میشد ازش فاصله گرفتم بدبختی صندلیا به هم چسبیده بودن
محمد_ خواهش میکنم
صدای گوشیم بلند شد از کیفم در آوردمش نازنین بود
گذاشتم رو گوشم
_ سلام نازنین جون
نازنین_ سلام عزیزم خوبی؟ چه خبر رسیدین دانشگاه؟
_ ممنون تو خوبی؟ آره الان دانشگاهیم
نازنین_ ممنونم عزیزم. سر کلاسی؟
_ آره ولی استاد نیست
نازنین_ اشکال نداره الان میاد. میگم راستی محمدو ندیدی تو دانشگاه
صدامو آروم کردم _ چرا ایشونم همینجا نشستن
نازنین باخنده_ همینجا کجاست؟
_ کنارم رو صندلی
نازنین_ محمد کنارت نشسته؟
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_چهلو_ششم🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
نازنین_ محمد کنارت نشسته؟
آرومتر چرا جیغ میکشی گوشم کر شد. آره
فکر کنم محمد فهمیده بود دارم راجع به اون حرف میزنم آخه یه بار که برگشتم سمتش دیدم داره لبشو میگزه معلوم بود
سعی داره جلوی خندشو بگیره خدا بگم چیکارت نکنه نازنین آبرو برام نزاشتی
از اونطرف خط صدای خنده ی نازنین و طاها اومد
_ ای نامرد صدامو گذاشتی رو اسپیکر آقا طاها هم گوش داد؟
خندید_ آره. با عرض معذرت
در زدن. استاد اومد داخل
_ استاد اومد. فعال خداحافظ
طبق معمول قبل از اینکه صدای خداحافظیش بیاد قطع کردم
گوشیو گذاشتم تو کیفم دیگه از خجالت به محمد نگاه نکردم
استاد شروع کرد به حرف زدن. خودشو معرفی کرد! استاد کامرانی !
استاد کامرانی_ خب شما با من آشنا شدید حالا نوبت منه. از همینجا تک تک بلندشید اسم فامیلی سن و رشته ی
تحصیلیتونو بگین
کم کم بچه ها بلند میشدن خودشونو معرفی میکردن تا نوبت رسید به محمد
محمد_ محمد شمس هستم 21 ساله رشته ی معماری
تازه فهمیدم رشتش چیه و چند سالشه
نوبت من شداز جام بلند شدم
زینب_ زینب زارعی هستم 17 ساله رشته ی کامپیوتر
استاد سرشو تکون داد. نشستم
مریم_ مریم کریمی 17 ساله رشته ی کامپیوتر
اونم نشست
بالاخره همه خودشونو معرفی کردن
استاد از قوانین کلاسش گفت
1 -بعد از اینکه وارد کلاس شد دیگه هیچکسو راه نمیده
2 -هر جلسه امتحان پس باید اماده باشیم
3 -از هرچیزی که سر کلاس میگه باید نکته برداری کنیم
4 -موقع درس هیچ حرفی بجز درس زده نمیشه
و........... کلی چیزه دیگه که از بس زیاد بودا یادم رفت
استاد کامرانی_ خب همچیزو گفتیم. یک ساعت هم از کلاس مونده پس بریم سراغ درس.
کولمو باز کردم یه دفتر سیمی که روش عکس پیشی ملوس داشت و جامدادیمو در آوردم زیپ کولرو بستم
جامدادیو باز کردم مثل همیشه به خودکارام نگاه کردم و رنگایی که حس کردم دلم میخواد آوردم بیرون
آبی پررنگ، صورتی و بنفش...
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد....
#پارت_چهلو_هفتم🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
آبی پررنگ، صورتی و بنفش
استاد شروع کرد به درس دادن منم همزمان هرچی میگفت مینوشتم دستم اونقدرام تند نیست ولی یه عادتی دارم.
دبیرستان معلما که داشتن حرف میزدن حفظ میکردم سریع و بعد مینوشتم الآنم دقیقا دارم همینکارو میکنم
سرم پایین بود و عین چی داشتم مینوشتم
نکته به نکته خط به خط همرو نوشتم
استاد کامرانی_ خب وقته کلاس تمومه خسته نباشید
مریم_ آخیش مردم اینقدر نوشتم
سرمو بالاخره از رو دفتر بلند کردم یه لحظه چشمم به محمد خورد که داشت به دفترم نگاه میکرد
نگاهم سنگین نیست ولی فکر کنم حسش کرد چون سرشو بلند کرد
وقتی نگاه سوالیمو دید به حرف اومد
لبخند زد_ ببخشید رنگارنگ بودن جزوتون نظرمو جلب کرد داشتم نگاه میکردم
خندم گرفت. همیشه بچه ها بهم میگفتن جزوه هات خیلی جالبن و به آدم روحیه میدن با اینهمه رنگی که استفاده میکنی
چیزی نگفتم فقط لبخند زدم
مریم_ کلاس بعدیمون چیه؟
_فکر کنم ادبیات
مریم_ همینجا باید بمونیم؟
_نمیدونم والا
برگشتم سمت محمد_ ببخشید برای کلاس ادبیات باید همینجا بمونیم؟
دوباره برگشت سمتم_ بله استاد میاد همینجا ولی تا اون موقع یک ساعت فرجه داریم میتونید این مدتو همینجا بمونید،
برید سلف و یا تو حیاط
_سلف کجاست؟
محمد_ تو حیاط سمت چپتون یه چندتا درخت کاج میبینید از کنار همونا که برید میرسید به سلف
_باشه خیلی ممنونم
محمد_خواهش میکنم
_ مریم بریم سلف یه چیزی بخوریم گشنمه
مریم_ بریم
بلند شدیم راه افتادیم سمت حیاط
رفتیم به همون سمتی که محمد گفته بود
تو راه مریم راجع به محمد پرسید که براش توضیح دادم
_اوو ماشالا چه خبره
سلف پر از آدم بود
وایسادیم یکم خلوت شد رفتیم جلو نگاه کردیم ببینیم چی دارن
من یه چیپس فلفلی و آب معدنی و کاکائو گرفتم
مریمم مثل من....
به قلم : zeinqb.z
ادامه دارد...
#بیو[📕]
همہگویندکہچرا لہجہتـو
لحنِغماسـتگفتمازبسڪہ
دلممسـتوخَرابِحَرَماست(:💔
#أنامجنونالحُسین
•✨🧡•
#تلنگر
✍اثر چت با نامحرم
مثل بعضی از تصادف هاست😣
همان موقع تورا نمیکشد ...!
اما بعد از مدتی،یک بار،
حتی با یک ضربه کوچک
همه چیزت را میگیرد❗️
مراقب داشته هایت باش💌
•|🍃😅🍃|•
#طنز_جبہہ
رفتہ بودند شناسایے.
شب قبل ابرها ڪنار رفتہ بودند،
ماه🌖 همہ جا را روشن 🔆ڪرده بود.
مجبور شده بودند بمانند.
وقتے برگشتند خیلے گرسنہ🤤 بودند.
افتاده بودند توے سفره و مےخوردند.
یڪے از بچہ ها ڪہ قد ڪوچڪے هم داشت
جلو آمد و خیلے عادے گفت:
«دوستان اگر ترڪیدید، ما رو هم شفاعت ڪنید.»😁😂
بقیہ هم مےخندیدند😅
هم به حرف او هم به خوردن بچہ هاے اطلاعات
الاڪہ صاحب عزاے تمام غمهایے
دوباره فاطمیہ آمده؛نمےآیے؟
ڪجاسیاه،بہ تن ڪردهاے غریبانہ
ڪجابہ سینہ خود مےزنے بہ تنهایے
ڪجاشبیہ علے سربہ چاه غم بردے
ڪجاشبیہ علے روضہ خوان زهرایے
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#شهیدانه
گفتم: دارم از استرس میمیرم😞 گفت: یہ ذڪر بهت میگم هر بار گیر ڪردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهیڪار ِمنم همین باز ڪرد💔 (آخہ خودشم بہ سختـی اجازهی خروج گرفت) گفتم: باشہ داداش بگو، گفت: تسبیح داری؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
حتمـا سہ سـالہی ارباب نظر میڪنہ، منتظرتم و قطع ڪردم
چشممو بستم شروع ڪردم:
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها...✨
۱۰تا نگفتم ڪہ یهو گفتن: این پنج نفـر آخرین لیستہ، بقیہاش فـردا‼️، توجہ نڪردم همینجور ذڪر میگفتم ڪہ یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترڪید با گریہ رفتم سمت خونہ حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درستشد😭، اشڪ تو چشمش حلقہ زد و گفت: "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
#شهید_حسین_معزغلامـی ❤️
#صرفاجهتاطلاع🌱
خیلیها
چادرینیستنامانجیبن!،
خیلیهام
ریشونیستناماشهیدن…🕊✨!
#باطنقشنگخیلیحرفه...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍄°°°
#تلنگر 🖐🏻
تو فضاےِ مجازے ؛
جوانِ حزب اللھۍ و
افسرِ جنگِ نرم! 😎
.
اما در فضاے واقعۍ
نمازِ صبح پَر..!
.
+ نماز کھ رد بشه و..
قبول نشہ ؛ همه ےِ ..
اعمالت،رد میشہرفیق!
#بهخودمونبیایم ❕
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حاج_قاسم
کاشمیتونستمروبهرویآیینه
بهقلبماشارهکنموبگم
-اینقلبمصداقبارز''القلبحرمالله''ست
دِآخهمشتی
خدااینقلبرودادهتابا
حبآقامحسینپربشھ'
نهحباینواون…!🌿🖇
#حواستوبده…!
#حاجقاسمباشیم'
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
|🍓🍀|
.
.
چـِہ افــٺخٰارۍ
بٻشٺر از اٻنکـہ
جۿادِ|ٺۅ ۏاسہ
حَرمـ🌿باۺـــه ••
••🌱••
°جانبہکفانِمعرکهـ|🤚🏻
•بہانتظارمنتقم
°منتظراشارهـاند
•بسـیجیانِجاننـثآر... :)♥️
.
.
|🕶| #چریڪۍ