.
امام حسین (ع)-- #حضرت_زینب(س)
از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشم هایی تار از گودال رفتم
از حال و روزت بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر
با چادر خاکی سر بازار رفتم
با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
از ازدحام کوچه ها ترسید زینب
از هم محلی کم محلی دید زینب
همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد
چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
خاکستر غم بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه
رفتم برای ماندن اسلام رفتم
با آستینی پاره شهر شام رفتم
از راه های سخت و بی برگشت رفتم
با دست های بسته پای تشت رفتم
از شعله ها خاکسترت را پس گرفتم
از خیزران آخر سرت را پس گرفتم
.
میگن روضه دلمُردگیه
میگن گریه افسردگیه
نمیدونن خبر ندارن
حسین آغاز زندگیه
اتفاقاً روضه، نور میده دلا رو
اتفاقاً گریه، میبره بلا رو
اتفاقاً حسین، حسین، زنده کرده ما رو
ما پای همین پرچم، دلخوش به تولّاییم
با گریه به ثارالله، ما فاتح دنیاییم
این سوزِ آه و بکا
لَاتَبرُدُ اَبَدا
(لَایُطفِئُ نورالله، نور اباعبدالله)
...............................................
میگن بسه غصه بسه غم
میگن بازیه شال و عَلَم
نمیدونن با روضه شدیم
رها از زیر بار ستم
اتفاقاً این غم، باعث نشاطه
اتفاقاً این شال، پرچم حیاته
اتفاقاً حسین، حسین، کشتی نجاته
هرکی با حسین باشه، سرزنده و آزادهس
شیعه تا حسین داره، یک لشکر آمادهس
این شعلههای عزا
لَاتَبرُدُ اَبَدا
(لَایُطفِئُ نورالله، نور اباعبدالله)
..............................................
میگن اینقد عزا واسهچی؟
سفر تا کربلا واسهچی؟
میگیم اصلاً بدون حسین
تپش تُو قلب ما واسهچی؟
اتفاقاً این شور، مملو از شعوره
اتفاقاً این راه، منتهی به نوره
اتفاقاً حسین، حسین، شعارِ ظهوره
دلبستهی دنیا نه، ما دل به حرم بستیم
طعنه بزنن بازم، ما پای حسین هستیم
این آتیش دل ما
لَاتَبرُدُ اَبَدا
(لَایُطفِئُ نورالله، نور اباعبدالله)
.
حاج امیر کرمانشاهی[WWW.MESBAH.INFO]Shab3-Moharam-1398[09].mp3
زمان:
حجم:
15.25M
◾️شور
"میگن روضه دلمُردگیه..."
🎤حاجامیر کرمانشاهی
✍️حمید رمی
Voice changer with effects (http://thevoicechanger.com)4_6044267863177430505.mp3
زمان:
حجم:
2.09M
توی خرابه هر شب منتظرت نشستم
الان چند شب بابا که چشمام و نبستم
تا یه صدا شنیدم دنبال تو دویدم
بیا ببین که مثل مادر تو خمیدم
از تو میپرسم اما عمه جواب نمیده
از وقتی رفتی میدون
هیشکی تو رو ندیده
خودت گفتی که مارو به مهمونی میبری
یه عالمه النگو برای من میخری
کشون کشون میبردن با پای زخمی مارو
عمه با گریه میشست زخمای دست و پام و
خودم دیدم با نیزه سر عموم و بردن
جلو چشای خیسم با مشک آب میخوردن
یه مرد زشت و اخمو دنبال من میدوید
من و کتک میزد و گوشوارمو میکشید
دخترکای شامی اشکامو در میارن
من دوسشون ندارم ادامو در میارن
دور منو میگیرن میگن موهات سفیده
اونا نمیدونن که چشای من چی دیده
با دست و پای بسته مارو به کاخ بردن
خودم دیدم سرت رو میون تشت اوردن
با خیزران میزدن روی لبای بسته ات
خودم دیدم که افتاد دندونای شکسته ات
#نوحه حضرت رقیه درخرابه شام
#سیدمجید بنی فاطمه
#فارسی
@emame3vom
واحد شب عاشورا98
دل تو دلم نیس چه کنم
شکر خدا قرارمی
شب شب آخره داداش
شکرخدا کنارمی
دور و بر خیمه ی من
راه میری و خونه دلت
فکر اسیریم و نکن
آخ چه پریشونه دلت
وای اگه صبح از را بیاد
وای اگه فردا برسه
وای که اگه کار عطش
به ظهر صحرا برسه
تیر سه شعبه خودش و
به این در اون در زده تا
وقتی علمدارت و دید
از تو کمون بشه رها
چشم تموم نیزه ها
فکر علی اکبرتن
تیرا به فکر زدنِ
حلق علی اصغرتن
هرکی با هرچی بتونه
فردا سراغ تو میاد
لحظه ی رو نی شدنت
کاشکی نیاد خدا نخواد
لحظه ی آخر که بشه
مادرمون میاد داداش
دخترت از پا نیزه ها
سر تو رو نبینه کاش
پیرهنی که مادرمون
داده برات، تنِ توئه
چشمای دشمنت پیِ
غارت پیرهن توئه
کاش لااقل وقت غروب
دشمن تو نیاره آب
کاش پای گهواره دیگه
تازه نشه غم رباب
داری میری و رفتنت
آتیش به جونم میزنه
خودت بگو خواهرتو
چطور ازت دل بکنه
خاطره هام باتو داداش
مرور میشه یکی یکی
درد دلامو بعد تو
نمیدونم بگم به کی
میمونه رو خاکا تنت
غارت میشه پیروهنت
یه بار نه صدبار میزنن
بانیزه روی بدنت
سخته داداش مادر تو
گوشه گودال ببینه
که شمر داره میرسه و
رو سینه ی تو میشینه
مداح:
#کربلایی_سیدرضا_نریمانی
شاعران:
#محسن_ناصحی
#روح_الله_پیدایی
@emame3vom
〰〰〰〰〰〰〰〰
سید رضا نریمانیFadaeian_Moharam_9809_07.mp3
زمان:
حجم:
13.37M
شاعران محسن ناصحی و روح الله پیدایی
#واحد
〰〰〰〰〰〰〰〰
#سینه_زنی #سنتی
زبانحال #حضرت_زینب میکنی با سر برادر
ای ماه من برگو چرا بر نی نشستی
چند روزِ رفتی قلب خواهر را شکستی
در کربلا ای گل ترا گم کرده بودم
اکنون بکوفه باز پیدایت نمودم
ای ماه زینب. که بر سنانی
گاهی به نیزه. گاهی نهانی
مظلوم حسینم ۲. از هجر و داغت در شور و شینم
دیشب کجا بودی ندیدم ماه رویت
برگو چرا خاکستری گردیده مویت
گر اکرم الضیف هست و در دین تازه مهمان
از چه ترا کنج تنور کردند و پنهان
جای تو بوده. آغوش زهرا
کنج تنور کی. داده ترا جا
مظلوم حسینم ۲. از هجر و داغت در شور و شینم
خون ریزد از فرق سرت خواهر بمیرد
فرصت ندادن تا عزای تو بگیرد
سر بشکنم بر چوب محمل ای برادر
همدرد تو گردم فدایت جان خواهر
طاقت ندارم. ای نور چشمان
بر نیزه بینم. رآس شهیدان
مظلوم حسینم ۲. از هجر و داغت در شور و شینم
@emame3vom
هرجا روی من همسفر هستم برادر
تو روی نی من کنج محمل زارو مضطر
گاهی چو خورشیدی به نوک نی بتابی
گاهی نگاهی کن بطفلان از ثوابی
طفل حزینت پرسد زبابا
برگو چگویم. ای ماه زیبا
مظلوم حسینم ۲. از هجر و داغت در شور و شینم
.
🌸 #شب_هفت_امام 🌸
🌿سینه زنی به سبک🌿
🍃جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم🍃
سر من ای سر خونبار به فدای سر تو2
به سرم سایه نگهدار به فدای سر تو
بی تو چون شام سیه گشته تمام روزم
هفت روز است که با داغ غمت می سوزم
ای مرا شمع شب تار فدای سر تو
سر من ای سر خونبار فدای سر تو2
دشمنت گر به سرم سنگ زند صبر کنم
زخم هر چه به دل تنگ زند صبر کنم
تو پریشان مشو ای یار فدای سر تو
سر من ای سر خونبار فدای سر تو2
خصم بر زخم دلم هلهله زد غم مخوری
گر به دست وبدنم سلسله زد غم مخوری
هستیم ای مه دلدار فدای سر تو
سر من ای سر خونبار فدای سرتو2
غم مخور در رهت از دیده گوهر می ریزم
بر یتیمان بدن خویش سپر می سازم
ای به عالم سر وسردار فدای سر تو
سر من ای سر خونبار فدای سر تو2
خصم را تا که دراین وادیه رسوا نکنم
زخم های جگر خویش مداوا نکنم
دل زغمها نکنی زار فدای سر تو
سر من ای سر خونبار فدای سر تو
✨رضا حمامی آرونی✨
🍁🍁
.
السَّلامُ عَلی مَن دَفَنَه اَهلُ القُری
السَّلامُ عَلی المَقطوعِ الوَتینِ
السَّلام عَلی المحامی بلا معینٍ
السَّلام عَلی الشَیبِ الخَضیبِ
السَّلام عَلی الخدِّ التریبِ
السَّلام عَلی البدنِ السَّلیبِ
.امام حسین
از روی دلسوزی دهاتی های اطراف
تاصبح دور پیکر تو گریه کردند
همراه حیوانات صحرا دور گودال
باگریه های مادر تو گریه کردند
*
از تکه های چادری بر خاک پیداست
بازور خواهر را جدا کردند از تو
تا وقت بوده پیکرت را جمع کرده
بر جای دست خواهر تو گریه کردند
*
پیرِ قبیله گفت کی؟سر را بریده
در مکتب ما ذبح کردن حکم دارد
چون گیسوی آشفته گشته وضع رگها
بر حال و روز حنجر تو گریه کردند
دربین پیکرها دوتایش فرق دارد
یک پیکری پامال قدری قد کشیده
آن دیگری پیچیده بین یک عبا بود
بر اربا اربا اکبر تو گریه کردند
**
نزدیک نخلستان صدا آمد بیایید
یک پیکر بی دست اینجا بر زمین است
پای فرات و باصدای موج دریا
بر ساقی آب آور تو گریه کردند
*
پرپشت خیمه مشتی از زنها نشستند
بالای قبر کوچکی که زیر و رو شد
ناخواسته جای رباب دست بسته
بهر علی اصغر تو گریه کردند
*
از راه زین العابدین آمد صدا زد
من صاحب اسرار این گودال هستم
بوسه به بوسه پیکرت را شرح می داد
آنها همه دور و بر تو گریه کردند
*
فرمود مردم تکه بوریا بیارید
باید کنار هم بچینم این بدن را
دیدند پیداکرد یک انگشتِ خونین
بر دست بی انگشتر تو گریه کردند
*
شاعر:
قاسم نعمتی
. #ناحیه #ناحیه_مقدسه
روضه دوطفلان مسلم بن عقیل ع
پیغمبر اکرم فرمودند : زهرای من! بله بابا جان حسین تو را با لب تشنه شهید میکنند! بی بی سه تا سوال کرد! بابا وقتی حسینم و میکشند شما زنده اید؟ نه دخترم آیا وقتی حسینم و میکشند من زنده هستم؟ فرمود: نه دخترم اینجا صدای ناله زهرا بلند شد... عرضه داشت پس چه کسی برای حسین من گریه میکند؟ پیغمبر فرمود: زهرا جان! زنان و مردانی که محب ما هستند گرد هم جمع میشوند برای مظلومیت حسین تو گریه میکنند...
در کتاب معالی السبطین آمده...
مسلم بن عقیل دوتا فرزند به نام محمد و ابراهیم داشت. یک سال داخل زندان بودند برادر به برادر دیگرش گفت: خوبه یکار کنیم بیاییم خودمونو برا زندانبان معرفی کنیم...
گفتند پیرمرد پیغمبر اسلام و میشناسی؟
گفت من مسلمانم چطور میشه پیغمبر و نشناسم پیرمرد آیا علی رو میشناسی؟ گفت شیعه ام علی امام اول منه پیرمرد آیا فاطمه زهرا رو میشناسی؟ گفت دختر پیغمبر منه آیا امام حسن رو میشناسی؟ گفت امام دوم منه..
گفتند پیرمرد! بگو ببینم امام حسین و میشناسی؟ گفت:خدا لعنت کند کسانی که حسین رو در کربلا کشتند، گفت بگو ببینم پسر عمویش مسلم بن عقیل رو میشناسی؟ گفت بله میشناسم،تا گفت مسلم و میشناسم اینا شروع کردند گریه کردن چرا گریه میکنید! گفتند آخر ما یتیمان مسلمیم...
پیرمرد گفت:آقازاده ها پس بزارید هوا تاریک بشه شما رو شب آزاد میکنم... هوا که تاریک شد آب و نانی به بچه ها داد عرضه داشت بچه ها برید این دوتا بچه اومدند تا کنار نهر آب رسیدند...
مرحوم علامه مجلسی نوشته زندان بچه ها نمناک بوده بچه ها یکسال روی نم های زندان بودند پاها قوت راه رفتن نداشت غریبانه به درختی تکیه دادند خوابشون برده... زن حارث کنیزی داشت همین که آمد آب ببره دید دوتا بچه غریبانه سر در گریبان هم دارند خدایا اینا کی هستن.. جلو آمد بیدارشون کرد سوال کرد گفتند: ما یتیمان مسلم بن عقیلیم...
گفت نترسید بانویی دارم شیعه از موالیان بیایید بریم منزل بچه ها رو آورد به خانه...
زن حارث از آنها پذیرایی کرد.
محمد به ابراهیم گفت: برادر یک سال هست که خواب راحت نکردیم بیا امشب دست به گردن هم بیاندازیم و یه خواب راحتی بریم... حارث ملعون هم نیمه شب آمد خانه همسرش گفت کجا بودی؟ گفت یتیمان مسلم از زندان فرار کردند عبیدالله هم برای سرهاشون جایزه گذاشته دنبال بچه ها بودم...
یک مرتبه ابراهیم از خواب پرید گفت داداش خواب عجیبی دیدم. برادر گفت منم خواب عجیبی دیدم. بعد معلوم شد هردو یک خواب دیدند... شروع کردند نقل کردن:خواب دیدم دوتایی داخل بهشت رفتیم جدمان رسول الله به بابا گفت:مسلم آمدی اما یتیمانت رو در کوفه جا گذاشتی بابامم یا رسول الله!
فردا شب بچه هایم در بهشت مهمان من هستند..بگم ای کاش از خواب بیدار نمیشدند..
از صدای گریه بچه ها حارث بیدار شد در تاریکی شب بچه ها رو پیدا کرد همین که
بچه ها رو شناخت.. علامه مجلسی میگه:
اول کاری که کرد دوتا سیلی به بچه های نازدانه زد.. دست بچه ها رو با طناب بهم بست.. صبح که شد آوردشون کنار نهر آب هرچه زنش التماس کرد فایده نداشت... (حاجات تو در نظر بگیرید خیلی این دوتا آقازاده غریبند چون روضشون کمتر خونده میشه)
نانجیب شمشیرش رو به دست غلامش داد غلام سر بچه ها رو جدا کن در
در معالی السبطین مینویسد: غلام شمشیرش رو روی زمین انداخت خودشو انداخت توی آب... میرفت پایین میومد بالا میگفت حبیبی یا حسین!حبیبی یا حسین... دید فایده نداره شمشیر و داد دست پسرش... پسرش هم گفت من دستم رو به خون این مظلومان آلوده نمیکنم..
آخر خود ملعونش اومد جلو که سر بچه ها رو جدا کنه بچه ها گفتن حارث حالا که میخای ما رو بکشی اجازه بده دو رکعت نماز بخوانیم.. اجازه داد نماز خوندند دست ها رو در خانه خدا بلند کردند گفتن خدا تو بین ما و این ظالم حکم کن..
نانجیب جلو آمد سر برادر بزرگ رو جدا کنه داداش کوچکتر جلو آمد حارث اول سر من و جدا کن.. گفت چرا اول سر تو رو جدا کنم؟ گفت:نمیتونم برادرم رو در خون ببینم.. آمد سر برادر کوچکتر رو جدا کنه برادر بزرگ دوید..حارث تو رو خدا اول سر من و جدا کن گفت چرا اول سر تو رو جدا کنم؟ یک جمله عجیبی فرمود که دل سنگ و آب میکنه نمیدونم با دل تو چه میکنه...
برادر بزرگ گفت: چون وقتی از مدینه راه افتادیم مادرم دست برادر کوچکتر رو بمن داد برادر کوچکتر رو به من سپرد..
تا سر برادر بزرگ رو جدا کرد مینویسند داداش کوچکتر اومد جلو خون ها رو برداشت به سر و صورت خودش مالید...
بگم چرا آخه برادر نمیتونه برادر رو در خون ببیند... اما یه برادر سراغ دارم کنار نهر علقمه آمد... حسین.... برادر رو با چه وضعی دید؟ دست در بدن نداشت... عمود آهن فرقش رو شکافته... حسین....
. #دو_طفلان_مسلم