#طنزجبهه😂🤣
خدایا مارو بکش😅
آن شب یکی از آن شبها بود؛ بنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچهها مانده بودند که شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه کرد: «آتش🔥 جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»😅🤗
نوبت دومی بود، همه هم سعی می کردند مطالب شان بکر و نو باشد، تأملی کرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت🤗 و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بکش…»
دوباره همه سکوت کردند 😐و معطل ماندند که چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار 🐍و هم بکش!»
بچهها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیش تر صبر کرد، بعد که احساس کرد خوب توانسته بچهها را بدون حقوق سرکار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»😂😂
↯☺️💖 #چآدرانهـ
+میگما شماچرا تو
این گرما و سرما
چادرمیپوشید:)♥️!؟
-تو چرا ماسڪ میزنی؟!😷🍭
+خٻ!من برای حفظ سلامتی
خودم و دیگران ماسڪ میزنم
تا بیمارنشم و به دیگران هم
منتقݪ نڪنم⛅️💕؛)
-منم مثݪ توام:)🌻✨
+چطور؟؟!
-منم چادر میپوشم تا
از خودم دربرابر بیمارے
شهوت بعضی مردان
مراقبت ڪنم🌈💜
چادرمیپوشم تا از زندگی
دیگران هم مراقبت
کنم که مبادا ساختمان
زندگیشون فروبریزھ🌸🏗
❥︎-------------|🦋✨|-----•°
✨ قسمت #شانزدهم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
ــ درسته...ولی میدونید!!
آخه کسی نیست کمکم کنه😔خانوادم هم که راضی نمیشن اصلا...😞مادرم که میگه چادر چیه و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن ...😥 شما کسی رو پیشنهاد نمیکنید که بتونم ازش بپرسم و کمک بگیرم و بتونه تو انتخاب چادر بهم یقین بده؟!
ــ چه کسی میخواید بهتر از خدا؟!
ــ منظورم کسی هست که بتونم
ازش سوال بپرسم و جوابمو بده 😕
ــ از خود خدا بپرسید ...
قرآن بخونید...
ــ اما من عربی بلد نیستم😐
ــ فارسی بلدین که؟! از خدا کمک بخواین... نیت کنین و یه صفحه رو باز کنین و معنیشو بخونین... حتما راهی جلو پاتون میزاره... البته اگه بهش معتقد باشین
ــ باشه ممنون😕
گیج شده بودم.
نمیدونستم چی میگه...😣
آخه تو خونه ما قرآن یه کتاب دعا بود فقط ...نه یه کتابی که بشه ازش کمک گرفت😕😣
رفتم خونه و
همش تو فکر حرفاش بودم...
راستیتش رو بخواین با حرفهای امروزش بیشتر جذبش شدم😔😢آخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطای کتاب خونمون پیدا کردم و آروم بردم تو اتاق
قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم :
خدایا🙏من نمیدونم الان چی باید بگم و چیکار کنم😕آداب این چیزها هم بلد نیستم😔 ولی خودت میدونی که من تا حالا گناه بزرگی نکردم😢 خودت میدونی که درسته بیچادر بودم ولی بیبند و بار نبودم😢خودت میدونی که همیشه دوستت داشتم😢خدایا تو دوراهی قرار گرفتم.😔 کمکم کن...خواهش میکنم ازت 😔😢
یه بسم الله گرفتم و قرآنو باز کردم.
سوره نسا اومد 📖
ولی از معنی اون صفحه چیزی سر در نیاوردم. گفتم خدایا واضح تر بگو بهم😔
و قرآن رو دوباره باز کردم
🌟سوره نور اومد
که تو معنیش نوشته بود :
🌼ایپیامبر! به زنان مؤمنه بگو :
دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاه هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را به جز آن مقدار كه نمایان است، آشكار ننمایند و (اطراف) روسریهای خود را بر سینهی خود افكنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود
باز هم شکی که داشتم
تو چادری شدن برطرف نشد😔
گفتم خدایا واضح تر😢🙏من خنگ تر از این حرفاما😢و قرآن رو دوباره باز کردم.
🌟اینبار سوره احزاب اومد
معنی اون صفحه رو
خوندم تا رسیدم به آیه 59
✨یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا✨
✨ای پیامبر! به همسران
و دخترانت و زنان مؤمنان بگو : جلبابهای خود را بر بدن خویش فرو افكنند این كار برای آن كه مورد آزار قرار نگیرند بهتر است.✨
جلباب؟!؟!؟!🙄
جلباب دیگه چیه؟!😯😯
سریع گوشیم رو
برداشتم و سرچ کردم جلباب...🔍
💥دیدم جلباب در زبان عربی به پارچهی سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچهای که زنان روی لباسهای خود میپوشند...
اشک تو چشمام حلقه زد😢😔
گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر بهت بگه دوست داره توی چادر ببینتت؟!😢
تصمیمم رو گرفتم..
من باید چادری بشم...😍☝️
ادامه دارد...
پن : ✨قسمت قرآن باز کردن و اینا برگرفته از یه ماجرای حقیقی بود و اتفاق افتاده برای یه خانمی...✨
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
✨ قسمت #هفدهم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
تصمیمم رو گرفتم...
من باید چادری بشم😍😊
حالا مونده راضی کردن پدر و مادر😕
هرکاری میشد کردم تا قبول کنن...
ازگریه و زاری تا نخوردن غذا ولی فایده نداشت😐و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت✨اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن و گفتن :
ــ یه مدت میزاره خسته میشه
فعلا سرش باد داره و از این حرفها😒
خلاصه امروز اولین روزیه که
با چادر وارد دانشگاه میشم☺👌
از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن😳😐نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم😊و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران🍃وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد :
ــ وای چه قدر ماه شدی گلم😍
ــ ممنون☺️
ــ بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟!😯
ــ خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه 😂خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه؟😐
ــ اره... با کمال میل😊
در همین حین بودیم که
زهرا خانم وارد دفتر شد و :
ــ به به ریحانه جان...
چه قدر چادر بهت میاد عزیزم☺
ــ ممنونم زهرا جان😊
ــ امیدوارم همیشه قدرشو بدونی
ــ منم امیدوارم...
ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن😒
زهرا رو کرد به سمانه و گفت :
سمانه جان آقاسید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پروندهی اعضای جدید رو بگیره... من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده😊
ــ چشم زهراجان برو خیالت راحت☺
زهرا رفت و من و
سمانه تنها شدیم و سمانه گفت :
ــ خب جناب خانم مسئول انسانی😆
این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به آقاسید😉
یهو چشمام یه برقی زد
و انگار قند تو دلم آب شد😯😊🙈
آقاسید اومد و در رو زد و صدا زد:
ــ زهرا خانم؟
سریع پرونده هارو
برداشتم و رفتم بیرون : 🏃♀
ــ سلام😊
سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست چند قدم عقب رفت و همونطوری که سرش پایین بود گفت : 🗣
ــ علیکم السلام...
زهرا خانم تشریف ندارن؟!😯
ــ نه... زهرا امتحان داشت
پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون😏
یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت :
ــ اِااا...خواهرم شمایید😊
نشناختمتون اصلا... خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین و چادر رو انتخاب کردین☺انشاءالله واقعا ارزششو بدونید چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر..هیچی...🙊
حرفشو خورد و نفهمیدم
چی میخواست بگه و منم گفتم :
ــ انشاءالله... ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون😊
ــ خواهش میکنم. نفرمایید این حرفو
دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود 😐😔پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم
ادامه دارد ...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
✨ قسمت #هجدهم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
با دیدن انگشترش 💍
سرم درد گرفته بود و بدنم سرد شده بود😞و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد😢 بهش زل میردم و رفتنشو نگاه میکردم
با صدا زدن سمانه
به خودم اومدم که گفت:
ــ ریحانه؟! چی شدی یهو؟!😟
ــ ها؟! هیچی هیچی😕
ــ آقاسید چیزی گفت بهت؟!😯
ــ نه. بنده خدا حرفی نزد😕
ــ خب پس چی؟!
ــ هیچی... گیر نده سمی😒
ــ تو هم که خلی به خدا 😐
خلاصه یکم تو بسیج موندم
و بهتر که شدم آروم آروم سمت کلاسم رفتم و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن🙄فهمیدم درباره منه ولی به روی خودم نیاوردم😏پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن😯😳اما امروز واقعا همه پسرها هم با احترام کنارم حرف میزدن😌و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون کمتر شده بود☺نمیدونم شایدم میترسیدن ازم😂
ولی برای من حسخوبی بود😊
خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم.
ــ یکی میگفت :
حتما میخواد جایی استخدام بشه😐
ــ یکی میگفت :
حتما باباش زورش کرده چادری بشه😑
و خلاصه هرکی یه چی میگفت ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم😏
یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم😊
تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم.🙁و فقط مینا کنارم مونده بود. ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد😑
توی خونه هم که بابا و مامان😐😐
.همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد...😏راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد😐یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کاراش.😤فقط اقا سید تو ذهنم بود✨شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم😕
تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت :
ــ دخترم...
عروس خانم.
پاشو که بختت وا شد😄
با خواب آلودگی یه چشممو باز کردم
و گفتم باز چیه اول صبحی؟😯
ــ پاشو... پاشو که
برات خواستگار میخواد بیاد😊
ــ خواستگار؟!😲 امشب؟؟؟😨
ــ چه قدرم هوله دخترم😄😄نه اخر هفته میان☺
ــ من که گفتم قصد ازدواج ندارم😒
ــ اگه به حرف باشه که
هیچ دختری قصد ازدواج نداره😃
ــ نه مامان اگه میشه بگین نیان😕
ــ نمیشه😡باباش از رفیقای باباته😐
ــ عههههه...شما هم که هیچوقت
نظر من براتون مهم نیست😧😞
ــ دختر خواستگاره دیگه.
هیولا نیست که بخورتت تموم شی😐
خوشت نیومد فوقش رد میکنیش
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
#تلنگر ⚠️
تاحالاازکسیسیلیخوردی🤔
چقدردردداشت..😑
چقدگریه کردی..😭
دلت شکست💔
چقدغصهخوردیکه
حقتسیلینبوده😕
حقتدلهشکستتنبوده😢
باخودتگفتیچراسیلیزدبهم😪
خوباونیکهزدتوصورتتیکنفربود
همونیکنفربااونسیلیشچقددلخورت
کرد ،ناامیدت کرد😟
حالافکراینوبکن
هروزچندهزارنفردارنباکاراشون
بهصورتامامزمانسیلیمیزنن👋🏻
امامزمانخونگریهمیکنه
دلش
چندبارشکسته...💔
نمیشهبشماری
اماناامیدنشده
بازمبهمونامیدداره
شکایتمونوپیشهخدانمیبره...
نمیگهناامیدشکردیم
هنوزمبهمونامیدداره
ناامیدش نکنیم😇
"اللهمعجللولیکالفرج"
تعجیل در فرج امام زمان عج گناه نکنیم
🌸⃟اًّلًّلًّهًّمًّ عًّجًّلًّ لًّوًّلًّیًّکًّ اًّلًّفًّرًّجًّ🌸⃟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#یا_زھــــــࢪا🌱🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دادا احـمـد شــہـادتـٺ مـبـارڪ🖤
هـواے مـا رو هـم داشـتـہ بـاش:)
آقا جان تمام این سالها که درســـ📖ــــ خواندیم:
"دبیر ریاضی📝" به ما نگفت که حد غربت تو وقتی شیعیانت به گناه⛔️ نزدیک می شوند بی نهایت است
"دبیر شیمی📝" نگفت که اگر عشق و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند ،شرایطــ😍 ظهور تو مهیا می شود
"دبیر زیست📝" نگفت که این صدای تپش قلب نیست صدای بی قراری دل برای مهدیست💔..!
"دبیر فیزیک📝" نگفت که جاذبه زمین اشک💦 های غریبانه ی توست..نگفت که جاذبه ی زمین🌎 به همان سمتیست که تو هستی
"دبیر ادبیات📝" از عشق مجنون به لیلی ، از غیرت فرهاد گفتـــ😐ــــ ، اما از عشق شیعه به مهدی، از غیرتش به زهرا(س) نگفت
"دبیر تاریخ📝" نگفت که اماممان امسال سال چندم غربتش است و اینکه نگفتــ😕 غربت اهل بیت علی(ع) از کی شروع شد و تا کی ادامه دارد
"دبیر دینی📝" فقط گفت که انتظار فرجــ از بهترین اعمال👌 است اما نگفت که انتظار فرج یعنی گناه❌ نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین اعمال است
"دبیر عربی📝" به ما یاد داد که مهدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است!
اما نگفت که مهدی خاص ترینـــ🌺اسم خاص است که تمام غربت و😭 تنهایی را پذیرا شده است
فدای غربتت آقایمن❣😔
کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : کارگران مشغولند به کار احداث ضریح
کاش روزی بنویسند🖌 به دیوار بقیع : چند روزی مانده به اتمام ضریح
کاش روزی بنویسند 🖌به دیواربقیع : مهدی فاطمه آید، به تماشای ضریح
کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : عید امسال، نماز ، صحن بقیع
کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : فلش راهنما ⬅️
#اللهم_عجل_لـولیڪ_الفرج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❁﷽❁
#تلنگر
🔔
ایانسان؛ یادتباشد؛
اگروارد دوزخشدۍ🌋،
از‹تلخے عذاب›🔥
به #خداشڪایتنڪن🚫
اینهـمان...👇🏻
" #شیرینے گناهی"
استڪهدردنیا ازآن
لذتمیبردی..!!‼️🍃
#افکار_مثبت
🌿• زندگی دشمن شما نیست
اما
طرز فکرتان
میتواند دشمن شما باشد!
#انگیزشی🌱
به بزرگی آرزویت نیندیش
به بزرگى کسى بیندیش
که میخواهد
آرزویت را برآورده کند
براى برآورده شدن
آرزوهایت
خدا کافیست......
جاده_خاڪۍ:
وایساوایسا
تاهستیمیهتلنگریمبزنیم...
بهــــــ دانشجوها
بهــــ دانشآموزان
براےاینکہتودرسبخونے📚
شهید دادیم ها!!
یهیاعلےبگو...
اگه عقبی برو درستو بخون📚
گوشیواجبنیستا...
بچهبسیجیوانقلابیبودن
بههیاترفتنخالینیس
توهمهجبهههابجنگحتیجبههعلم...
صلواٺ بفرسٺ رفیق...🌱
.
.
#تلنگر🌱
گفت:باز هم شهید آوردن؟
یک مشت استخوان
شب خواب دید در یک باتلاقه!
دستی او را گرفت...✨
گفت:کی هستی؟
گفت:من همان یک مشت استخوانم..!!
#شهدا_دستگیرند🌹
#انگیزشی
از هرچی حس کردی
انرژی منفی داره
فاصله بگیر
لازم نیست
به کسی درباره اش توضیح بدی
چون زندگی خودته
《🌗💛》
شهدای حزب اللهی
شهید احمد محمد مشلب
(غریب طوس)
تاریخ تولد:۱۳۷۴/۶/۹ محل تولد:لبنان- نبطیه
تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۱۲/۱۰ محل شهادت:سوریه-حلب
فرازی بر وصیت نامه شهید
(وبه دختران مسلمان!اینکه مراقب حجاب خود باشید اینکه مهمترین چیز است.در اجتماع ما کسی به فکر رعایت حجاب و اخلاق نیست،ولی شما به فکر باشید و زینبی برخورد کنید. سه چهارم دختران در حال حاضر حجابشان حجاب نیست و چیزهایی که می پوشند واقعا حجاب نیست.ممکن است عبا بپوشند ولی عبایشان دارای مد و زرق و برق است که من برای اولین بار است که میبینم و حجابشان،حجاب نیست..چرا ما داریم به این سو میرویم؟؟برخی حجاب دارند ولی بدن نما یا حجاب دارند اما به مردان نگاه می کنند باید به زمین چشم بدوزنند و احترام عبایشان را نگه دارند......ما باید از حضرت زهرا سلام الله علیها الگو بگیریم که به گونه ای بود که جز امام علی علیه السلام کسی او را نمی دید......عده ای حجاب دارند اما با مدل روز و،صورت آرایش کرده )
#خدا
#خنده تاخاڪریز😂
اسیرشدهبود⛓
مأموࢪعراقےپرسید:اسمتچیه؟!😡
- عباس😊
اهلڪجایے⁉️
- بندࢪعباس😁
اسم پدࢪتچیه👀
- بهشمیگنحاجعباس🌱
ڪجااسیرشدے؟!
- دشتعباس!🦋
افسرعراقےڪهڪمڪمفهمیدهبودطرف
دستشانداختهونمےخواهد🤦🏻♂
حرفبزندمحڪمبهساقپاےاوزدوگفت:
دروغمےگویے!😡
اوڪهخودࢪابهمظلومیتزدهبودگفت:🥺
- نهبهحضرتعباس(؏) !!😂😂😂
#خندهحلال👀
「🥀✨」
.
•
بھشگفتم '
چندوقتیہبہخاطراعتقـٰاداتممسخرممیکنن :)
بھمگفـٺ:
برایِاونایےکہاعتقاداتتونرومسخرھ
میکـنن؛ دعاکنیدخدابہعشق 'حسین' دچارشونکنھ . .♥️🌱'!
+میگمغریبترازحسینسراغداری..؟!🥀
-آره..(:🙃🍃
+خببگوکی..!!🙄
-مهدیفاطمه..(:💔
سلام علیکم
دوستان خودتون در جریانید که از کانال ما سوءاستفاده شد!
کانال ریزش کرد و خیلی اتفاقات دیگه که خودتون مشاهده کردین🍃
از کسایی که طرفدار کانالمونن و خیلی وقته باهامونن انتظار داریم که کمکمون کنند که دوباره به روند قبلی برگردیم😔
بنر کانال رو من ارسال میکنم و لطفاااا برامون تبلیغ کنید😍
#ازقدیمیابیشترانتظارداریم😌😍