eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
478 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
😆 از بچه هاے خط نگهدار گردان صاحب زمان الزمانـ(عج)بود😎 .ميگفتند شبے به كمين رفته بود كه صداے مشكوکے شنيد. با عجله 🏃 به سنگر فرماندهے برگشت و گفت: بجنبيد كه عراقـے‌‌اند گفتند: شايد نيروهاے خودی باشند؟🤔 گفته بود: نه بابا با گوش‌هاي خودم شنيدم که عربے سرفه می‌کردند😂 😂 ☺️
🙃 . رفیقم مےگفت لب مرز یہ داعشےرو دستیگیر کردیم⛓ . داعشے گفت تــا ساعت¹¹ من رو بکشید تـا نهار رو با رسول خدا و اصحابش بخورم!🥘😌😒 . اینام لــج ڪردن ساعـت‌² کشتنش👊🏻گفتـن حالا برو ظرفاشون‌رو بشــور😂💪 بہ وَقت عاشِقے🥀
اسیڕشدھ بود!😲 مأموڕعراقے پرسید: اسمٺ چیه؟!🤨 - ؏باس😊 اهڸ کجایے؟!🌱 - بݩدر ؏باس☺️ اسم پدرٺ چیھ؟!🌸 - بهش میگݧ حاج ؏باس!😄 کجا اسیڕ شدی؟!⁉️ - دشٺ ؏باس!😄 افسر عڕاقی کھ کم کم فهمیدھ بود طرف دسٺش انداخته و نمی خواهد❗ حرف بزݩد محکم به ساق پاے او زد و گفت: כروغ می گویی!😠 او کھ خود را بھ مظلومیت زدھ بود گفٺ:🥺😞 - نه به حضرت ؏باس (ع) !!😄😄😄😄
🙈😂 تازه اومده بود جبهه یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید: وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟ اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده شروع کرد به توضیح دادن: اولاْ باید وضو داشته باشی بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی: اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین😶🌿 بنده خدا با تمام وجود گوش میداد ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت: اخوی غریب گیر آوردی؟😶 😶😂😂 🍃
•[ 😂🤣 من چقدر خوشبختم😁😂 قبل از عملیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به همرزمامون خبر بدیم... ڪه تڪفیریا نفهمن... 🤔🤔🤔 یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون بلند گفت: آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم بدونید دهنم سرویس شده😅]•
🙈😂 تازه اومده بود جبهه یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید: وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟ اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده شروع کرد به توضیح دادن: اولاْ باید وضو داشته باشی بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی: اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین😶🌿 بنده خدا با تمام وجود گوش میداد ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت: اخوی غریب گیر آوردی؟😶 😂😂😁😂
😂🤣 🦗 بذله گویی و شوخی های علی رضا کوهستانی نظیر نداشت، طوری بود که آن شوخی ها هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود. یک روز در فاو نشسته بودیم. درهمان اروژانس خط اول، با علی رضا چای می خوردیم. یک لحظه هر دویمان متوجه شدیم که یک مگس روی لبه ی لیوان چای علی رضا نشسته. همین طور خیره به مگس بودیم. مگس روی لبه ی لیوان راه رفت و راه رفت تا این که یک دفعه مثل این که سر خورده باشد، افتاد توی لیوان علی رضا. علی رضا هم برگشت گفت: - نگاه کن! می رود روی جنازه ی عراقی ها می نشیند و غسل میت اش را می آید توی چایی ما انجام می دهد.😂😂 ۱۰۰صلوات_ازاده
😂🤣 "نمی شه....به هیچکس انتقالی نمی دیم. اگه شما از اینجا برید پس کی باید خمپاره و کاتیوشا بریزه روی سر دشمن؟" به همین خاطر انتقالی از تیپ ذوالفقار شده بود آرزو یک روز که در طبقه پنجم ساختمان شهید ناهیدی بودیم ، یکی از بچه‌ها سطل آب کثیفی را از پنجره ریخت پایین که بر حسب اتفاق حاج عباس برقی آنجا بود و پاشیده شد روی او 🤢 حاجی هم تا نگاهی به بالا انداخت، فهمید این گند کاری کار کی بوده ، همان روز اخراجی او را از تیپ ذوالفقار داد با این اتفاق فکر تازه‌ای به ذهن مون رسید تا از آنجا انتقالی یا اخراجی بگیریم 😉😅 یک قالب سنگین یخ را به هر طریقی که بود تا طبقه پنجم بردیم و از آن بالا انداختیم جلوی پنجره فرماندهی تیپ ، ولی خبری نشد هر چه دم دست بود از آن بالا انداختیم، که دست آخر حاج عباس از همان پائین داد زد "اگه خودتون رو هم از اون بالا بندازید پائین ، اون اشتباهی رو که کردم و رفیق تون رو اخراج کردم دیگه مرتکب نمیشم😌😂 نشد که نشد🙁😅
😂🤣 خدایا مارو بکش😅 آن شب یکی از آن شب‌ها بود؛ بنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچه‌ها مانده بودند که شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه کرد: «آتش🔥 جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»😅🤗 نوبت دومی بود، همه هم سعی می کردند مطالب شان بکر و نو باشد، تأملی کرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت🤗 و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بکش…» دوباره همه سکوت کردند 😐و معطل ماندند که چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار 🐍و هم بکش!» بچه‌ها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیش تر صبر کرد، بعد که احساس کرد خوب توانسته بچه‌ها را بدون حقوق سرکار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»😂😂