#منتظـرانـــہ •ღ•
عزیزےمیگُفت:💌✨
هروقٺاحساسڪردیداز
امامزمان👑🌿
دورشدیدودلتون
واسهآقاتنگنیسٺ💔
ایندعاےکوچکروبخونید🔖
بخصوصتوےقنوٺهاتون🤲🏻:
لـَیِّـنْ قَـلبےلِـوَلِـیِّ أَمـرِڪ💛✨
یعنیخداجون••|📒|••
دلموواسہاماممنرمڪن . . .♥🌱
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
خوشآحالِرگهایۍ؛
کھچاےهاےموکبت
درآنجریاندارند…(:!
-حُـسین♥️
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲┊ #پستـــــاینستاگࢪام
مردم از جدایے💔
#حاج_محمود_کریمی
#اربعین
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
هرگزگرهامازعَلَمتواشدنینیست
غیرازتوڪسیدردلمنشجاشدنینیست
ازنوڪربدهمڪهبپرسندبگوید
ارباببهخوبیتوپیداشدنینیست
#شاه_سلام_علیک❤️🤚🏻
#حسین_سلام_علیک💚🤚🏻
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
[ فَکَیْفَاَصْبِرُعَلیفِراقِکَ ]
برفراقتچگونهصبرکنم ...
#آھ
کاششیخعباس
جاییدرمفاتيحالجنان
ذکرتسکینِ
فراقِ#کربلا رامینوشت(:...💔🍃
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
24482533e6ae84bf7e1dafa4506c3460142433bb.mp3
4.29M
#احلےمنالعسل🌿
روایتگرۍ بسیار تاثیرگذار
#حاجحسینیڪتا
درمورد شھید شدن..💔:))
#خیلےقشنگُونابه☺️👌
🦋|─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
02 احب الله من احب حسینا ahaballah-Fosooli Sib Sorkhi.mp3
13.07M
#اربعین
🎶احب اللّہ من احب حسینا...
⏯ #استودیویے
🎤 #حسین_سیب_سرخی
🎤 #محمد_فصولے
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🥀🍂
نشدم لایق دیدار....
بهم ریخته ام...🙂💔
#اربعین
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
ذکر لبم فقط
این جمله میشود...
یادش بخیر
سال پیش،
این موقع ها حرم:)
#جاموندیم...🥀
|
#مــا_ملـت_امــــــام_حسیـــ❤️ـنیم
#شہید_عبـــاس_دانشـگر 🖤
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
#تلنگر
تو #گناه نکن
ببینخداچجوری
حالتوجامیاره...✨
زندگیتروپرازوجودخودشمیکنه...🔆
عصبی شدی؟
نفس بکشبگو: بیخیال،چیزیبگم،
امامزمانناراحتمیشه..
دلخورتکردن؟
بگو:خدامیبخشهمنممیبخشمپسولشکن...
تهمتزدن؟
آرومباشوتوضیحبده〰️
بگو: به ائمههمخیلیتهمتا زدن...
کلیپوعکسنامربوطخواستیببینی؟
بزنبیرونازصفحهبگو:مولامهمتره...
نامحرمنزدیکتبود؟
بگو:مهدیزهرا(عج)خیلیخوشکلتره✨
بیخیالبقیه
و...
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
#اربعین_استورے💔😔
حال نوکرت تعریفی ندارد اما...
غصه مرا نخور،به زائرهایت برس:)
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
⛔️ چرا گروه یا ڪانالِ تلگرامِ فلانے جمعیتش زیاده؟؟! چرا من نه؟!
⚠ اگه ذهنمون مدام درگیرِ این سوالات هست و حرص میخوریم، یه فڪرے به حال خودمون بڪنیم. بدجور گرفتار #حسادت هستیم.
📣📣... حَسَد رو جدّے
#براےخداڪارکنیم...🦋
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشڪچشمانمسرازیراستاینشبهاولے
غصہےمنرانخور،آقابہزُوارَتبرس(:💔
-رفقاےعࢪاقے...
#شرح_دلتنگے🥀
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
ﺗـااربعین🖤
ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ...
ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﮑﻨﺪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻤﺎﻧﻢ !
ﻧﮑﻨﺪ ﺑﻐﺾ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻏﻢ🥀
ﻧﻪ ﺑﺒﺎﺭﺩ
ﻧﻪ ﺑﮑﺎﻫﺪ
ﺍﺑﺪ ﺍﻟﺪﻫﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ؟
؟ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺷﮏ ﻧﺮﯾﺰﻡ ؟
ﻧﮑﻨﺪ ﮐﺮﺏ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ ﻧﺪﻫﯽ🕌
ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺭﺑﺎﺏ ؟
نکند باز بمانم ؟
ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺣﺮﻡ
ﺍﻫﻞ ﺣﺮﻡ
ﻣﯿﺮ ﻭ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ؟😭
ﻧﮑﻨﺪ
ﭘﺎﯼ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺣﺮﻣﺖ ﺑﺎﺯ ﺑﻤﺎند👣
ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﺁﻫﺶ؟
ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ🥀
ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﮑﻨﺪ ﺩﯾﺮ ﺷﻮﺩ ﺟﺎ بمانیم.
نکند دیر شود جا بمانیم ...💔
•السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
مداحی آنلاین - چقدر سخته که چهل روز جدا باشی - میرداماد.mp3
2.36M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
چه سختہ فراغ و دورے
چهل روزه قلبم بیقراره
#اربعین
#سیدمهدےمیرداماد
♡| ڪپے با ذڪر صلوات آزاد |♡
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
●
نبودنٺ را
با ساعٺشنۍ
اندازھ گرفتھ ام..
یڪصحرا گذشتھ است!💔
●
#السلامعلیڪیابقیھاللہ💕
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🌱
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
[💧~نشوندادنِ تصـویرامامخامنہاے
توے شبکہ هاے ماهوارهاے
بینُ المللی ممنوع اسـت چرا؟
چون یک دختر آلمانے فقط با دیدنِ
چھره آقـا مسلمان شد![🤓♥️]
#جانمفداےرهبر🌿
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
〔رفیـقحواسٺباشھ،خداییهسٺکهمیبینھ ♥️〕
┇⤶⊗ممکناستڪسیباخیراٺ و حسناٺ بسیاريواردمحشرشود،اماچونحقالناس
بهگردنِاوست،کارشپیچیدهمیشود!🔐
بهیکے ناسزا گفتھ ،بھ یکےتهمٺ زده؛
مالِدیگریراخورده...
.
درنتیجهازحسناتاینفردکممیشودوبه
صاحبانحقدادهمیشود،تاراضیشوند!
واگرحسناٺویکافےنبود،گناهِ طلبکاران
برگردنِویمیافتد!
.
چنینڪسیدرنگاهِپیامبـراسلآم"مفلس"اسٺ┇🙃
.
#آیٺاللهعالے:)
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
تلنگرانه💡
🔸اگر به جای گفتن:
دیوار موش دارد و موش گوش دارد، بگوییم:
"فرشته ها در حال نوشتن هستند..."
🔸نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم، "مراقبت خدا" را در نظر دارد!
🔺قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم:
بچه را ول کردی به امان خدا !
ماشین را ول کردی به امان خدا !
خانه را ول کردی به امان خدا !
🔺و اینطور شد که "امانِ خدا" شد: مظهر ناامنی!
ایکاش میدانستیم امن ترین جای عالم، امانِ خداست ❤️
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
- حاجحسینیکتا:🌱
بچههابهخودتونسختبگیرید . . !
که اون دنیا بهتون سخت
نگیرن ، به خودتون سخت
بگیرید که خدا راحت بگیره💔
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
مطمئن باش کسی قادر نیست
منو از عشق تو برگردونه...♡
#ما_ملت_امام_حسینیم
#حب_الحسین_یجمعنا
#به_تو_از_دور_سلام
#مقام_معظم_دلبری
#اربعین
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
●
#منبرمجازے💥
سبحاناللھ یعنۍ :
تو از هرعیبۍ منزهۍ؛ خدا
●
نڪنھ...
بھ زبونبگیم؛سبحاناللھ
اماقلبموناز رفتارِخدا؛شاڪۍباشه!
●
یقینبھ سبحاناللھ..
راهدرگیرۍبندهبا"خدا"رو میبنده!
●
#استادشجاعۍ✨
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
💔
تو چی داری غیر از امام حسین علیه السلام؟
یکبار داد زدی مثل حضرت رقیه سلام الله علیها
بعد بگی حسین به خرابه ی وجود من نیومد؟!
#استاد_پناهیان
#پای_منبر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
#به_وقت_رمان😉 بریـم بـرای پــارت هشتم😌👇 ادامه پارت دیروز
#به_وقت_رمان😉
بریــم بـرای پــارت نهـم🤗👇
ادامه پارت دیروز
✨دختر بسیجی
°•|پارت نهم|•°
وسط باغ تاریک وایستادم و سرم رو بالا گرفتم تا قطرات ریز بارون به صورتم شلتق بزنن و تن داغم رو خنک کنن.
برای اینکه دوباره با سایه تنها نباشم و از خود بی خود نشم از باغ بیرون زدم و با نشستن توی ماشینم به سمت آپارتمانی که
خونه ی مجردیم توش بود حرکت کردم.
خوشبختانه سایه این بار با ماشینش اومده بود و نیازی نبود که من بخوام برسونمش.
با رسیدنم به خونه دوش گرفتم و بعد از خوردن مسکن رو ی تخت افتادم و خیلی زود خوابم برد.
*صبح شنبه بود و آغاز یک هفته ی کاری دیگه!
همون ابتدای ورودم به شرکت نازی خبر داد که پرهام اتاق آرام رو عوض کرده و خودش برای خوابوندن چک به حساب شرکت به بانک رفته.
مدتی از نشستنم پشت میز کارم نگذشته بود که خانم رفاهی بعد در زدن و اجازه من وارد اتاق شد و ازم خواست زیر برگه های مربوط به پرداخت بیمه ی کار گرا رو امضا کنم.با تموم شدن کارم و امضای تمام برگه ها خانم رفاهی که جلوی میزم وایستاده بود پوشه رو از جلوم برداشت و پوشه ی دیگه ای رو روی میز گذاشت و بازش کرد.
با تعجب پرس یدم:مگه اینم هست؟
_ این مال پرداخت حقوقاست.
_مگه شما مسؤولشی؟
_نه! خانم محمد ی مسؤل ای ن کاره ول ی وقتی دید من برا ی گرفتن امضا اومدم پیش شما ازم خواست مال اونم بیارم تا امضا کنید .
_اینو بهش بد ین و بهش بگین خودش بیاد و کارش رو انجام بده.
خانم رفاهی که نزدیک به نه سال بود توی شرکت ما کار می کرد و من براش احترام قائل بودم بعد گفتن چشم پوشه رو برداشت و از اتاق خارج شد.
یه جورایی هیجان داشتم که قرار بود برا ی گرفتن امضا بیاد و از کل کل کردن باهاش لذت می بردم.
تقه ای به در خورد و من که می دونستم خودشه ساکت موندم و چیزی نگفتم و چند لحظه بعد صداش رو شنیدم که وقتی
جوابی نشنید رو به کسی که حدس میزدم منشی باشه پرسید :آقای رئیس داخله؟
دوباره در زد که این بار جوابش رو دادم و او با بفرمایید من وارد اتاق شد و بعد سالم کردن در رو پشت سرش بست و بدون هیچ حرفی به سمتم اومد و پوشه ی توی دستش رو روی میز و مقابل من گذاشت و بازش کرد.
با بی شرمی به صورتش چشم دوخته بودم و محو چشمای رنگیش شده بودم.
من هر بار او رو از فاصله دور دیده بودم و هرچند چشماش برام از اون فاصله هم جذاب بودن ولی فکر نمی کردم تا ا ین حد من
رو جذب خودش بکنه.
بی خیال از نگاه خیره ی من که بی شرمانه بهش زل زده بودم و براندازش می کردم یه قدم به عقب برداشت و منتظر امضای من موند.
با این حرکتش نگاهم رو ازش گرفتم و به برگه ی رو ی میز نگاه کردم و رو بهش گفتم:خب؟... نمی خوا ی توضیح بد ی این چیه؟
_همانطور که روی سر برگش نوشته شده می زان حقوق مهر ماه کارمندا و کارگراست به اضافه مقدار ساعت کارشون و بقیه چیزا
که در صورت تایید شما به حسابشون واریز می شه و بهشون فیش می دیم.
نگاهم رو از صورتش گرفتم و مشغول بررسی اعداد و ارقام شدم تا مطمعن بشم مشکلی ندارن و در همون حال گفتم:یه مقدار
کارم طول می کشه اگه خواستی می تونی بشینی.
بدون هیچ حرفی و از خدا خواسته روی مبل نشست و یه پاش رو رو ی پای دیگه اش انداخت و به دستاش روی زانوش خیره شد.
✨دختر بسیجی
°•| پارت نهم|•°
به پرروییش لبخند زدم و بی خیال به ادامه ی کارم رسیدم.
خیلی دوست داشتم تو ی حساب و کتابش اشتباه کرده باشه تا حسابش رو برسم برا ی همین با دقت بیشتری همه چیز رو بررسی
کردم ولی همه چی درست و دقیق بود بدون هیچ گونه کم و کسر ی.
با دیدن اسم خودش و دوتا کارمند تازه استخدام شده گفتم:تو و سبحانی و رادمهر تازه یه هفته سر کار بودین با این حال
حقوقتون محاسبه شده! چه توضیحی داری؟
_طبق قرار داد همه ی کارمندا و کارگرا یه ماه اول رو حقوق ندارن ولی ما فقط یه هفته است استخدام شد یم و من فکر کردم
حقوق این یه هفته داده بشه و ماه بعد که یک ماه کامله حقوقمون نگه داشته بشه البته اگه شما صالح بدونین و اجازه بد ین.
فکر بد ی نبود برای همین حرفی نزدم و آخرین ورق رو هم امضا کردم و همراه با بستن پوشه گفتم:این کارش تموم شد.
با این حرفم از جاش برخاست و پوشه رو از رو ی میز برداشت.
به پشتی صندلیم تکیه دادم و گفتم :دوست ندارم هیچ یک از کارمندا کارش رو رو ی شونه ی د یگری بندازه بنابراین همیشه
خودت کارت رو انجام می د ی.
با گفتن چشم به من پشت کرد و خواست به سمت در بره که بی دلیل بهش توپیدم:من بهت اجازه دادم بری؟
به سمتم برگشت و با تعجب گفت :ببخشید فکر نمی کردم چیز دیگه ای مونده باشه.
_مونده!.... اینکه فردا مش باقر نمیاد و من هم مهمون دارم و تو باید کار مش باقر رو انجام بد ی.
...................._
_حالا می تونی بر ی.
از اتاق خارج شدو من مجبور شدم به خاطر دروغی که یهویی برا ی اذیت کردنش به ذهنم رسیده بود مش باقر رو بخوام و بهش مرخصی اجباری بدم.
بعد قانع کردن مش باقر و خوردن چایی ای که با خودش آورده بود از اتاقم خارج شدم و رو به منشی پرس یدم پرهام برگشته یا نه
و وقتی گفت برگشته به سمت اتاقش پا تند بدون در زدن در اتاق رو باز کردم ولی با دیدن پرهام و دختر کارمند در حال بو سه گرفتن، سریع در اتاق رو بستم.
می دونستم دختره روی بیرون اومدن نداره برای همین به اتاقم رفتم و پشت دیوار شیشه ای به تماشای شهر وایستادم و مدتی
نگذشت که پرهام خودش با نیش باز به اتاقم اومد.
به صورت خندانش نگاه کردم و گفتم : تو خجالت نمی کشی؟ آخه اینجا هم جای اینجور کاراست؟
_دله دیگه! شرکت و خونه حالیش نیست.
حالا چیکار داشتی که گند زدی به حال خوبم؟
_به مش باقر فردا رو مرخصی اجباری دادم.
_چرا؟
_برای اینکه این دختره به جاش کار کنه.
_بهش گفتی باید به جای مش باقر کار کنه؟
_آره..... چیزی نگفت!
_خوب کرد ی! حالا حساب کار دستش میاد. منم به سپهر سفارش کردم تا می تونه اذیتش کنه.
_فردا قراره با زند قرارداد ببند یم! متن قرارداد رو آماده کرد ی؟
_یه چیزایی نوشتم تا آخر وقت آماده می شه و می دم بخونیش.
_باشه فقط زودتر...