👆👆👆
#آخرین_عروس 💞
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت9⃣3⃣
هنوز وقتش نشده است. امروز سه شنبه است; ما بايد تا روز #جمعه صبر كنيم.
چرا روز #جمعه؟
#امام_هادى(ع) همه جزئيّات را به من گفته است.
روز #جمعه كشتى كنيزان از رود دجله به بغداد مى رسد. عجله نكن!
دجله رود پر آبى است كه از مركز شهر مى گذرد، از شمال #بغداد وارد مى شود و از جنوب اين #شهر خارج مى شود. كشتى هاى كوچك در آن رفت و آمد دارند
اكنون مليكا در راه #بغداد است. خوشا به حال او! همه زنان دنيا بايد به او حسرت بخورند.
درست است كه الآن اسير است; امّا به زودى همه #فرشتگان اسير نگاه او خواهند شد.
بايد صبر كنيم تا روز #جمعه فرا رسد
چند روز مى گذرد، همراه با بِشر به كنار رود #دجله مى رويم.
چند كشتى از راه مى رسند، كنيزهاى رومى را از #كشتى پياده مىكنند آنها در آخرين جنگ روم اسير شده اند
كنيزان را در كنار رود #دجله مى نشانند. چند نفر مأمور فروش آنها هستند.
ما چگونه مى توانيم در ميان اين همه كنيز، #مليكا را پيدا كنيم؟
#بِشر رو به من مى كند و مى گويد: اين قدر عجله نكن! همه چيز درست مىشود
بِشر به سوى يكى از #مأموران مى رود. از او سؤال مى كند
آيا شما آقاى #نَحّاس را مى شناسى؟
آرى، آنجا را نگاه كن!
آن مرد قد بلند كه آنجا ايستاده است، نَحّاس است
ما به سوى او مى رويم. او مسئول فروش گروهى از #كنيزان است
بِشر از ما مى خواهد تا گوشه اى زير سايه بنشينيم. ساعتى مى گذرد، كنيزان يكى پس از ديگرى فروخته مى شوند. فقط چند كنيز ديگر مانده اند. يكى از آنها صورتش را با پارچه اى پوشانده است.
يك نفر به اين سو مى آيد، مثل اينكه يكى از تاجران #بغداد است كه هوس خريدن كنيز كرده است
مرد تاجر رو به نحّاس مى كند و مى گويد:
من آن كنيز را مى خواهم بخرم!
براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟
سيصد سكّه #طلا!
باشد، قبول است، سكّه هاى طلايت را بده تا بشمارم
بيا اين هم سه كيسه طلا! در هر كيسه، صد سكّه طلاست.
صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ #عرب! اگر سليمانِ زمان هم باشى به كنيزى تو در نمى آيم.
پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ #كنيز ديگر برو
نحّاس تعجّب مى كند، اين كنيز رومى به #عربى هم سخن مى گويد.
#ادامه_دارد
@emamamm
👆👆👆
#آخرین_عروس 💜
#حضرت_نرجس_س_و_تولد_آخرین_موعود😘
#قسمت0⃣4⃣
ــ من آن #كنيز را مى خواهم بخرم!
ــ براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟
ــ سيصد سكّه #طلا!
ــ باشد، قبول است، سكّه هاى #طلايت را بده تا بشمارم.
ــ بيا اين هم سه كيسه #طلا! در هر كيسه، صد سكّه #طلاست.
صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ عرب! اگر #سليمانِ زمان هم باشى به #كنيزى تو در نمى آيم.
پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ #كنيز ديگر برو.
نحّاس تعجّب مى كند، اين #كنيز رومى به عربى هم سخن مى گويد.
او جلو مى آيد و به #كنيز مى گويد:
ــ درست شنيدم، تو به زبان عربى سخن مى گويى؟
ــ آرى.
ــ نكند تو #عرب هستى؟
ــ نه، من #رومى هستم. ولى زبان #عربى را ياد گرفته ام.
مرد تاجر جلو مى آيد و به #نحّاس مى گويد: حالا كه اين كنيز #عربى حرف مى زند، حاضر هستم پول بيشترى برايش بدهم.
بار ديگر صداى #كنيز به گوش مى رسد: يك بار به تو گفتم من به #كنيزى تو در نمى آيم.
#نحّاس رو به كنيز مى كند و مى گويد:
ــ يعنى چه؟ آخر من بايد تو را بفروشم و پول آن را تحويل دهم.
اين طور كه نمى شود.
ــ چرا عجله مى كنى؟ من #منتظر كسى هستم كه او خواهد آمد.
#ادامه_دارد...
@emamamm
👆👆👆
#آخرین_عروس
#حضرت_نرجس_خاتون_و_تولد_آخرین_موعود
#قسمت 1⃣8⃣
من #باغبانى هستم كه در وجود اين گل، زيبايى همه گل ها را نهاده ام
من مى خواهم با يك #گل، بهار بياورم، آن هم #بهارى كه خزانى ندارد
#فرشتگانم!
همه بر او سلام كنيد كه او #بهارِ هستى است.
رسم است وقتى #نوزادى به دنيا مى آيد او را روى دست فاميل و دوستان قرار مى دهند و هر كسى هديه اى به عنوان چشم روشنى مىدهد
معلوم است هر كس كه اين #نوزاد را بيشتر دوست داشته باشد هديه و چشم روشنىِ بهترى مى دهد
هيچ كس #مهدى(عج) را به اندازه خدا دوست ندارد
خدا از #اوّل هستى، منتظر آمدن اين گل بود. به همه #پيامبرانش مژده آمدن او را داده بود
اكنون، #مهدى(عج)، مهمان خدا شده است. به راستى #خدا به او چه هديه و چشم روشنى خواهد داد؟
#جبرئيل متحيّر ايستاده است، فرشتگان منتظرند، همه هستى، #منتظر است
#مهدى(عج) در پيشگاه خدا ايستاده است. كه ناگهان، از غيب صدايى مىرسد
"مَرحَباً بِكَ عَبْدى
خدا با #مهدى(عج) با زبان عربى سخن گفت.
مى دانم دوست دارى بدانى معناى اين جمله چه مىشود
#همسفرم! ترجمه اين جمله اين است: خوش آمدى بنده من!
مى بينم كه نگاهم مىكنى؟
تو به اين ترجمه ساده قانع نمى شوى و #انتظار دارى تا اين جمله را براى تو بيشتر توضيح بدهم.
عزيزم! براى #توضيح اين عبارت بايد مثالى بزنم:
فرض كن چند روزى است كه با يك نفر آشنا شده اى. يك روز در خانه نشسته اى و صداى زنگ #خانه را مىشنوى
بلند مى شوى و در را باز مى كنى. مى بينى همان #دوست جديد توست.
او را به داخل دعوت مى كنى و به او مى گويى: خوش آمدى
امّا يك وقت است يك #دوستى دارى كه سال هاست او را مى شناسى. او عزيزترين #رفيق توست.
او در زندگى بارها در مشكلات به تو كمك مادى و #معنوى كرده است.
تو خيلى مديون او هستى و مدّتى است او را نديده اى و دلت برايش تنگ شده است
فرض كن كه او الآن درِ #خانه را مىزند، برمى خيزى و به سوى درِ #خانه مى روى. باور نمى كنى. ذوق مى كنى. او را در بغل مى گيرى.
#اشك شوق مى ريزى و با تمام وجودت مى گويى خوش آمدى
تو به هر دو نفر خوش آمد گفتى; امّا اگر تو #عرب زبان بودى، براى اين دو موقعيّت هرگز از يك جمله استفاده نمى كردى!
#ادامه_دارد...
@emamamm