『 💔°. 』
پشتِدرایستادھام؛
مھــرِمادرۍاتمراتااینجاکشاندهاست؛
درمیزنم ؛ درکھبآزمیشود ؛
نسیمےبھارۍ ...
شاخہهاۍبہخوابرفتہۍ
دلمرآبیدارمیکند !
داخلمیشومودرگوشہاۍ
آرامفقطصداۍتورامیشنوم ...
صدایۍکہدرختِدلم
فقطبہخاطرِآن
جوانہزده(:
وروحمبخاطرآنبازسبزشدهـ🍃
وقلبمسراسرآهوماتماستـ..
#یازهـراسلاماللهعلیہـا
『🥀』
آمَن يُجيبُالمُشتاق إذادعاهُويُعجَّلاللقاء :)
ز پشتدربشنو
نالہهاےفاطمہرا
بہسوزسینہِ
آنمادرِشهیدهبیا💔
💓🌸••
مادر بزرگم!
همیشه میگفت :
حسای قشنگ دلتو ..
پای آدمای بی احساس نریز =)♡
.
راستی...
نگاه تو سنگین تر است
یا گناه من؟؟!
.
می دانم که سنگینی گناه من ،
نگاه تو را چنین می کند ..
.
نگاهت را نه ، اما
سنگینی اش را از من بگیر ،
ای مهربان ..
🌹
بسݥرباݪجہاد🌹
تنہا دۅ روز ټا ساݪگرد
آسݥاݩے شدݩ...🕊
بڔادر شہیدموݩ موندهـ
اگہ دݪݩوشٺہ اے
حڔفے یا.....💌
با داداݜ جہاد داڔیݩ
توی تعاملی بڔاݥوݩ بڣرڛتیݩ
ان شاءالله رۅز شہادٺشوݩ🌻
هݥہ دݪݩوشټہ ها ݫو میزاڔیݥ ڪاݩاݪ
اݪتماس دعا داڔیݥ از هݥٺوݩ...❤
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
به روی چشم
محتاج دعاییم
انشاءالله درست میشه توکلتون به خدا🥀🦋
°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
سـلام
خوبی از خودتونه بزرگوار🌹🦋
حتما به رویچشم🍃
《جهاد اصغر》 اونموقع
تو جنگ بود🍃
بچه ها رفتن و شهید شدن
عاشقانه بودا❤
الان هم جنگه
《جهاد اکبر》 البته
به مراتب سخت تر از جبهه
اینجا هم شهید میدیم🍁
هرروز و هر دقیقه
و عاشقانه تر❤
°•○●شهید در راه نفس●○•°
#شهید_غیرت
🔴داستان واقعی....
شاید خیلیا بدونین..
شاید ندونین..
یه روز یه پسر 19ساله 👱...
که خیلیم پاک ☺️ بوده ساعت دوازده شب 🕛..
باموتور🏍 توی تهران پارس بوده..
داشته راه خودشو 🏍 میرفته..
که یهو میبینه یه 🚘ماشین با چندتا 👥👥 پسر..
دارن دوتا 👩🏻👩🏻 دخترو به زور 😨 سوار ماشین میکنن..
تو ذهنش فقط یه ☝️چیز اومد...
👈ناموس..
👈ناموس 👌 کشورم ایران..
میاد پایین... 😡
تنهاس..
درگیر میشه.. 🗣
لامصبا چند نفر به یه نفر.. 👊✋💪
توی درگیری دخترا 👩🏻👩🏻سریع فرار میکنن و دور میشن..
میمونه علی و...هرزه های شهر.. 😰
تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..😢
میوفته زمین..
پسرا درمیرن.. 🏃
کوچه خلوت..شاهرگ..تنها...دوازده شب.. 😭
علی تا پنج صبح اونجا میمونه ..
پیرهن سفیدش😖 سرخه سرخه..
مگه انسان چقد خون داره.. 😔
ریش قشنگش هم سرخه..
سرخ و خیس..😒
اما خدا رحیمه..
یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان...
اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه..😳
تا اینکه بالاخره ..
یکی قبول میکنه و ..
عمل میشه...😐
زنده میمونه😊..
اما فقط دوسال بعد از اون قضیه..
دوسال با زجر...بیمارستان🏥...خونه..🏠 بیمارستان..خونه..
میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده..😐
میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار..
بش میگه علی...اخه به تو چه؟ 😠چرا جلو رفتی؟ 😟
میدونی چی گفت؟ 🤔
👌گفت حاجی فک کردم 😊 دختر شماست...
ازناموس 😌شما دفاع کردم..
👈جوون پر پر شده مملکتمون....
علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت.. 👉
رفت که تو خواهرم.. 👩🏻
اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت... 👈
گفت خداااااا...
من از این گله دارم... 😡
داری جوابشو بدی...؟؟
#شهید_علی_خلیلی
#تَلـنگُـرانھـ🖇🔥✨}}
به قول شهید بلباسے:
اونقدر خودمونُ درگیرِ
القاب و عناوین کردیم ؛
که یادمون رفته همه باهم برادریم :)
و باید کنارِ هم ، باری از رویِ
دوشِ مردم برداریمــ
حواسمون ڪجـاست؟💔
#خآدمالشھداء
.
چه زیبا گفت :شهادت
بارانیست ڪه بر هرڪس نمےبارد...
و شهادت همان لباس تڪسایزیست
ڪه انسان باید خود را اندازه آن ڪند...
این لباس اندازه هرڪس نمےشود...
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهیدانه🌿
افتخار نسل ما اینِ کہ
توی عصرے زندگے مےکنیم
کہ قراره اسرائیل ، توے اون دوره
بہ دستِ ما نـابود بشہ💣👊🏻
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#خاطراتشهدا🧔🏻🌱
#شهیدانه☁️🌸
دیدم از بچه های گردان ما نیست
ولی مدام این طرف و آن طرف
سرک میکشد و از وضع خط و
بچه ها سراغ میگیرد ،🚶🏻♂
آخر سر با تندی گفتم : اصلا تو
کی هستی که این قدر سین جیم میکنی ؟؟😤
خیلی آرام جواب داد : نوکر شما بسیجی ها🙂✋🏻
+ اینقدر بی ادعا :)
#شهیدحسن_باقری♥🌿
#کلام_شهید 🌷
همیشه میگفت:
نماز رو ول کن خدا رو بچسب..!
وقتی از او پرسیدم که چرا این را میگوید
خندید و دستی به شانهام زد و گفت😄:
داداش..!
یعنی اینکه توی نمازت باید به دنبال خدا باشی
و فقط خدا رو ببینی..💚🕊|°•
#شهید_مصطفیصدرزاده
#یادش_باصلوات
❃فدائیان حرم❃
•••❀•••
#یڪروایتعاشقانہ
.
.
#همسرشون مےگُفتند:↓
بعضے از روزهاے #جمعہ
تلفنِ همراهش #خاموش بود📲
وقتے دلیلش رو مےپرسیدم
مےگفت:
ارتباطم رو با دنیآ کمتر میکُنم
تا امروز کہ متعلق
بہ #امامزمانم -عج- هست
بیشتر با امامزمان باشم
بیشتر بہ یاد امامزمان باشم.. :)💕
#شهید_حججے
هدایت شده از علی شافعی نیا
✍مراسم عزاداری شهادت #حضرت_فاطمه_زهرا (س)
#زمان: شنبه و یکشنبه 27 و 28 دی ماه همزمان بااقامه نماز مغرب وعشاء الی 8 شب
#مکان: خیابان عباسی ،
مسجد آیت الله دوزدوزانی
(با رعایت کامل پروتکل های بهداشتی)
لطفا به ساعت شروع و خاتمه برنامه بلحاظ محدودیت های کرونا شبانه دقت فرمایید.
#هیئت_حسین_بن_علی_تبریز
https://t.me/hosseinebnali
کانال تلگرامی☝☝☝
http://www.hosseinebnali.ir
وب سایت☝☝☝
مادرجان بے اذن تـو
هـرگـزعددےصدنشود...
بر هر ڪه نظر ڪنے دگر بد نشود
زهــرا !
تو دعـا ڪن
#ڪہبیآیدمهـــدے...
زیرا تـۅ اگر دعـا ڪنے ، رد نشود...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امامحسنےامـ
•○ ڪرامت "حسنۍ" با مزاج مان جور است
ز دست هیچ کسی لقمه نان نمیخواهیم 🕊💛
#امامحسنےامـ
🌺﷽🌺
#خاطرات_شهدا 🌿
وقتی ازش سوال می کردم چرا میری سوریه ، می گفت : شهرکهای شیعه نشین در محاصر هستند ،
فرزندان موسی بن جعفر علیه السلام 😔
هروقت دربارش حرف میزد امکان نداشت که چشمهاش پر اشک نشه. 😔🌹😭
بابغض می گفت: بازحمت براشون آذوقه میفرستادیم،
ولی می گفتن ما فقط امنیت برای خانواده هامون می خواهیم .😔
وقتی فاطمه بهش می گفت : بابا بمون پیشمون💕😭 می گفت: شما اینجا امنیت دارید کسی شمارو اذیت نمی کنه ،
ولی بچه های شیعه اونجا ازاین نعمت محرومند.😔 گاهی ازش درمورداین شهرک ها سوال می کردم
می گفت عذاب وجدان دارم که چرا اینجاهستم...... درواقع زمانی که اینجا بود ،در واقع نبود،
تمام فکرش آزادی این شهرک های شیعه نشین بود...😔💐
🍃به نقل از مادربزرگوار شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷
#سید_ابراهیم 🌿
#پارت_سیو_چهارم🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
برگشتم سمتش یکی زدم تو سرش
محمد_ آخ نامرد چته؟
_ تو حامله ای؟
چشماش زد بیرون_ ها؟ داداش چی میگی؟
_ به منچه خودت گفتی
محمد_ من کی گفتم؟من غلط بکنم بگم. اصلا منم بگم تو خودت چی فکر میکنی؟
سرمو برگردوندم و به سقف خیره شدم
_ به منچه. من گفتم مگه حامله ای اینجوری کمرتو گرفتی ناله میکنی تو هم گفتی آره
دیدم صدایی ازش نمیاد برگشتم سمتش
یه نگاه به همدیگه کردیم یهو زدیم زیر خنده
زینب:
حالا من چی بپوشم
_مامانی من فردا شب چی بپوشم؟
مامان_ لباس
_ میدونم لباس. کدومو بپوشم
مامان_ همونایی که داری
_ وای مامان میدونم همونایی که دارم کدومو آخه
مامان_ هرکدومو دوست داری
جیغ زدم _مامان
مامان_ یامان جیغ نزن برو هرکدومو میخوای انتخاب کن دیگه. منکه هرچی بگم تو برعکسشو انجام میدی دیگه چرا
میپرسی
با قیافه ی آویزون و سرِ پایین رفتم تو اتاقم
کمدمو که از بس توش لباس بود در حالت انفجار قرار داشت باز کردم
همه ی مانتوهامو نگاه کردم
دوتا آبی نفتی _ مشکی _ چهارخونه کرم سرمه ای _ سبز،مشکی _ طوسی _ آبی آسمانی _ لی
خب امم
آبی آسمانی و لی رو در آوردم نگاهشون کردم
حالا کدومو بپوشم؟
شلوار لی و شال آبی روشن و مقنعه حجاب سفیدمو آوردم
هنوز درگیر اون دوتا مانتو بودم
بالاخره بعد از کلی فکر کردن مانتوی لی رو انتخاب کردم
و هر سه تارو گذاشتم رو صندلی
یه نگاه به چادرام کردم و چادر لبنانیمو برداشتم
یه کیف گردنیه مدل لی هم برداشتم کتونیمم که لی
خب همه چی برای فرداشب آمادست.....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....