eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
•🌿•
〔🌖🥀〕 آقاببخش‌‌کہ‌سرم‌گرم‌زندگیست کمتردلم‌براے‌شما‌تنگ‌میشود ... ♥️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
👳🏻‍♂ ⚠️ از کجا اینقدر مطمئنی به خودت؟ 🔻قابل توجه حزب‌اللهی‌ها و مذهبی‌ها! 🌱
••شهدا مے‌شود ڪمی‌ ما‌را‌ دعا‌ ڪنید📿 •• دلمان‌ عجیب‌ زخمی‍ست 💔 •• جا‌ نمےشویم ، •• نه در‌زمین و نه در‌زمان 🕊💔 🌷 🍀
|♥️🌿| بخونید قشنگہ😎😜↓ بانوے محجبہ اے در یکے از سوپر مارکت هاے زنجیرھ اے فرانسہ خرید میکرد خریدش کہ تموم شد واسہ پرداخت پول سمت صندوق رفت🛒🛍 صندوق دار یک خانوم بی حجاب و اصالتا ایرانے بود (از اون عده افرادے کہ فکر میکنند روشنفکرند) صندوق دارنگاهے از روے تمسخر بہ او انداختو همینطور کہ داشت بارکد اجناس رو متکبرانہ بہ گوشہ ے میز می انداخت اما خانوم با حجاب کہ روبند بہ چهرھ داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت صندوق دار هم بیشتر عصبانی شد و گفت:ما اینجا توے فرانسہ خودمون هزار تا مشکل داریم این نقابے کہ تو زدی خودش یکے از این مشکلاتہ کہ تو و امثال تو عاملش هستید😡😑 ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه براے بہ نمایش گذاشتن دین و تاریخ اگہ میخواے دینت رو بہ نمایش بزاری برو کشور خودت😤👊🏻 خانوم محجبہ اجناسی کہ خریده بود رو تو نایلون گذاشت و نگاهے به صندوق دار کرد..🙃😇 روبند رو از چهره برداشت و در پاسخ به خانوم صندوقدار (که از دیدن چهره ی اروپایی و چشمان رنگی او جا خورده بود) گفت: خانوم عزیز من فرانسوے هستم اسلام دین من است .. اینجا هم وطنم تو دینت را فروختی و من خریدم🧕🏻🦋
دوباره موج های قامتش دویده زیر چــ👑ــادرش😍 دوباره سیب های سرخ او رسیــده زیر چادرش☺️😘 هوا هوای عاشقی است💞 دوباره من شــدم غزل😌 دوباره حجب و شرم او رمیده زیر چــ👑ــادش
-🌱- رایحہ‌ے حجابٺ، اگر چہ دل از اهل خیابان نمے برد اما بدجور خدا را عاشق مے ڪند... 😌- 💜-
نمازتون‌سرد‌نشه(:!💔 التماس‌دعا🌿|
سالگرد شهادٺ🥀
🕊✨ شهیدابراهیم‌هادی‌ ‌همیشهـ آیهـ ‌ی‌وَجَعَلْنا . . .[یـس،آیهـ ⁹] رازمزمہ‌مے‌کرد؛🌿 ‌گفتم: آقاابراهیم‌این‌آیهـ‌ ‌برای‌محافظت‌درمقابل‌دشمنهـ ‌اینجاکهـ دشمن‌نیست! نگاه‌معنادارۍ‌کردوگفت دشمنےبزرگترازشیطان‌هم‌وجودداره؟!
😂🤣 خدایا مارو بکش😅 آن شب یکی از آن شب‌ها بود؛ بنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچه‌ها مانده بودند که شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه کرد: «آتش🔥 جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»😅🤗 نوبت دومی بود، همه هم سعی می کردند مطالب شان بکر و نو باشد، تأملی کرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت🤗 و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بکش…» دوباره همه سکوت کردند 😐و معطل ماندند که چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار 🐍و هم بکش!» بچه‌ها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیش تر صبر کرد، بعد که احساس کرد خوب توانسته بچه‌ها را بدون حقوق سرکار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»😂😂
↯☺️💖 +میگما شماچرا تو این گرما و سرما چادرمیپوشید‌:)♥️!؟ -تو چرا ماسڪ میزنی؟!😷🍭 +خٻ!من برای حفظ سلامتی خودم و دیگران ماسڪ میزنم تا بیمارنشم و به دیگران هم منتقݪ نڪنم⛅️💕؛) -منم مثݪ توام:)🌻✨ +چطور؟؟! -منم چادر میپوشم تا از خودم دربرابر بیمارے شهوت بعضی مردان مراقبت ڪنم🌈💜 چادرمیپوشم تا از زندگی دیگران هم مراقبت کنم که مبادا ساختمان زندگیشون فروبریزھ🌸🏗 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥︎-------------|🦋✨|-----•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ قسمت 📗 ــ درسته...ولی میدونید!! آخه کسی نیست کمکم کنه😔خانوادم هم که راضی نمیشن اصلا...😞مادرم که میگه چادر چیه و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن ...😥 شما کسی رو پیشنهاد نمیکنید که بتونم ازش بپرسم و کمک بگیرم و بتونه تو انتخاب چادر بهم یقین بده؟! ــ چه کسی میخواید بهتر از خدا؟! ــ منظورم کسی هست که بتونم ازش سوال بپرسم و جوابمو بده 😕 ــ از خود خدا بپرسید ... قرآن بخونید... ــ اما من عربی بلد نیستم😐 ــ فارسی بلدین که؟! از خدا کمک بخواین... نیت کنین و یه صفحه رو باز کنین و معنیشو بخونین... حتما راهی جلو پاتون میزاره... البته اگه بهش معتقد باشین ــ باشه ممنون😕 گیج شده بودم. نمیدونستم چی میگه...😣 آخه تو خونه ما قرآن یه کتاب دعا بود فقط ...نه یه کتابی که بشه ازش کمک گرفت😕😣 رفتم خونه و همش تو فکر حرفاش بودم... راستیتش رو بخواین با حرفهای امروزش بیشتر جذبش شدم😔😢آخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطای کتاب خونمون پیدا کردم و آروم بردم تو اتاق قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم : خدایا🙏من نمیدونم الان چی باید بگم و چیکار کنم😕آداب این چیزها هم بلد نیستم😔 ولی خودت میدونی که من تا حالا گناه بزرگی نکردم😢 خودت میدونی که درسته بی‌چادر بودم ولی بی‌بند و بار نبودم😢خودت میدونی که همیشه دوستت داشتم😢خدایا تو دوراهی قرار گرفتم.😔 کمکم کن...خواهش میکنم ازت 😔😢 یه بسم الله گرفتم و قرآنو باز کردم. سوره نسا اومد 📖 ولی از معنی اون صفحه چیزی سر در نیاوردم. گفتم خدایا واضح تر بگو بهم😔 و قرآن رو دوباره باز کردم 🌟سوره نور اومد که تو معنیش نوشته بود : 🌼ای‌پیامبر! به زنان مؤمنه بگو : دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاه هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را به جز آن مقدار كه نمایان است، آشكار ننمایند و (اطراف) روسری‌های خود را بر سینه‌ی خود افكنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود باز هم شکی که داشتم تو چادری شدن برطرف نشد😔 گفتم خدایا واضح تر😢🙏من خنگ تر از این حرفاما😢و قرآن رو دوباره باز کردم. 🌟اینبار سوره احزاب اومد معنی اون صفحه رو خوندم تا رسیدم به آیه 59 ✨یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا✨ ✨ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو : جلباب‌های خود را بر بدن خویش فرو افكنند این كار برای آن كه مورد آزار قرار نگیرند بهتر است.✨ جلباب؟!؟!؟!🙄 جلباب دیگه چیه؟!😯😯 سریع گوشیم رو برداشتم و سرچ کردم جلباب...🔍 💥دیدم جلباب در زبان عربی به پارچه‌ی سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچه‌ای که زنان روی لباسهای خود میپوشند... اشک تو چشمام حلقه زد😢😔 گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر بهت بگه دوست داره توی چادر ببینتت؟!😢 تصمیمم رو گرفتم.. من باید چادری بشم...😍☝️ ادامه دارد... پ‌‌ن : ✨قسمت قرآن باز کردن و اینا برگرفته از یه ماجرای حقیقی بود و اتفاق افتاده برای یه خانمی...✨ 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و
✨ قسمت 📗 تصمیمم رو گرفتم... من باید چادری بشم😍😊 حالا مونده راضی کردن پدر و مادر😕 هرکاری میشد کردم تا قبول کنن... ازگریه و زاری تا نخوردن غذا ولی فایده نداشت😐و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت✨اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن و گفتن : ــ یه مدت میزاره خسته میشه فعلا سرش باد داره و از این حرفها😒 خلاصه امروز اولین روزیه که با چادر وارد دانشگاه میشم☺👌 از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن😳😐نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم😊و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران🍃وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد : ــ وای چه قدر ماه شدی گلم😍 ــ ممنون☺️ ــ بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟!😯 ــ خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه 😂خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه؟😐 ــ اره... با کمال میل😊 در همین حین بودیم که زهرا خانم وارد دفتر شد و : ــ به به ریحانه جان... چه قدر چادر بهت میاد عزیزم☺ ــ ممنونم زهرا جان😊 ــ امیدوارم همیشه قدرشو بدونی ــ منم امیدوارم... ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن😒 زهرا رو کرد به سمانه و گفت : سمانه جان آقاسید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پرونده‌ی اعضای جدید رو بگیره... من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده😊 ــ چشم زهراجان برو خیالت راحت☺ زهرا رفت و من و سمانه تنها شدیم و سمانه گفت : ــ خب جناب خانم مسئول انسانی😆 این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به آقاسید😉 یهو چشمام یه برقی زد و انگار قند تو دلم آب شد😯😊🙈 آقاسید اومد و در رو زد و صدا زد: ــ زهرا خانم؟ سریع پرونده هارو برداشتم و رفتم بیرون : 🏃‍♀ ــ سلام😊 سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست چند قدم عقب رفت و همونطوری که سرش پایین بود گفت : 🗣 ــ علیکم السلام... زهرا خانم تشریف ندارن؟!😯 ــ نه... زهرا امتحان داشت پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون😏 یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت : ــ اِااا...خواهرم شمایید😊 نشناختمتون اصلا... خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین و چادر رو انتخاب کردین☺ان‌شاءالله واقعا ارزششو بدونید چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر..هیچی...🙊 حرفشو خورد و نفهمیدم چی میخواست بگه و منم گفتم : ــ ان‌شاءالله... ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون😊 ــ خواهش میکنم. نفرمایید این حرفو دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود 😐😔پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم ادامه دارد ... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و
✨ قسمت 📗 با دیدن انگشترش 💍 سرم درد گرفته بود و بدنم سرد شده بود😞و همچنان خیره با چشمهام که الان کم کم داشت بارونی میشد😢 بهش زل میردم و رفتنشو نگاه میکردم با صدا زدن سمانه به خودم اومدم که گفت: ــ ریحانه؟! چی شدی یهو؟!😟 ــ ها؟! هیچی هیچی😕 ــ آقاسید چیزی گفت بهت؟!😯 ــ نه. بنده خدا حرفی نزد😕 ــ خب پس چی؟! ــ هیچی... گیر نده سمی😒 ــ تو هم که خلی به خدا 😐 خلاصه یکم تو بسیج موندم و بهتر که شدم آروم آروم سمت کلاسم رفتم و وقتی پامو گذاشتم تو میشنیدم که همه دارن زمزمه هایی میکنن🙄فهمیدم درباره منه ولی به روی خودم نیاوردم😏پسرا که اصلا همه دهن باز مونده بودن😯😳اما امروز واقعا همه پسرها هم با احترام کنارم حرف میزدن😌و هر چیزی رو نمیگفتن و شوخی هاشون کمتر شده بود☺نمیدونم شایدم میترسیدن ازم😂 ولی برای من حس‌خوبی بود😊 خلاصه ولی زمزمه هاشونم میشنیدم. ــ یکی میگفت : حتما میخواد جایی استخدام بشه😐 ــ یکی میگفت : حتما باباش زورش کرده چادری بشه😑 و خلاصه هرکی یه چی میگفت ولی من اصلا به روی خودم نمیاوردم😏 یه مدت به همین روال گذشت و من بیشتر به چادر و نماز خوندن و مدل جدیدم داشتم عادت میکردم😊 تو این مدت خیلی از دوستانو از دست داده بودم.🙁و فقط مینا کنارم مونده بود. ولی اونم همیشه نیش و کنایه هاشو میزد😑 توی خونه هم که بابا و مامان😐😐 .همچنین توی همین مدت احسان چند بار خواست باهام مستقیم حرف بزنه و نزدیک شد ولی من همش میزدم تو ذوقش و بهش اجازه نمیدادم زیاد دور و برم بیاد...😏راستیتش اصلا ازش خوشم نمیومد😐یه پسر از خود راضی که حالمو بهم میزد کاراش.😤فقط اقا سید تو ذهنم بود✨شاید چون اونو دیده بودم نمیتونستم احسان رو درک کنم😕 تا اینکه یه روز صبح مامانم گفت : ــ دخترم... عروس خانم. پاشو که بختت وا شد😄 با خواب آلودگی یه چشممو باز کردم و گفتم باز چیه اول صبحی؟😯 ــ پاشو... پاشو که برات خواستگار میخواد بیاد😊 ــ خواستگار؟!😲 امشب؟؟؟😨 ــ چه قدرم هوله دخترم😄😄نه اخر هفته میان☺ ــ من که گفتم قصد ازدواج ندارم😒 ــ اگه به حرف باشه که هیچ دختری قصد ازدواج نداره😃 ــ نه مامان اگه میشه بگین نیان😕 ــ نمیشه😡باباش از رفیقای باباته😐 ــ عههههه...شما هم که هیچوقت نظر من براتون مهم نیست😧😞 ــ دختر خواستگاره دیگه. هیولا نیست که بخورتت تموم شی😐 خوشت نیومد فوقش رد میکنیش ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و
سه پارت امروز تقدیمتون✓🥀
⚠️ تاحالاازکسی‌سیلی‌خوردی🤔 چقدردردداشت..😑 چقدگریه کردی..😭 دلت شکست💔 چقدغصه‌خوردی‌که حقت‌سیلی‌نبوده😕 حقت‌دله‌شکستت‌نبوده😢 باخودت‌گفتی‌چراسیلی‌زدبهم😪 خوب‌اونی‌که‌زدتوصورتت‌یک‌نفربود همون‌یک‌نفربااون‌سیلیش‌چقددلخورت کرد ،ناامیدت کرد😟 حالافکراینوبکن هروزچندهزارنفردارن‌باکاراشون به‌صورت‌امام‌زمان‌سیلی‌میزنن👋🏻 امام‌زمان‌خون‌گریه‌میکنه‌ دلش چندبارشکسته...💔 نمیشه‌بشماری اماناامیدنشده بازم‌بهمون‌امیدداره‌ شکایتمونوپیشه‌خدانمیبره... نمیگه‌ناامیدش‌کردیم هنوزم‌بهمون‌امیدداره ناامیدش نکنیم😇 "اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج" تعجیل در فرج امام زمان عج گناه نکنیم 🌸⃟اًّلًّلًّهًّمًّ عًّجًّلًّ لًّوًّلًّیًّکًّ اًّلًّفًّرًّجًّ🌸⃟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌱🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دادا احـمـد شــہـادتـٺ مـبـارڪ🖤 هـواے مـا رو هـم داشـتـہ بـاش:)
آقا جان تمام این سالها که درســـ📖ــــ خواندیم: "دبیر ریاضی📝" به ما نگفت که حد غربت تو وقتی شیعیانت به گناه⛔️ نزدیک می شوند بی نهایت است "دبیر شیمی📝" نگفت که اگر عشق و ایمان و معرفت با هم ترکیب شوند ،شرایطــ😍 ظهور تو مهیا می شود "دبیر زیست📝" نگفت که این صدای تپش قلب نیست صدای بی قراری دل برای مهدیست💔..! "دبیر فیزیک📝" نگفت که جاذبه زمین اشک💦 های غریبانه ی توست..نگفت که جاذبه ی زمین🌎 به همان سمتیست که تو هستی "دبیر ادبیات📝" از عشق مجنون به لیلی ، از غیرت فرهاد گفتـــ😐ــــ ، اما از عشق شیعه به مهدی، از غیرتش به زهرا(س) نگفت "دبیر تاریخ📝" نگفت که اماممان امسال سال چندم غربتش است و اینکه نگفتــ😕 غربت اهل بیت علی(ع) از کی شروع شد و تا کی ادامه دارد "دبیر دینی📝" فقط گفت که انتظار فرجــ از بهترین اعمال👌 است اما نگفت که انتظار فرج یعنی گناه❌ نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین اعمال است "دبیر عربی📝" به ما یاد داد که مهدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است! اما نگفت که مهدی خاص ترینـــ🌺اسم خاص است که تمام غربت و😭 تنهایی را پذیرا شده است فدای غربتت آقای‌من❣😔 کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : کارگران مشغولند به کار احداث ضریح کاش روزی بنویسند🖌 به دیوار بقیع : چند روزی مانده به اتمام ضریح کاش روزی بنویسند 🖌به دیواربقیع : مهدی فاطمه آید، به تماشای ضریح کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : عید امسال، نماز ، صحن بقیع کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : فلش راهنما ⬅️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❁﷽❁ 🔔 ای‌انسان؛ یادت‌باشد؛ اگروارد دوزخ‌شدۍ🌋، از‹تلخے عذاب›🔥 به 🚫 این‌هـمان...👇🏻 " گناهی" است‌ڪه‌دردنیا ازآن لذت‌میبردی..!!‼️🍃 ‌‌‌‌‌‌
🌿• زندگی دشمن شما نیست اما طرز فکرتان می‌تواند دشمن شما باشد!
🌱 به بزرگی آرزویت نیندیش به بزرگى کسى بیندیش که می‌خواهد آرزویت را برآورده کند براى برآورده شدن آرزوهایت خدا کافیست......
جاده_خاڪۍ: وایساوایسا تاهستیم‌یه‌تلنگریم‌بزنیم... بهــــــ دانش‌جوها بهــــ دانش‌آموزان براےاینکہ‌تودرس‌بخونے📚 شهید دادیم ها!!‌ یه‌یاعلےبگو... اگه عقبی برو درستو بخون📚 گوشی‌واجب‌نیستا... بچه‌بسیجی‌وانقلابی‌بودن‌ به‌هیات‌رفتن‌خالی‌نیس توهمه‌جبهه‌هابجنگ‌حتی‌جبهه‌علم... صلواٺ بفرسٺ رفیق...🌱 . . ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌