eitaa logo
برای‌ امام‌ زمانم‌ چه‌ کنم‌ ؟
5.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
89 فایل
🕊برای‌امام‌زمانم‌چه‌کنم؟🕊 کپےباذکړپنج‌صلوات‌بہ‌نیت‌فرج بہ‌شرطِ‌کپے‌آزادبودنِ‌کانالتون لفت‌نده‌رفیق،اینجا‌مهمونه‌آقایی💞 لینک‌ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/16764343715196 @emamamm مدیر @boshra_1 http://eitaa.com/joinchat/2734358548Caf1aa11a1d
مشاهده در ایتا
دانلود
🎊 🎊 🌺 ⃣2⃣ از جا برمى خيزد و به سوى پنجره مى رود، نگاهى به آسمان مى كند. چشمانش به روشنى خيره مى ماند. او با خود سخن مى گويد: بار ! مرا براى چه برگزيده اى؟ بين اين همه كه در اين سوى جهان بى خبر و غافل زندگى مى كنند مرا انتخاب كردى تا به دست بانويم (ع) مسلمان بشوم. اين چه بزرگى است! او بى اختيار به مى رود تا را شكر كند. او است تا شب فرا برسد و به ديدارش بيايد. نسيم میوزد و بوى مى آيد. (ع) به ديدار آمده است. ــ آقاى من! دل مرا اسير خود كردى و رفتى! ــ اگر من به ديدارت نيامدم براى اين بود كه تو هنوز نشده بودى، بدان كه هر شب تو خواهم بود. از آن شب به بعد هر شب، (ع) به ديدار مى آيد. در خواب او را مى بيند و با او سخن مى گويد. ... @emamamm
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ چند روز میگذرد🌀🌀 ما الآن پشت دروازه هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا اينجا بمانيم. نظر تو چيست⁉️ نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم. صداى مى آيد، بلند مى شويم، مى خوانيم. من كه خيلى ام دوباره مى خوابم; امّا تو مى مانى تا دروازه شهر باز شود. بعد از لحظاتى، دروازه باز مى شود، از بيرون مى آيد. او را مى شناسى. به سويش مى روى، مى كنى. حال او را مى پرسى. ــ آقاى ، چقدر مى خوابى؟ بلند شو! ــ بگذار اوّل ، كمى بخوابم! ــ ببين چه كسى به آمده است؟ ــ خوب، معلوم است يكى از برادرانِ اهل است كه مى خواهد اوّل به كارش برسد. مى گويد: "از كى تا به حال ما شده ايم؟". اين صدا، آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى او بوديم. ... @emamamm
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّا آمديم، هيچ نداشتيم، او ما را به خانه اش كرد. بلند مى شوم، را در آغوش مى گيرم و از او مى كنم، با مى پرسد: ــ شما چه مى كنيد؟ چرا در اينجا خوابيده ايد؟ چرا به من نيامديد؟ ــ ما به اينجا رسيديم. دروازه بسته بود. چاره اى نداشتيم بايد تا در اينجا مى مانديم. ــ من خيلى دوست داشتم شما را به مى بردم، امّا... ــ خيلى من مى كنم بِشر كه خيلى نواز بود، چرا مى خواهد ما را اينجا كند و برود؟ ما هم هستيم و هم . در اين شهر ديگرى نداريم. چه كنيم؟ حتماً براى او كار پيش آمده است كه اين قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤال كنم: ــ مثل اينكه شما مى خواهيد به برويد؟ ــ آرى. من به مى روم. ــ براى چه؟ ــ امام (ع) به من داده است كه بايد آن را انجام بدهم. ــ آن چيست؟ ــ من ديشب خواب بودم كه صداى درِ به گوشم رسيد. وقتى در را باز كردم ديدم فرستاده اى از طرف امام (ع) است. او به من گفت كه همين الآن مى خواهد تو را ببيند. ... @emamamm
👆👆👆 💞 ⃣5⃣ با خود مى گويى حالا كه نمى شود به خانه برويم چقدر خوب است كه ما به خانه (عمّه امام عسكرى(ع)) برويم و از او در مورد امام سوال كنيم. رو به من مى كنى و مى گويى: ــ يادت هست سال قبل كه به اينجا آمديم، چه ساعتى در كوچه با برخورد كرديم؟ ــ فكر مى كنم ساعت چهار بود. ــ خوب است امروز عصر به همان كوچه برويم و به بهانه كمك كردن به او به اش برويم. ــ چه فكر خوبى! آن وقت مى توانيم از او در مورد (ع) و بانو سؤال كنيم. ما هستيم تا عصر فرا برسد. را شكر مى كنيم كه دوباره در خانه حكيمه هستيم. روى تخت وسط حياط نشسته ايم و خواهر آفتاب شده ايم. امروز هم روزه است. همه دوستانِ خوب خدا در ماه روزه مى گيرند; امّا من و تو مسافر هستيم، و مسافر نمى تواند روزه بگيرد. براى ما سخن مى گويد: "سن زيادى از من گذشته است، نمى دانم زنده خواهم بود تا فرزند (ع) را ببينم يا نه؟". بعد آهى مى كشد و مى گويد: "من هر وقت به خانه آن مى روم از مى خواهم به او پسرى عنايت كند". در اين هنگام، صداىِ در خانه به گوش مى رسد. چه كسى در مى زند؟ از جاى خود بلند مى شود و به سمت در مى رود. بعد از لحظاتى برمى گردد. لبخند مى زند و خوشحال است. من از علّت خوشحالى او مى پرسم. پاسخ مى دهد: (ع) از من دعوت كرده است تا امشب به خانه او بروم". ... @emamamm
👆👆👆 💞 ⃣5⃣ امروز روز چهاردهم است و ما مدّتى است كه در اين شهر هستيم. آرامش دوباره به باز گشته است و مردم به زندگى عادى خود مشغولند. مى دانم خيلى دلت مى خواهد امام را ببينى. امّا نمى دانى چه كنى؟ با خود مى گويى حالا كه نمى شود به خانه برويم چقدر خوب است كه ما به خانه (عمّه امام عسكرى(ع)) برويم و از او در مورد امام سوال كنيم. رو به من مى كنى و مى گويى: ــ يادت هست سال قبل كه به اينجا آمديم، چه ساعتى در كوچه با برخورد كرديم؟ ــ فكر مى كنم ساعت چهار بود. ــ خوب است امروز عصر به همان كوچه برويم و به بهانه كمك كردن به او به اش برويم. ــ چه فكر خوبى! آن وقت مى توانيم از او در مورد (ع) و بانو سؤال كنيم. ما هستيم تا عصر فرا برسد. را شكر مى كنيم كه دوباره در خانه حكيمه هستيم. روى تخت وسط حياط نشسته ايم و خواهر آفتاب شده ايم. امروز هم روزه است. همه دوستانِ خوب خدا در ماه روزه مى گيرند; امّا من و تو مسافر هستيم، و مسافر نمى تواند روزه بگيرد. براى ما سخن مى گويد: "سن زيادى از من گذشته است، نمى دانم زنده خواهم بود تا فرزند (ع) را ببينم يا نه؟". بعد آهى مى كشد و مى گويد: "من هر وقت به خانه آن مى روم از مى خواهم به او پسرى عنايت كند". در اين هنگام، صداىِ در خانه به گوش مى رسد. چه كسى در مى زند؟ از جاى خود بلند مى شود و به سمت در مى رود. بعد از لحظاتى برمى گردد. لبخند مى زند و خوشحال است. من از علّت خوشحالى او مى پرسم. پاسخ مى دهد: (ع) از من دعوت كرده است تا امشب به خانه او بروم". ... @emamamm 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
👆👆👆 2⃣8⃣ در زبان به آن كسى كه تازه با او آشنا شده ايم، مى گوييم: "اَهلاً و سَهلاً"; امّا به دوست عزيزى كه براى ديدارش اشك شوق مى ريزيم، مى گوييم: "مَرحَباً بِكَ". جمله اوّل براى كسى است كه تازه با او آشنا شده اى. تو مى خواهى به او بگويى: " غريبى نكن! تو مهمان ما هستى". امّا جمله دوّم فقط براى كسى است كه با تمام وجود به او می ورزيم و او را دوست داريم. در واقع ما مى خواهيم به او بگوييم: "عزيزم! اين خانه، خودت است، همه زندگىِ من از آنِ توست. تو به خانه خودت آمده اى". ميزبان وقتى به خود اين كلمه را مى گويد، مى خواهد به او اعلام كند كه تو در خانه من راحت باش، گويى كه همه چيز از آن خودت است، اينجا خانه خودت است. همسفرم! خدا در صبح روز نيمه شعبان (عج) را به عرش برده و به او گفته است: "مَرحَباً بكَ". در واقع خدا با اين سخن مى خواسته چنين بگويد: من! تو به عرش من آمدى. تو مهمان من هستى. بدان كه همه هستى، از آنِ توست! و عرش من خانه توست. آسمان ها و زمين، عرش و فرش، همه از براى توست. من! در اينجا غريبى نكنى! قدم بگذار كه خانه، خانه توست. ما بايد به اين نكته توجّه كنيم كه چرا خداوند به (عج) نگفت: "اَهلاً و سَهلاً". ... @emamamm