✨ قسمت #چهلو_یکم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
💞یک ماه پس از عقد...💞
ــ ریحانه جان😍
ــ جانم آقایی 😘
ــ خانمی دلم خیلی برا🕊امام رضا🕊 تنگ شده.😔همسفرمون میشی یه سفر بریم؟!😒
ــ شما هرجا بخوای بری ما در رکابتیم فرمانده😉
ــ آخه چه قدر یه نفر میتونه خانم باشه 😊حالا با هواپیما بریم یا قطار؟!
ــ هیچکدوم😉😌
ــ یعنی چی؟!با اتوبوس بریم؟!😯
ــ نوچچچ😌....من خودم
میخوام راننده آقای فرمانده بشم
ــ ریحانه نه ها😯
راه طولانیه خسته میشی...
ــ هرجا خسته شدیم
میزنیم بغل استراحت میکنیم😏
ــ لاالهالاالله...😑
میدونم الان هرچی بگم شما یه جواب میخوای بیاری😄بریم به امیدخدا... داعش نتونست مارو بکشه ببینم شما چیکار میکنی؟! 😂
آماده سفر شدیم و
به سمت مشهد حرکت کردیم...
تمام جاده✨برام انگار ورق خوردن یه خاطره شیرین بود😊تو ماشین نشسته بودیم و من پشت فرمون و داشتیم اولین سفر دونفره با ماشین خودمونو تجربه می کردیم☺️
ــ ریحانه جان! چرا از این جاده میری😯جاده اصلی خلوته که😐
ــ کار دارم😉
ــ لاالهالاالله...آخه اینجا چیکار داری؟!🙁
ــ صبر داشته باش دیگه😌راستی آقایی؟!
ــ جانم ریحانه بانو؟؟😍
ــ اون مسجده کجا بود دقیقا ؟!
ــ کدوم مسجد؟!😯
ــ همون مسجده که اونروز وایساده بودیم برای نماز درش بسته بودا...😊
ــ آها...آها...یکم جلوتره
حالا اونجا چیکار داری ...؟؟😉
ــ آخه اونجا اولین
جایی بود پیبردم شما چهقدر خوبی☺️
ــ امان از دست شما بانو😃
ــ ریحانه جان؟😍
ــ جان ریحانه 😊
ــ اونموقع ها یه
آهنگی داشتی😆نداری الان؟😂
ــ اِاااا سید😑
ــ خوب چیه مگه...
چی میگفت آهنگه ؟!؟ آها آها خوشگلا باید برقصن😂💃
ــ سید؟!😑
ــ باشه باشه...ما تسلیم...😄✋
ــ ریحانه؟! 😘
ــ جاندل؟! 😍
ــ ممنون که هستی😊
جلوی مسجد ترمز کردم 👌
و پیاده شدم و به سیدم کمک کردم رو ویلچرش بشینه...و رفتیم سمتمسجد🕌
ــ اِااا ریحانه انگار بازم درش قفله😯
ــ چه بهتر مثل اون موقع بیرون نماز میخونیم...😊😌
ــ آخه الان وقت اذان نیست که😐
ــ دو رکعت نماز شکر میخوام بخونم...😌
ــ ریحانه همه چی مثل اون موقع به جز من و تو...😊اون موقع من دو تا پا داشتم که الان ندارم...😊ولی الان شما دوتا بال داری داری که اونموقع نداری.😌ریحانهجان الان میفهمم که تو فرشتهای😊
✨ #پایـــان ✨
نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد